❓بنظرت سرمایه فقط به سرمایه های مادی محدود میشه🤨؟
بیا از تعریف سرمایه شروع کنیم:
❗️"سرمایه به چیزی گفته میشود که باعث دارا شدن انسان ها میشود و ارزشمند است."
حالا انسان در طول زندگیش چهار نوع سرمایه داره :
۱_ سرمایه مـ💸ـادی
۲_ سرمایه اجــتماعی
۳_ سرمایه مـ🌞ـعنوی
۴_ سرمایه روانــی
❗️اهمیت سرمایه روانـ❤️ـی بسیار بالاست.
سرمایه روانی از این نظر مهمه که من ممکنه هر آن با انسانهایی روبرو بشم که از داشتن اون فقیرند😬.
سرمایه روانی خیلی سرمایه بزرگیه که انسان اگر اون رو داشته باشه، "سلامت روان" داره.
ــــــ
اگه کسی به اندازه کل دنیا هم پول و ثروت داشته باشه، ولی سلامت روان نداشته باشه، نمیتونه از همون پول ثروت لذت ببره🫠..
#یک_قطره_آگاهی
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
30 ژوئیه، 12.27.m4a
حجم:
4.6M
کتاب سو من سه📚
(پارت ۱۹)
#کتابخانه_نور
#پارت_۱۹
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
عشق مانا🇵🇸🇮🇷
کتاب سو من سه📚 (پارت ۱۹) #کتابخانه_نور #پارت_۱۹ ╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰───
باید غیر از خودم،عقل کس دیگری را هم به میان گود میکشیدم. همیشه فکر میکردم که عقل کل هستم و همه اطرافیان باید یک دور بیایند برایشان کلاس بگذارم. هنوز هم همین حس را دوست دارم داشته باشم،اما نمیشود. به خدا که دیگر نمیکشم. قاطی کردم در حد لالیگا. پدر هست اما بروم چه بگویم؟به مادرم هم که نمیتوانم بگویم. همیشه مقابلشان خودم را کاردان نشان دادم و نگذاشتم دخالت کنند حالا بروم بگویم یک چاه پیدا شده وسط زندگیم که بویش دارد خفهام میکند.
نه، غرورم همه داراییم است باید هم حفظ شود.
بین همه فقط یکی است که قطعاً مهدوی هست. تنها کسی که من با خیال خودم دلم نخواسته که ببینمش. بدی ندیدم اما پیش خودم بده اش کردم. میروم کنار دفتر و نگاهش میکنم. دور میزش دو سه تا از بچهها هوارند. همیشه همین است،دورش شلوغ است. همه تیپ با همه فکر و اندیشهای کنارش راحتند. چون خودش راحت زندگی میکند. به همه هم راحت میگیرد. غالباً معلمها میخواهند بچهها را شبیه خودشان بار بیاورند. انگار که ما شخصیت و استعداد و توانمندی خاص خودمان نداریم،تمام تلاششان را میکند ه خاک ما را در قالبی که خودشان درست کردهاند بریزند و مجسمه ما را تراشیده شده مقابلشان بگذارند و هر بار که نگاهش میکنند بادی به غبغب بندازند. این کار بزرگترهای ما جوانهاست. بشویم مقلد بیفکر. همین هم هست که ما را سر لج میاندازد. نمیخواهم نه شبیه پدرم بشوم نه شبیه آن که مادرم میخواهد. مهدوی اما ما را شبیه خودمان میپذیرفت و شخصیت ما زیر پایش نبود که هیچ؛با همین شخصیت ما روبرو میشد و تحویل میگرفت. من عاشق همینش بودم؛هیچ نداشت در ظاهر،اما توانسته بود جواد را بعد از نابود شدن،روی پا بلند کند.
هیچ چیز نداشت اما آرشام اخلاق مرغی را آرام کرده بود.
حال خراب من را چه؟دردسر بزرگ علیرضا را چه ؟
#کتابخانه_نور
#پارت_۱۹
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
**شهادت امام حسن مجتبی (ع):
چراغِ صـ💚ـلح و شجاعت
---
🔆سخنِ گوهربارِ امام حسن (ع):
«العَقلُ حِفظُ التَّجارِبِ وَ خَیرُ ما جَرَّبتَ الوَرَعُ»
(«خردمندی، بهرهگیری از تجربههاست و بهترین تجربهها، پارسایی است.»)
---
❗️درسهای زندگیساز از امام حسن مجتبی (ع):
1⃣ صلحِ آگاهانه؛ شجاعتی بالاتر از جنگ
امام حسن (ع) با صلحی تحمیلی با معاویه، اسلام را از نابودی نجات داد و ثابت کرد گاهی مهار خشم، از شمشیر زدن سخت تر است.
📌 درس امروز: در زندگی، گاهی «گذشتِ هوشمندانه» راه را برای پیروزیهای بزرگتر باز میکند.
2⃣ کرامتِ انسانی، حتی با دشمنان
روزی مردی شامی به امام توهین کرد. ایشان با هدیه و مهربانی پاسخ دادند و او را دگرگون ساختند.
📌 *درس امروز: با بدی، با خوبی رفتار کنید تا دشمنیها به دوستی تبدیل شود.
3⃣ ایستادگی در برابر فساد، پس از صلح
امام پس از صلح، هرگز سکوت نکرد و در خطبههای آتشین، فسادِ معاویه را افشا کردند.
📌 درس امروز: سازش در ظاهر، به معنای تأیید باطل نیست. باید در هر شرایطی حق را فریاد زد.
4⃣ بخشندگی بیحدّ
امام حسن (ع) تمام دارایی خود را سه بار در راه خدا بخشید و گفتند:
«أحبُّ أن أدخلَ الجنّةَ و أنا فقیر»
(«دوست دارم در حالی فقیر وارد بهشت شوم.»)
📌 درس امروز: بخشش، ثروت را کم نمیکند، بلکه بر برکتِ زندگی میافزاید.
---
🔆پیامِ امام حسن (ع) به جهان امروز:
«اگر میخواهید جامعهای آزاد و سربلند داشته باشید،
خرد و اخلاق را فدای هیجانهای زودگذر نکنید.»
#شهادت
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
☘ ذکر روز جمعه
ــــــــــــ💚ـــــــــــ
🕋 به نیت صد مرتبه
#ذکر
#روز
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
Ali FaniAli-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
زمان:
حجم:
11.7M
زیارت عاشورا🖤
التماس دعا رفقا🤲🏻
#محرم
#یا_حسین
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────
ولی مردم غزه به دنیا ثابت کردن
شکم گرسنه
دین و ایمان میشناسه..
#غزه
#مرگ_بر_اسرائیل
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
☘ ذکر روز شنبه
ــــــــــــ💚ـــــــــــ
🕋 به نیت صد مرتبه
#ذکر
#روز
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
Ali FaniAli-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
زمان:
حجم:
11.7M
زیارت عاشورا🖤
التماس دعا رفقا🤲🏻
#محرم
#یا_حسین
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────
❓*به نظرت دلیل این همه نارضـ👎ـایتی از زندگی و غر زدن چیه؟*
چون ما چیزی به اسم قـ🙂↕️ـناعت رو تو زندگیهامون درک نکردیم.
غـ🍜ـ🍛ـ🍲ـذا باید رنــگی باشه، مــتنوع باشه، چند مــدل باشه، تــکراری نباشه..
طـ🪱ـمع خیلی ویرانگره.
علت اینکه همه ما ناســپاسی میکنیم اینه که
سـ🧵ـادگی از زندگیهامون کنار رفته..
قانع نیستیم!
هیچ چیز ما نباید ساده باشه اگر ساده باشه
شـ🚷ـأنمون پایین میاد..
#یک_قطره_آگاهی
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
2 اوت، 14.25.m4a
حجم:
15M
پادکست کتاب سو من سه💚
گویـ🔉نده: مائده آقاجانی
(پارت ۲۰)
#کتابخانه_نور
#پادکست
#پارت_۲۰
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
عشق مانا🇵🇸🇮🇷
پادکست کتاب سو من سه💚 گویـ🔉نده: مائده آقاجانی (پارت ۲۰) #کتابخانه_نور #پادکست #پارت_۲۰ ╭─────────
متنِ کتـ📚اب سو من سه:
پارت ( ۲۰)
عکسها رو دارم نگاه میکنم. پسری که سه جای گوشش را سوراخ کرده و حلقههای درشتی آویز کرده است. دختری که تمام دستش را تیغ انداخته و اسمهای بیخاصیت را حک کرده است.
صحنهای که دارند یک دختر باکره را سلاخی میکنند.
صحنهای که دارند خون اون را میخورند.
صحنه ای که ...
کنسرتی که تند و حجیم بود و وحشیانه. آن چوب دار مقابل موسیقی زنهای سیاه پوش،شور میگیرد،حرکاتش تند میشود،آنقدر که از خود بیخود میشود. مست شده انگار. جمعیت،حرکات و جیغ و فریادشان در اختیار خودشان نیست. تصاویر تند و درهم شده است. حال هیچکس سر جایش نیست و وحشی شده اند. چوب دار دیوانه و یکو سر گربهای را میکند گردنش را به دهان میگیرد و خون گربه را مک میزند.
تمام دل و رودهام در هم میپیچد،عق میزنم سر خم میکنم روی سطل زباله کنار میزم. دوباره که سر بالا میآورم دارد مدفوع گربه را میخورد. در لپ تاپ را محکم میبندم و تف میکنم. سرما در تمام وجودم میپیچد.
از صندلی پایین میکشم و روی سطل زباله،دوباره عق میزنم. سر به دیوار میگذارم و چشم میبندم تا فکر کنم که هیچ چیز نبوده و نیست،اما تازه تمام تصاویر زنده میشوند و راه میگیرند رژهوار در اتاق به دور زدن.
چشم باز میکنم تا فریاد نزنم و همه جا را به هم نریزم،اما نمیشود. تصاویر با هم میشوند ابتدا و انتهای داستان بلندی که میدانم توهم ذهن است و سوهان این روزها. و کاش تمام شود. کاش ندیده بودم.
حالم خرابتر از آن است که بشود تعریفش کرد. از ظهر تا الان که ۱۲ شب است کس کردم این گوشه اتاق و...
پسرها اگر غلط اضافه میکنند،چون کنار بیعقلی شان یک کمی نترسی هست. اما دخترها که اینطوری بیرحمانه تن و بدن ظریفشان را خط و خش میاندازندچی؟
ادای ما را در میآورند که چه بشود؟مثلاً ما پسرها چه چیزی بیشتر داریم؟بشوند مثل ما که چه غلطی بکنند؟اگر روزی ملیحه،وای ملیحه. خودم ملیحه را میکشم اگر بخواهد چنین غلطهایی بکند. چه خوب است که هنوز بزرگ نشده. بهتر که همین ۱۳ ساله بماند. جامعه برایش هیچ حرفی ندارد. نکند دوستانش،نه از من عاقلتر است. من سراغ خیلی از کارها رفتم که چشمهای مادرم را نگران کرده و ابروهای پدر را در هم.اما...
بارها و بارها صحنهها را میبینم و نوشتههایشان را میخوانم. متن کنسرتها و موسیقیها همش از سیاهی و تاریکی و خودکشی میگوید. همش از له کردن و تجاوز به زنها،خشونت.
حالم خوب نیست. موبایل را برمیدارم تا برای جوادی،آرشامی... کاش مهدوی... مادرم هست. از اتاق بیرون میزنم. آپارتمان لعنتی را ۳ ثانیه میشود که گشت و تمام میشود. میگردم اما تمام نمیشود. چون مادرم هیچ جایش نیست. مینشینم روی صندلی مقابل در و محاکمهاش میکنم؛چرا نباید باشد؟البته اگر تصویرها و فیلمهایی که دیدم بگذارد. نمیفهمم کی در خانه باز میشود. کی مادر ملیحه میآیند.
در دلم خوشحالم که برای خودش حد و حدود دارد. ولو نیست. آرزوهای مسخره ندارد. حرفهایشان را نمیشنوم. نمیفهمم صدایم میکنند تا اینکه ملیحه بچگی میکند و آب میپاشد توی صورتم. دادم بیاختیار است و حتی جملههایی که بعدش میگویم هم بیاختیار من است. اول ماست نگاهم میکند و بعد میزند زیر گریه و میرود. مادرم ما چادرش را آویزان میکند و با حوصله لباس عوض میکند و مینشیند مقابلم. بعد از عربده من همه پشهها هم سکته کردند،یخچال از کار افتاده و رشد گلهای خانه متوقف شده است ولی لبخند نرم روی لبان مادر نه،توی چشمانش زنده است و دارد مرا آرام میکند:
ـ خوبی!
نگاهش را برنمیدارد از صورتم و دستهایش را میگذارد روی پاهایم تا کمتر تکان تکان بخورد:
ـ خواهرت که رسماً از دست رفت. حرف بزن تا من سرپا هستم!
ـ شما دوستای منو میشناسی؟قبولشون نداری؟
از سوال یک دفعهای من راجع به موضوعی که هیچ وقت نگذاشتم نظر بدهد جا میخورد. لبش تکان نمیخورد و این مرا اذیت میکند. نگاه از صورتش برنمیدارم و با انگشتانم ریتم آرامش ا روی پاهایم مینوازم. ریتمی که در جهان نیست.
ـ کدوم گروهشون رو؟بچههای مدرسه،اکیپ جواد،بچههای محل یا فامیل؟
ریتم انگشتانم تندتر میشود و حالا لب گزیدن هم شروع میشود. میگوید:
ـ باهاشون به مشکل خوردی؟
بدم میآید از سوالش و تند میگویم:
ـ شما از اولم یه عده از دوستای منو قبول نداشتی.
شانه بالا میاندازد و میگوید:
ـ تو رو قبول دارم؛این مهمه! میدونم که حواست به خودت هست.
اشتباه کرده که به من اعتماد کرده است. من هم تمام اعتمادش را ریختم توی یک جعبه و درش را بسته ام. هر کاری دلم خواسته کردم. نه نکردم. کنار تمام صمیمیتش کنار تمام آزادیهایی که پدر داده، یک حجب و حیایی هم گذاشته وسط که نمی گذارد من تا همه چیز را بروم.