eitaa logo
رمان کده عشق بی‍ تکرار‍‍💜🫀
221 دنبال‌کننده
166 عکس
10 ویدیو
95 فایل
پایـبندَم‌ تا "پایِ جـ♡ـان" بـه‌ تَمـــامت♥️ اینجا رمان عشق بی تکرار پارت گذاری میشه که خلاصه‌ رمان توی کانال سنجاق هست نویسنده رمان هم خودم هستم. خوشحال میشم در کنارم باشی💜 ناشناسمونه https://harfeto.timefriend.net/16912141211996 آیدی @rrrssss25
مشاهده در ایتا
دانلود
💜بسم الله الرحمن الرحیم💜
قصه ما از اونجا شروع میکشه که سلین با خانوادش به مهمونی مدیر کارخونه‌ای که پدرش کار میکرد میره و برای پسر مدیر کارخونه انتخاب مبشه و جواب سلین منفیه اما پدرش از کار میوفتاد و ادامه زندگی و چیکار میکرد؟ https://eitaa.com/joinchat/1669857472C2b30d12ded
💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨ 💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨ 💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨ کلیدمو گذاشتم داخل کیفم و با انرژی داد زدم:من اومدممممممممم مامان با همون لبخند آرامش بخش همیشگیش‌ از آشپز خونه اومد بیرون و گف: +خوش اومدی دخترکم رفتم جلو ی ماچ آبدار از لپش گرفتم و گفتم: -بابا کجاس؟سرکاره؟ +آره تا دو ساعت دیگ میاد،امتحان چطور بود؟خوب دادی؟ -هعی بد نبود اما استرس من فقط و فقط کنکوره +مادر توام تمام تلاشت و کردی برای کنکور خدا کریمه ایشالا که اونم با موفقیت تموم میکنی الانم زود لباست و عوض کن که بوی جورابت تموم خونه رو برداشت -مامان بوی گند چیه؟ناراحت میشما بوی عشق میده باورت نمیشه که ۱۷ تا درخواست داشتم برای ساخت ادکلن بوی جورابم اما من اجازه ندادم این اختصاصیه مامان با چندش دماغش و گرف و گف: -اه اه حال بهم زن زود باش برو اتاق موندم تو کی میخوای بزرگ شی ی لبخند دندون نما زدم و گفتم: -حالا حالاها وقت هس برا بزرگ‌ شدن اما خب هرموقع تصمیم به انجام این امر شدم اطلاع میدم و به سمت اتاق رفتم که صدای غرغر مامانم و میشنیدم بعد تعویض لباس به دلیل در آوردن مقنعم انگار برق گرفته بود منو موهاااامو نشستم جلوی آینم روی صندلی دست ساز بابام و شونه رو برداشتم از توی آیینه به خودم زل زدم چشای سبز و عسلیم و دماغی که ازش راضی بودم و خوش فرم و لبایی که خودم عاشقشم قلوه‌ای و قرمز و موهای مشکی بلندم که تا کمرم هست و بابا عاشقشه‌ آروم شروع کردم به شونه کردن موهام به دلیل لختی موهام زود تموم‌شد اومدم برم بیرون که گوشی زنگ خورد 💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜 💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜 @eshgh_bitekrar 💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨ 💜✨💜✨💜✨💜✨💜
حرفی؟ نظری؟ درخواستی؟ درخدمتم 💜✨ ناشناسمونه 🌚 https://abzarek.ir/service-p/msg/806475
رمان کده عشق بی‍ تکرار‍‍💜🫀
#عشق_بی_تکرار 💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨ 💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨ 💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨ #پارت_1 کلیدمو گذاشتم داخل کیفم و با انرژی داد زدم:من
💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜 💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜 💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨ 💜✨💜✨💜✨💜✨💜 اومدم برم بیرون که گوشی زنگ خورد به سمت کیفم که گوشی توش بود رفتم عه عه چرا زیپ کیفم باز نمیشه با هر بدبختی بود بازش کردم و گوشی و در آوردم که اسم رونیکا روش بود جواب دادم که با صدای داد رونیکا گوشی و از گوشم دور کردم: +آشغال دو ساعته کدوم قبرستونی هستی که این بیصاحاب و جواب نمیدی هاااا؟ -عه سلام رونیکا جان حالت چطوره عزیزم؟عزیزم یه نفس بگیر البته مهم نیسا تو خفه میشی میمیری و من مشکلی ندارم به خاطر خودته میگم +خیلی بیشعوری گاو شتر اصلا اکثر حیوانات -مرسی گلم نظر لطفته حالا بنال ببینم چه مرگته داری وقت گران بهای منو میگیری +آخه تویی که علاف تر از منی وقتت شده گران بها؟ -مث اینکه کاری نداری بهتره قطع کنم برم پیش همسر عزیزم +آخه کدوم گاگولی میاد تورو بگیره؟ -همون خری که توی خر و میگیره +از قدیم گفتن جواب ابلهان خانوشیست خبر مرگت شب میای بریم بام یا باز میخوای درس بخونی اندیشتن؟ 💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜 💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜 @eshgh_bitekrar 💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨ 💜✨💜✨💜✨💜✨💜
تقدیم نگاه قشنگتون 🙃💜
رمان کده عشق بی‍ تکرار‍‍💜🫀
💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜 💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜 💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨ 💜✨💜✨💜✨💜✨💜 #پارت_2 اومدم برم بیرون که گوشی زنگ خورد به سم
💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜 💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜 💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨ 💜✨💜✨💜✨💜✨💜 -نمیدونم به مامانم بگم اگر برنامه‌ای نداشتن میام +خب پس حله زودترم خبر بده تا ماشین بگیرم از مامان -خب دیگ شرت کم خبرش و میدم و بعدم قطع کردم حس پیروزی داشتم یک هیچ به نفع من رفتم یه دوش گرفتم که توی این گرما حالم و خوب کرد بعد یک ساعت آب بازی اومدم بیرون و با حوله نم موهامو گرفتم بقیشم بیخیال شدم هوا گرمه خشک میشه رفتم پایین مامان:عافیت باشه عزیزم -مرسی مامانی،راسی مامان رونیکا زنگ زد گف شب بریم بام،برم؟ +آره مادر برو بعد امتحانام یه بادی به کلت بخوره -باش مرسی رفتم بالا به رونیکا پیام دادم:اوکیه،ساعت چند؟ رونیکا:ساعت ۸ بریم که هوا خنک باشه شامم بریم پاتوق‌ ساعت ۸ دم درتونما زود آماده باش -غلط کردی من کی دیر آماده شدم که ایندفعه بار دومم باشه؟ +غلطم که کردی سابقت خرابه با صدای بابا که داشت با مامان احوال پرسی میکرد رفتم بیرون -بههههه حال شما خوشتیپ +سلام باباجان خوبی؟ -خوبم ممنون شما چطوری؟خسته نباشید +شکر منم خوبم سلامت باشی،شمام خسته نباشید بلاخره امتحانام تمام شد -آره دیگ فقط کنکور مونده +اونم مثل اینا زود تموم میشه،خانم ناهار آمادس؟ مامان:آره تا لباس عوض کنی سفره رو انداختم بابا:دست شما درد نکنه و به سمت اتاق رف 💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜 💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜 @eshgh_bitekrar 💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨ 💜✨💜✨💜✨💜✨💜
سلام صبحتون زیبا
عشقا جمعه پارت نداریم 😕 اما بخاطر اینکه چهار شنبه نزاشتم امروز ی جبرانی میزارم 😊
رمان کده عشق بی‍ تکرار‍‍💜🫀
💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜 💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜 💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨ 💜✨💜✨💜✨💜✨💜 #پارت_3 -نمیدونم به مامانم بگم اگر برنامه‌ای نداش
💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜 💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜 💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨ 💜✨💜✨💜✨💜✨💜 سفره رو روی زمین پهن کردم و وسایل گذاشتم و مامانم با دیس برنج اومد و بعدشم با قرمه سبزی خوشمزس اومد مام منتظر بابا بابا که اومد ناهار و خوردیم و با کمک مامان سفره رو جمع کردم و ظرفارم شستم و نشستم پیش مامان بابا مامان:مناسبت این مهمونی بزرگ چی هست حالا؟ بابا:تولد پسرش و قرار داد مهم و پر سودی بستن -مهمونی چی مامان؟ بابا:آقای تهرانی(مدیر کارخونه‌ای که پدرم کار میکنه)برای تولد پسرش یه مهمونی گرفته پس فرداست آهانی گفتم و رفتم تو اتاق به لباسام نگاه کردم مناسب مهمونی اونا نبود چون مختلط بود و لباس منم باز رفتم پیش مامان -مامان من لباسام بازن و مناسب نیسن مامان:عصر وقت کردین برین بگردین یه لباس خوب و پوشیده بخر مادر کارت بابات و میزارم رو میز تو هوا بش بوس فرستادم و رفتم تو اتاق زنگ زدم به رونیکا رونیکا:ها؟ -ها و درد ، پس فردا مهمونی دعوتم عصر زودتر بیا تا بریم خرید +اوه اوه شمام آررره؟ -خفه شو ی دقیقه مهمونی خانوادگی تولد پسر آقای تهرانی +من میدونسم ک تو از اوناش نیسی آفرین دخترم همیشه با خانواده برو،باش ساعت ۶ میام -مرسی داشم منتظرم +مشتی هسی کوچیکتم خداحافظت -گمشو بابا و قط کردم خب حالا یکم بخوابم بعدم پاشم دراز کشیدم رو تخت و زل زدم به سقف و فکر کردم عی وای من یادم رفته خودم و معرفی کنمم خب خب سلین هستم تو یه خانواده با وضع مالی متوسط زندگی میکنم ۱۸ سالمه و امسال کنکور دارم و تک فرزندم 💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜 💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜 @eshgh_bitekrar 💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨ 💜✨💜✨💜✨💜✨💜
اینم از پارت ک نگذاشته بودم ب بزرگیتون ببخشید تقدیم نگاه قشنگتون 🙃 💜
💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜 💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜 💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨ 💜✨💜✨💜✨💜✨💜 تو فکر بودم که خوابم برد با صدای ویبره گوشی چشمامو باز کردم و گوشی و با صدای خواب‌آلود جواب دادم -بله؟ رونیکا:درد و بله زهرمار و بله سرطان و بله ….. -وای رونیکا خفه شو چی میگی سر ظهر زنگ زدی داد میزنی +ساعت ۵:۳۰ بعد شده سر ظهر؟؟؟من نمبدونم تا نیم ساعت دیگ دم در باشیا حوصله معطل شدن ندارم و قط کرد با کلافگی و چشای خواب آلود بلند شدم و صورتم و شستم اه اه دختره با این صدای جیغ جیغیش زنگ زده منو ایسگا میکنه شک ندارم ساعت ۳ ظهره الان در حالی که داشتم صورتم و خشک میکردم به ساعت دیواری نگاه کردم وااااای راست گفتهههه و دویدم تو اتاق موهامو بستم بالا که چشمام کشیده بشه و یکم رژ گونه زدم و یه رژ گوشتی و خط چشم و ریمل خب این از آرایش که ۲۰ دقیقه طول کشید در کمدم و باز کردم یه مانتو کوتاه کتی طوسی پوشیدم و شلوار بگ مشکی و شال مشکی با طرح طوسی و سرم کردم و ی کیف کوچولوی دستیمم برداشتم و گوشیمو انداختم توش اوه اوه ساعت شد ۶ گوشیم داره زنگ میخوره بدو بدو رفتم کفش اسپرت مشکیمو پوشیدم و دویدم دم در که یادم افتاد کارت بابا و نیاوردم باز دویدم تو خونه با کفش و کارت و برداشتم و رفتم تو ماشین نشستم -عه سلام عشقم خوبی؟میدونم زود اومدم حالا بدو تا بریم +درد بگیری خب تو خوبه گفتم زود آماده باش در کیفم و باز کردم و ادکلنم و برداشتم و خالی کردم رو خودم بعدم خم شدم تا بند کفشم و ببندم که با صدای بلند ترمز و برخورد سر من به داشبرد هوش از سرم پرید... 💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜 💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨💜 @eshgh_bitekrar 💜✨💜✨💜✨💜✨💜✨ 💜✨💜✨💜✨💜✨💜