Ali FaniAli-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
زمان:
حجم:
11.7M
زیارت عاشورا🖤
التماس دعا رفقا🤲🏻
#محرم
#یا_حسین
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────
ولی مردم غزه به دنیا ثابت کردن
شکم گرسنه
دین و ایمان میشناسه..
#غزه
#مرگ_بر_اسرائیل
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
☘ ذکر روز شنبه
ــــــــــــ💚ـــــــــــ
🕋 به نیت صد مرتبه
#ذکر
#روز
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
Ali FaniAli-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
زمان:
حجم:
11.7M
زیارت عاشورا🖤
التماس دعا رفقا🤲🏻
#محرم
#یا_حسین
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────
❓*به نظرت دلیل این همه نارضـ👎ـایتی از زندگی و غر زدن چیه؟*
چون ما چیزی به اسم قـ🙂↕️ـناعت رو تو زندگیهامون درک نکردیم.
غـ🍜ـ🍛ـ🍲ـذا باید رنــگی باشه، مــتنوع باشه، چند مــدل باشه، تــکراری نباشه..
طـ🪱ـمع خیلی ویرانگره.
علت اینکه همه ما ناســپاسی میکنیم اینه که
سـ🧵ـادگی از زندگیهامون کنار رفته..
قانع نیستیم!
هیچ چیز ما نباید ساده باشه اگر ساده باشه
شـ🚷ـأنمون پایین میاد..
#یک_قطره_آگاهی
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
2 اوت، 14.25.m4a
حجم:
15M
پادکست کتاب سو من سه💚
گویـ🔉نده: مائده آقاجانی
(پارت ۲۰)
#کتابخانه_نور
#پادکست
#پارت_۲۰
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
عشق مانا🇵🇸🇮🇷
پادکست کتاب سو من سه💚 گویـ🔉نده: مائده آقاجانی (پارت ۲۰) #کتابخانه_نور #پادکست #پارت_۲۰ ╭─────────
متنِ کتـ📚اب سو من سه:
پارت ( ۲۰)
عکسها رو دارم نگاه میکنم. پسری که سه جای گوشش را سوراخ کرده و حلقههای درشتی آویز کرده است. دختری که تمام دستش را تیغ انداخته و اسمهای بیخاصیت را حک کرده است.
صحنهای که دارند یک دختر باکره را سلاخی میکنند.
صحنهای که دارند خون اون را میخورند.
صحنه ای که ...
کنسرتی که تند و حجیم بود و وحشیانه. آن چوب دار مقابل موسیقی زنهای سیاه پوش،شور میگیرد،حرکاتش تند میشود،آنقدر که از خود بیخود میشود. مست شده انگار. جمعیت،حرکات و جیغ و فریادشان در اختیار خودشان نیست. تصاویر تند و درهم شده است. حال هیچکس سر جایش نیست و وحشی شده اند. چوب دار دیوانه و یکو سر گربهای را میکند گردنش را به دهان میگیرد و خون گربه را مک میزند.
تمام دل و رودهام در هم میپیچد،عق میزنم سر خم میکنم روی سطل زباله کنار میزم. دوباره که سر بالا میآورم دارد مدفوع گربه را میخورد. در لپ تاپ را محکم میبندم و تف میکنم. سرما در تمام وجودم میپیچد.
از صندلی پایین میکشم و روی سطل زباله،دوباره عق میزنم. سر به دیوار میگذارم و چشم میبندم تا فکر کنم که هیچ چیز نبوده و نیست،اما تازه تمام تصاویر زنده میشوند و راه میگیرند رژهوار در اتاق به دور زدن.
چشم باز میکنم تا فریاد نزنم و همه جا را به هم نریزم،اما نمیشود. تصاویر با هم میشوند ابتدا و انتهای داستان بلندی که میدانم توهم ذهن است و سوهان این روزها. و کاش تمام شود. کاش ندیده بودم.
حالم خرابتر از آن است که بشود تعریفش کرد. از ظهر تا الان که ۱۲ شب است کس کردم این گوشه اتاق و...
پسرها اگر غلط اضافه میکنند،چون کنار بیعقلی شان یک کمی نترسی هست. اما دخترها که اینطوری بیرحمانه تن و بدن ظریفشان را خط و خش میاندازندچی؟
ادای ما را در میآورند که چه بشود؟مثلاً ما پسرها چه چیزی بیشتر داریم؟بشوند مثل ما که چه غلطی بکنند؟اگر روزی ملیحه،وای ملیحه. خودم ملیحه را میکشم اگر بخواهد چنین غلطهایی بکند. چه خوب است که هنوز بزرگ نشده. بهتر که همین ۱۳ ساله بماند. جامعه برایش هیچ حرفی ندارد. نکند دوستانش،نه از من عاقلتر است. من سراغ خیلی از کارها رفتم که چشمهای مادرم را نگران کرده و ابروهای پدر را در هم.اما...
بارها و بارها صحنهها را میبینم و نوشتههایشان را میخوانم. متن کنسرتها و موسیقیها همش از سیاهی و تاریکی و خودکشی میگوید. همش از له کردن و تجاوز به زنها،خشونت.
حالم خوب نیست. موبایل را برمیدارم تا برای جوادی،آرشامی... کاش مهدوی... مادرم هست. از اتاق بیرون میزنم. آپارتمان لعنتی را ۳ ثانیه میشود که گشت و تمام میشود. میگردم اما تمام نمیشود. چون مادرم هیچ جایش نیست. مینشینم روی صندلی مقابل در و محاکمهاش میکنم؛چرا نباید باشد؟البته اگر تصویرها و فیلمهایی که دیدم بگذارد. نمیفهمم کی در خانه باز میشود. کی مادر ملیحه میآیند.
در دلم خوشحالم که برای خودش حد و حدود دارد. ولو نیست. آرزوهای مسخره ندارد. حرفهایشان را نمیشنوم. نمیفهمم صدایم میکنند تا اینکه ملیحه بچگی میکند و آب میپاشد توی صورتم. دادم بیاختیار است و حتی جملههایی که بعدش میگویم هم بیاختیار من است. اول ماست نگاهم میکند و بعد میزند زیر گریه و میرود. مادرم ما چادرش را آویزان میکند و با حوصله لباس عوض میکند و مینشیند مقابلم. بعد از عربده من همه پشهها هم سکته کردند،یخچال از کار افتاده و رشد گلهای خانه متوقف شده است ولی لبخند نرم روی لبان مادر نه،توی چشمانش زنده است و دارد مرا آرام میکند:
ـ خوبی!
نگاهش را برنمیدارد از صورتم و دستهایش را میگذارد روی پاهایم تا کمتر تکان تکان بخورد:
ـ خواهرت که رسماً از دست رفت. حرف بزن تا من سرپا هستم!
ـ شما دوستای منو میشناسی؟قبولشون نداری؟
از سوال یک دفعهای من راجع به موضوعی که هیچ وقت نگذاشتم نظر بدهد جا میخورد. لبش تکان نمیخورد و این مرا اذیت میکند. نگاه از صورتش برنمیدارم و با انگشتانم ریتم آرامش ا روی پاهایم مینوازم. ریتمی که در جهان نیست.
ـ کدوم گروهشون رو؟بچههای مدرسه،اکیپ جواد،بچههای محل یا فامیل؟
ریتم انگشتانم تندتر میشود و حالا لب گزیدن هم شروع میشود. میگوید:
ـ باهاشون به مشکل خوردی؟
بدم میآید از سوالش و تند میگویم:
ـ شما از اولم یه عده از دوستای منو قبول نداشتی.
شانه بالا میاندازد و میگوید:
ـ تو رو قبول دارم؛این مهمه! میدونم که حواست به خودت هست.
اشتباه کرده که به من اعتماد کرده است. من هم تمام اعتمادش را ریختم توی یک جعبه و درش را بسته ام. هر کاری دلم خواسته کردم. نه نکردم. کنار تمام صمیمیتش کنار تمام آزادیهایی که پدر داده، یک حجب و حیایی هم گذاشته وسط که نمی گذارد من تا همه چیز را بروم.
عشق مانا🇵🇸🇮🇷
پادکست کتاب سو من سه💚 گویـ🔉نده: مائده آقاجانی (پارت ۲۰) #کتابخانه_نور #پادکست #پارت_۲۰ ╭─────────
یعنی شاید که نه،حتماً دلم خواسته اما همش درگیری ذهنم این بوده که این همه فهم و شورشان را به خاطر یک هوس به فنا ندهم.
چه خوب که گاهی پدر نگذاشت به قرارهایم برسم. یک نباید گذاشت پشت رفتنهایم و مادر تمام لجبازیهایم را پذیرفت اما نگذاشت بروم. کاش هیچ وقت دیگر هم؛ کاش. مادر نشسته و نگاهم میکند،نکند پیش خودش فکر کرده من چون توی اکیپ جواد آرشامم مثل... مثل آنها هستم؟سریع میگویم:
ـ من شاید قدم درست برندارم. اما حواسم هست که اعتماد شما رو له نکنم.
لبخندی میزند و میگوید:
ـ شما آقایید!
من اصلاً هم آقا نیستم. رفتن به هر جایی که جای انسان عاقل نیست و هر کاری که نفهمها انجام میدهند... بی عقلها... نشانه هر چیزی است جز آقا بودن! اما از تلقین تماد گونهاش شانههای روحم حال میآید.
ـ حالا چی شده وحید جان!
ـ یکی از بچههای اکیپمون گیر افتاده!
بقیه حرفم را میخورم. سکوت میکند که ادامه بدهم. من بیشتر از این چه بگویم؟نمیدانم چگونه توصیف کنم گروهش را. تا اینکه خودش میگوید:
ـ دلش میخواد که کمکش کنی؟یعنی خودش قبول داره که گیر افتاده و کارش اشتباهه؟آخه الان بچهها فکر میکنن همه کارشون درسته و قبول ندارند دارند مسیر غلط میروند. تازه خوشحالن و افتخارم میکنند.
حرفهایم در دهانم میماند و همه ذهنم میشود یک سوال بزرگ ؛ یعنی علیرضا میخواهد یا علیرضا نمیخواهد. بودن یا نبودن مهم نبود. خواستن یا نخواستن،مسئله این بود....
#کتابخانه_نور
#پارت_۲۰
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
☘ ذکر روز یکشنبه
ــــــــــــ💚ـــــــــــ
🕋 به نیت صد مرتبه
#ذکر
#روز
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
Ali FaniAli-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
زمان:
حجم:
11.7M
زیارت عاشورا🖤
التماس دعا رفقا🤲🏻
#محرم
#یا_حسین
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────
*متن عکس شماره ۱۵*
❓تاحالا فکر کردی هیـ💥ـجان چیه؟
"هیجان، یک واکنش روانی و جسمی پیــچیده و اغلب فــوری است که در پاسخ به رویدادهای مختلف درونــی یا بیرونــی بروز میکند و به فرد کـ🆘ـمـک میکند که به سـ🚄ـرعت واکنش نشان دهد."
هیجانها انواع مختلفی دارند، از جمله:
شـ🥹ـادی، غـ☹️ـم، تـ😶🌫ـرس، خـ😡ـشم
و تـ🫣ـعجب و..
❗️هیجانات به خودی خود بـ❎ـد نیستند اما عدم کنترل آنها میتواند مشکلساز شود..
مدیریت و کنترل هیجان یک مهارت نرم مهم است که میتوان با روشهای مختلف به آن مسـ✅ـلط شد.
#یک_قطره_آگاهی
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
3 اوت، 14.42.m4a
حجم:
15.2M
پادکست کتاب سو من سه💚
گویـ🔉نده: مائده آقاجانی
پارت( ۲۱ )
#کتابخانه_نور
#پادکست
#پارت_۲۱
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯