#چالش_تذکر
نکته خیلی مهم: این قدر فضای تبلیغات مسمومه که یه تبلیغ ساده و عادی برای ادمین ها بازدهی نداره. حتما باید یه داستان نیمه کاره ی مستهجن رو تو کانال های مذهبی تبلیغ کنن!
اگه هدف هدایت مردمه که این کارا موجب گمراهی و شکل گیری زمینه گناه مردم میشه!
#توجیه_و_بهونه : چون 300 تومن خرج کردم نمیتونم ریسک کنم
کانال #اشتباهات به مرور دایره فعالیت هاش رو گسترده تر میکنه و یکی از موضوعاتی که در پیش داریم شیوه های تبلیغی و ایده های فرهنگی غلطه!
تشبیه زن و چادر و حجاب به پرتقال و تبلت و شکلات تلخ و آبنبات و.... دیگه بسه به نظر! چه کسی با این استدلالها و تمثیل ها به حجاب مایل شده ؟
ادامه داره..
با ما همراه باشید
❌اشتباهااااات
⚠️ @error_mazhabi
سلام✋🏻
اگر من یڪ نفرہ بخوام مقابل اشتباهات فضاے مجازے و ڪانالهاے مذهبے بایستم بـہ من میگن #افراطے و اینها. یڪم ڪـہ مودب باشن میگن تو دارے ملت رو از دین بیزار میڪنی.. در صورتے ڪـہ ما داریم جلوے تحریف دین و سبڪ زندگے مذهبے ها رو میگیریم.
اما اگر هر ادمین بعد از هر اشتباهش از 20-30 نفر مورد انتقاد واقع بشـہ دیگـہ نمیتونـہ بـہ همـہ بگـہ افراطی.. بالاخرہ خیلے راحت تر ڪوتاـہ میاد و تغییر موضع میده. حداقل اینـہ ڪـہ شڪ میڪنـہ چون حتما یـہ چیزے هست ڪـہ این قدر اعتراض بهش شده.
ڪمڪ ڪنید. تو آگاـہ ڪردن دیگران ڪمڪ ڪنید. تو تذڪر بـہ ادمین ها ڪمڪ ڪنید. تو تبلیغ ڪانال اشتباهات ڪمڪ ڪنید. بـہ خدا همـہ ش این #جهاد_فرهنگے هست... این ڪار یارے امام زمانه. شڪ نڪنید آقا صاحب الزمان تو زندگے شخصے تون هم مدد میڪنه.
یا علے ع
وقتی #رمانهایی رو میخونید که معلوم نیست نویسنده اش چه کسی است؟ تحصیلات و تخصصش چیه؟ تحت نظارت کدام متخصص و مشاوری رمان نوشته و هیچ مرجعی هم برای اصلاح و نظارت رمان نبوده بایدم داخل رمان چنین مطالبی باشه!
من نمیدونم کی باید به این رمان ها نظارت کنه!
من نمیدونم چی باعث میشه این دوستان مدیر و نویسنده این قدر شجاعانه این مطالب رو منتشر کنن
من نمیدونم اونایی که این رمان های مجازی رو میخونن دقیقا چه دلیلی دارن برای این کارشون!
چی باید از این داستان یاد گرفت که دوربین رو برده تو اتاقی که دختر و پسر نامحرمی با هم شوخی فیزیکی میکنن و ...
ما واقعا فرصت نمیکنیم این بیست سی رمانی که در جریانه الان تو ایتا رو بخونیم ولی همین هر ازگاهی بخشی از داستان رو دنبال میکنیم یک مشکل بزرگ توی اکثر این رمان ها بیداد میکنه:
⛔️پرداختن به #جزییات جذاب عاشقانه و دو نفری...
رضا با لبخند موذیانه گفت:
- فکر کنم از فردا خواستگارها پاشنه در خونه رو از جا بکنن و منو از شر این مزاحم خلاص کنن.
فکر خواستگار یه ذوق خاصی تو دلم به وجود می آورد. ذوق بزرگ شدن، یا حالا هر چیز دیگه! خندیدم و برعکس ذوق مرگ شدنم گفتم:
- اون که بله! ولی زیاد خوشحال نشو. چون کسی از من بله نمی گیره. فعلاً شما مقدمین. در ضمن، زود باش بگو ببینم، تو چرا لباست رنگ لباس منه آقا خوشگله؟
- این آخری رو خوب گفتی، ولی طرح لباس نقشه مامانه.
بعد با لحن افسوس واری به شوخی گفت:
- مامان می خواد منو تو رو امشب رسماً نامزد اعلام کنه و ما باید مثل دو تا نامزد، امشب قدم به قدم با هم باشیم.
با خنده دو کف دستمو به هم کوبیدم و گفتم:
- عالیه! من از خدا می خوام نامزدی به خوشگلی تو داشته باشم.
یه تای ابروی خرمایی و کمونی رضا بالا پرید و گفت:
- آفتاب از کدوم طرف در اومده مهربون شدی؟ تو که صبح داشتی منو با لباس درسته قورت می دادی.
خودمو لوس کردم و با ناز گفتم:
- آخه می خوام بغلم کنی. خیلی وقته که بغلم نکردی.
مامانم اخم کرد. همیشه از لوس بازی های من عذاب می کشید و سعی داشت هر طور شده منو عوض کنه. ولی موفق نمی شد. رضا خندید و مامان با اخم گفت:
- رزا تو عوض نمی شی! خوبه همین دیشب بود که به زور از هم جداتون کردم، وگرنه همونطور تو بغل هم خوابتون می برد.
رضا خندون دستاشو از هم باز کرد و گفت:
- بفرما، این آغوش ما از آن شما ای دختر زیبا!
شیرجه زدم توی بغلش. پاهامو دور بدنش حلقه کردم و محکم گونه اشو بوسیدم. رضا زمزمه وار گفت:
- لوس لوس لوس. خیلی لوسی رزا! ولی نمی دونم چرا تازگیا اینقدر از دخترای لوس خوشم می یاد.
بعد آروم در گوشم گفت:
- مخصوصاً وقتی اینقدر خوشگل و تو دلبرو باشن!
سرمو روی شونه اش گذاشتم و گفتم:
- رضا امشب یه قدم هم از من دور نمی شی ها!
رضا بی حرف گونه امو بوسید. صورتشو از من جدا نکرده بود که نور فلاش دوربین باعث شد به طرف مامان که دوربین به دست ایستاده بود نگاه کنیم. گفتم:
- اِ مامان چرا بی خبر عکس می گیری؟ خوب یه ندا بده جِست بگیریم. دو روز دیگه این عکسا رو بچه ام می بینه میگه چه مامان چلاق شفته شولی دارم.
مامان که از حرف زدن من خنده اش گرفته بود سعی کرد خنده اشو قایم کنه و گفت:
- صحنه خیلی قشنگی بود. دلم نیومد با صدا زدنتون خرابش کنم.
همونجا بغل رضا دست به کمرم زدم و گفتم:
- اِ من که لوس و ننر بودم! چی شد حالا ..
مامان با اخم گفت:
- درسته که اعصابم از دست بچه بازیات داغون شده، ولی از صمیمیتی که با رضا داری خیلی هم خوشحالم. اینو همیشه یادت باشه که تو و برادرت باید پشت هم باشین.
اشتباهات ⚠️⚠️
رضا با لبخند موذیانه گفت: - فکر کنم از فردا خواستگارها پاشنه در خونه رو از جا بکنن و منو از شر این م
اینم سبک روابط خواهر 18 ساله و برادر 21 ساله که تو کانالهای مذهبی ترویج داده میشه☝🏻️☝🏻️☝🏻️😔😔😔
وقتی داستان زندگی یه دختر چادری رو میگی که یک سال عاشق یه پسر مذهبی بوده (برادر دوستش) و این مدت هر جا میرفته چشمش به این آقا بوده و گاهی برای هم مطالب مذهبی و مداحی می فرستادن! چه تاثیری باید روی مخاطب بذاره؟ غیر از این که دخترها به پسر مذهبی های اطرافشون حساس میشن و این قصه و قصه های دیگه رو تطبیق میدن؟ غیر از این که الکی الکی عاشق میشن؟