⬅️ آبروی کوچه ؛ افتخار محله ➡️
▪️ به مناسبت سالگرد شهادت شهید ابوالقاسم ملاحسینی و شهدای همرزمش (شهدای کردستان)
🔹️ سخنران : حجت الاسلام محمد واحدیان
🔹️ راوی : بردار بسیجی محمدرضا حدادی (همرزم شهید)
🔹️ مداح : کربلایی مجتبی کمالی
🕤 زمان : جمعه ۲۹ مهرماه ؛ بلافاصله بعد از نماز عشا
📍 مکان : کوچه ۱۰۱ صدرآباد ؛ خانه شهید اردکان
موسسه عشق+۳ {خانه شهید اردکان}
خبری در راه است ...... #ابوالقاسم_
⬅️ آبروی کوچه ؛ افتخار محله ➡️
▪️ به مناسبت سالگرد شهادت شهید ابوالقاسم ملاحسینی و شهدای همرزمش (شهدای کردستان)
🔹️ سخنران : حجت الاسلام محمد واحدیان
🔹️ راوی : بردار بسیجی محمدرضا حدادی (همرزم شهید)
🔹️ مداح : کربلایی مجتبی کمالی
🕤 زمان : جمعه ۲۹ مهرماه ؛ بلافاصله بعد از نماز عشا
📍 مکان : کوچه ۱۰۱ صدرآباد ؛ خانه شهید اردکان
📌 برگزاری مراسم آبروی کوچه؛ افتخار محله در اردکان
🔻 به مناسبت سالگرد شهادت شهید ابوالقاسم ملاحسینی و شهدای کردستان مراسمی با عنوان آبروی کوچه، افتخار محله با سخنرانی حجت الاسلام محمد واحدیان و روایتگری بردار بسیجی محمدرضا حدادی (همرزم شهید) و مداحی کربلایی مجتبی کمالی در جوار خانه شهید اردکان برگزار شد.
🔻 اجرای گروه سرود خورشید هشتم مسجد امام رضا (علیه السلام) مزرعه سیف اردکان از دیگر برنامه های این مراسم بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازنشر
آنطرف، شیطان صدایم میکند...
این طرف، زینب دعایم میکند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صحنه عجیبی که مهدی باکری هنگام شهادت دید.
سوار بر موتورهایمان به راه افتادیم. حاج همت و میرافضلی جلو میرفتند و من پشت سرشان. دوسه متری باهم فاصله داشتیم. جایی که حاجی میخواست برود پایین جاده بود.
برای رفتن به آنجا باید از پایین پد میرفتیم روی جاده. این کار باعث میشد شتاب موتور کم شود. عراقیها هم روی آن نقطه دید کامل داشتند و درست به موازات نقطه مرکزی پد، تانکی را مستقر کرده بودند و هروقت ماشینی یا موتوری از آنجا رد میشد، تیر مستقیم شلیک میکردند. موتور حاج همت کشید بالا تا برود روی پد، من که پشت سر آنها بودم، گفتم :"حاجی، اینجا رو گاز بده". حاجی گاز را بست به موتور که در یک آن گلولهای شلیک و منفجر شد. دود غلیظی بین من و موتور حاج همت ایجاد شده بود. گیج و منگ به گوشهای پرتاب شدم.
موتوری را دیدم که در سمت چپ جاده افتاده و دو جنازه هم روی زمین بود. به سمت جنازه ها رفتم، اولی را که با صورت روی زمین افتاده بود، برگرداندم، تمام بدنش سالم بود، فقط صورت نداشت و دست چپ؛ موج انفجار صورتش را برده بود.
اصلاً قابل شناسایی نبود. به سراغ دومی رفتم، نمیتوانستم باور کنم میرافضلی بود. عرق سردی روی پیشانی ام نشست..
📖از کتاب: «برای خدا مخلص بودن»
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#شهید_حمید_میر_افضلی🌹
شهیدانه تا شهادت 🕊:
نگران چیزی نباش، خدا از هر چیزی که قراره باهاش رو به رو بشی بزرگتره ...