#بازنشر
مادر،قصه،نسبت
آیه ۳سوره یوسف
«نَحنُ نَقُصُّ عَلَيكَ أَحسَنَ القَصَص بِما أَوحَينا إِلَيكَ هذَا القُرآنَ وَ إِن كُنتَ مِن قَبلِهِ لَمِنَ الغافِلينَ»
«ما به وسیله ی وحی ِ این قرآن برایت بهترین قصه ها را روایت کردیم در حالی که تو تا قبل از این از چنین قصه هایی غافل بودی»
بخواهیم یا نخواهیم آدم است و قصه، با قصه هاست که ما آدم بودن و نسبت هایمان را در میابیم.او ما را وارد سرزمین و وقت دیگری میکند.اصل و رسمی را میگذارد و نا اصل و عادتی را بی معنا میکند. در این سرزمین دو دوتا ها لزوما چهارتا نمیشوند. لزوما سیب با قانون جاذبه بر زمین نمی افتد، خلاصه منطقش و دنیایش یک چیز دیگری ست. البته اینها که میگویم بی دردسر هم نیست باری بر دوش مان میگذارد، که از آن گریزی نیست و اگر بنا را بر گریز بگذاریم با دست خودمان خودمان، را از بازی به بیرون پرت کرده ایم و خودمان را بی معنا کرده ایم.
چند سالی ست دلشوره گرفتن را کم و بیش به قدر ارزنی هم که شده شاید فهمیده باشم
قدیم ها که شب و نیمه شب خانه نبودیم و مادر زنگ میزد و با دلشوره هایش سراغ مان را میگرفت، خودمان را انگار که اسیر سراغ گرفتن هایش و پاسخ به سوال هایش میدیدیم. کفری میشدیم و غری میزدیم که «آخه مادر مگه من بچه ام» و با دو سه تا بهانه میخواستیم مادر را از سر خود باز کنیم. اما آنطرف ِ گوشی مادر به جای اینکه از ما کفری شود، نفس عمیقی میکشید و میگفت «خب من مادرم و دلنگرانت» و بعد از خداحافظی هم دست به دعایی میبرد و برای سلامتی ما شکری و لابد بغضی و اشکی، اما آخرش دلشوره ی اینکه جگر گوشه اش کجاست و چه میکند از دل و جانش نمی رفت. و ما درست نمی فهمیدیم که مادر آمده تا باز قصه را از سر بگیریم و نسبت هایمان را یادمان بیاید که نشان دهد جای فرزندش کجای قصه است و همین طور جای نسبت مادری خودش و جای قصه گوییش. درست همانجا که در جواب دلشوره هایش میگوییم «مگر ما بچه ایم» و او پاسخ میدهد که «مادرست و دلنگران». از اتفاق میخواهد بفهماند که آری ما بچه و جگر گوشه ی اوئیم و او هم مادر ست و دلنگران. همینجاست که جا و نسبت و قصه را از سر میگیرد مادر انگار شب و روز دلشوره دارد که نو به نو تازه اش کند و قصه را از سر بگیرد و کاری کند که از سر بگیریم. در یابیم که او مادرست و ما فرزند و با هم قصه ای داریم
ای کاش دریابیم هر بار که مادر به بهانه ای دلشوره دارد و سراغ مان را میگیرد این درست همان وقت ِ از سر گیری قصه است. اما چه کسی هست که بتواند این موقعیت مادری را دریابد و قصه را از سر گیرد.
به نظرم بد نیست به پیشنهاد دوستی قسمتی از کتاب تند تر از عقربه ها که نقل قصه ی آقای نوید نجاتبخش از زبان خودش است را به اشاره بیاورم. او یک موقعی در شرکتی بردهای الکترونیکی را کپی میکرده و در همین مورد با مادر مشورت میکند، میگوید:
«مادرم حرفی زدند که مسیر زندگی و شغل من را تغییر داد. برایم توضیح دادند که هر بار می آمدی خانه و توضیح میدادی که یک برد را کپی کرده اید، چقدر از شنیدن این اسم و این کار دلخور می شدم. گفتند: حسی به من میگفت قد و قواره پسرم بلندتر از این حرف هاست که کپی کاری کنه، که خودش رو درگیر این کارهای ریزه میزه .کنه ،نوید عرضه تو بیشتر از این حرف هاست که کارهای بقیه رو کپی کنی.
جمله مادر خیلی تکانم داد. شب تا دیروقت نخوابیدم رفتم به حیاط و با خودم خلوت کردم من دنبال چه هستم؟ از زندگی چه میخواهم؟ فقط پول؟ پول خوب است اما دیگر چه؟با شیلنگ گلهای باغچه را آب دادم خب اگر پول میخواهم چرا نروم دنبال خرید و فروش؟ چرا نروم دنبال کارهایی که پردرآمدترند؟ چیزهای دیگری هم هستند که اهمیت دارند کارهایی که اساسی تر باشند. یکی از گلهای باغچه از ساقه شکسته بود باید یک چوب پیدا میکردم تا ساقه را با آن ببندم احتمالاً بعد از مدتی میتوانست خودش را ترمیم کند یا آن قدری وقت پیدا کند که دانه اش را بریزد روی خاک و تکثیر شود. کار رسیدگی به گل که تمام شد یاد مادر افتادم یاد حال خوبشان بعد از رسیدگی به گلها بعد از اینکه گلها را نوازش میکردند و قربان صدقه شان می رفتند می گفتم: «مامان، چرا قربون صدقه ش میری؟» میگفتند: یه موجود زنده رو از مرگ نجات دادم. قشنگ نیست؟»
روزگار ما دزد است. مادر و کودکیمان را، یاد و خاطره ی مان را دزدیده، عوضش بزرگی و حساب و کتابهایش را به ما حقنه کرده. مادری که قصه ی طفلش را نگوید پس معنی مادریش چیست؟ و طفلی که قصه خودش را نداند کودکیش کجاست؟ آیا غیر از این است که هنوز به کودکی نرسیده، و آن را نچشیده یکهو بزرگ شده و سرگرم مشغلولیت هایش شده است ؟
نمیدانم کی این وقت مادرانه ی تاریخ مان میرسد؟
خیلی وقت است که قصه از زندگی مان رخت بر بسته و رفته،
کیست که هنوز کودکی را از خاطر نبرده و هنوز بلد است پیش مادر کودکی کند و همینطور کجاست مادری که هنوز بلد باشد سرگذشت کودکی را از بر بخواند؟
@EshareNakhana
با هر کسی که گفته ام از درد خویشتن
گفته دوای درد تو این است، دل بکن
گفتم که از طبیب خودش دلکند که من؟
با طعنه گفته ساده ی دلخوش به حسن ظن
دی/۱۴۰۳
@EshareNakhana
هدایت شده از سیمای هنر و اندیشه/ سُها
گمان بردند با مرگت، رود از یادها نامت
نفهمیدند سِرّی را که پنهانست در یحیی
(متن کامل شعر)
#لوح
🎥 ...سرِّ یحیی...
🔸 لینک با کیفیت این #روایت در آپارات #سیمای_هنر_و_اندیشه
https://aparat.com/v/gsjx0q1
نسخه ویژه فضای مجازی بزودی منتشر میشود
@soha_sima
هدایت شده از سیمای هنر و اندیشه/ سُها
27.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم به روح بلند سیدالشهدای مقاومت حاج قاسم سلیمانی و یارانش در جبهه مقاومت
#ببینید
🎥...سرِّ یحیی...
متن شعر: اشارههای ناخوانا
🔸 لینک با کیفیت این #روایت در آپارات #سیمای_هنر_و_اندیشه
https://aparat.com/v/gsjx0q1
@soha_sima
#بازنشر
زندانبان
چندی پیش خوابی از حاج احمد کاظمی دیدم که بعدش چند بیت نوشتم
و اجمال خواب این بود که:
«حاج احمد زندان بان بود و من زندانیِ حاج احمد. علت زندانی شدنم هم محبت به خود حج احمد بود یعنی از سر محبت به خودش زندانی خودش شده بودم. در واقع از سر یه نسبت و عهدی که با حاج احمد داشتم زندانیش بودم و اون زندان بان.با هر شکلی بود قایمکی خودم رو رسوندم تو اتاقش که بهش همین رو بگم.انگار تازه دوش گرفته بود و حوله ای روی سرش بود تا منا دید انگار رفیق سی ساله ش باشم با همون لهجه نجف آبادی خوش و بش خیلی گرم و رفاقتونه ای کرد و یه میز کوچیک جلوی من گذاشت و چای گذاشت. من دلم قنج میرفت و با ذوق و شوقی قصه زندانی شدنم رو میگفتم و انگار اون خودش قصه رو میدونست....»
تا که فهمیدم تو زندانبانمی
شکر ها کردم که من زندانیَم
شکرها کردم از این رو که مرا
تو اسیر دست خود می خوانیَم
بَه بِه این زندان و زندان بانیَت
ما همه زندانیان قربانیَت
سفره ات پهن و نفهمد تنگ چشم
که اسیرت آمده مهمانیَت
###
دوستی هامان دگر نانی شده
آشکارا کید پنهانی شده
با هزاران دال و مدلول آمده
پای مان چوبی و برهانی شده
دوستی تنها به پیمان می شود
ماندنِ در عهد با جان می شود
راه هم عهدی به صبر و طاقت است
تاب این ره با شهیدان می شود.
سال۱۴۰۲
@esharenakhana
#بازنشر
🎙پادکست
"شاهد مهدی"
"قصهها و نسبتها"
🔻ما ها نگران دوستی هایمان هستیم
هر بار یک جور به دنبالش می گردیم
یک جور تازه اش می کنیم
هر بار به بهانه ای ولو به دعوا...
@esharenakhana
shahed.f.mp3
5.52M
🔈 پادکست شاهد مهدی
🔺 با روایت احمد کاظمی ...
#شهید_احمد_کاظمی
#قصهها_نسبتها
#شاهد_مهدی
@esharenakhana
چه بسا سخنی بگوییم که تیغی بر گلوی خودمان شود
اگر که بی محل و نا به جا سخن گفتی
یقین بدان که به دام زبان خود اُفتی
یکشنبه
۲۳دی۱۴۰۳
@esharenakhana
41.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام خمینی:
...علی همه چیز است.
و همه چیز ماست...
علی کلام تمام است و هم تمام کلام
که هرکسی به طریقی گرفته از او نام
۲۵ دی ۱۴۰۳
@EshareNakhana
بنیانی دانش(به لهجهی اصفهانی)
بچه حزبللهیا بوگوین بینم شوما کوجاین؟!
شوما که داد میزنین همیشه بنده ی خداین
خوددون بوگوین خدای حرفایی سد علی کوجاس
اونا که قبول دارین مردی ز مردای خداس
اگه که قبول داریم بیایم و دس بجنبویم
یکی یکی بدویم همدیگه را صدا کونیم
توو سیاست که پیی بحث و جدل، چون و چرایم
توو عبادتم فقط هی حرم و صحن و سرایم
یوخده چی بیایم با هم یوخده رفاقت بوکونیم
هم و دو را هم بیایم به این رفاقت بوخونیم
بیشینیم فکری کونیم برای مملکت خدای
شده اقصاد فشل نیاز دارد به هم صدای
کاری تولید رو زیمینس به خدا کاری کونیم
اقتصادی کشورا یه کم بیایم یاری کونیم
سد علی گفته که تولید و کسی گوش ندادس
به امیری مومنین که این زیمینی جهادس
به خیالی ما شهادت ینی که جونا بباز
نه دادا جهاد عجینس به علی با سوز و ساز
به سلیمانی نیگا که عمری سوخت و عمری ساخت
هرچی داش هرچی نداشتا پایی عهدی جونی باخت
آره سوختنست و ساختن نه بخوایم که بیمیریم
هنر اینس که بسوزیم و کاری دس بیگیریم
علی مولا رو بیبینید بیس و پین(۲۵)سال چی کا کرد
خونی دل هم إگه خورد، می رف پیی کار و نبرد
شهدام تو جبهه ها تو کاری ساخت و ساز بودن
پلی که تو جبهه ساختن با جهان تراز بودن
آخه جز بنیانی دانش مگه چاره ای داریم
پس بیایم بذری جهاد و کار و دانش بکاریم
یوخده چی عشق کمی همت و یوخده همدلی
دیر شدس جونی شوما شروع کونیم با یاعلی
سال۱۴۰۲
@EshareNakhana
اشاره های ناخوانا
بنیانی دانش(به لهجهی اصفهانی) بچه حزبللهیا بوگوین بینم شوما کوجاین؟! شوما که داد میزنین همیشه بنده
بنیانی دانش.mp3
2.45M
بچه حزبللهیا
بوگوین بینم
شوما کوجاین؟!...
@EshareNakhana