عیدتون مبارک دوستان🙃
امروز وقت نشد پست بزارم معذرت🙈
اما از صبوری شما متشکرم💞
#شهید_گمنام
چادر به سر دارم زیرا میخواهم حرمت خون قاسم سلیمانی را نگه دارمــ💞🌸
#چادرانه
#شهید_گمنامـــ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
♡بسم رب الشہدا♡ #روش_نهم روش نهم⇩⇩⇩ ✨کلام شهید:" بکوشید تا عاشق شوید.... چرا که مسیر عشق بی انته
♡بسم رب الشہدا♡
#روش_دهم
روش دهم⇩⇩⇩
✨کلام شهید:"
اگر از دست کسی ناراحت شدید
دو رکعت نماز بخوانید بگوئید:
خدایا این بنده تو حواسش
نبود من از او #گذشتم تو هم
بگذر....
#شهید_حسن_باقری
نکتہ↯↯
🥀ببخش تا در محضر خدا بخشیده شوی
🥀بخشنده باشیم تا شهید شویم ببخشیم برای خدا😌
🥀بابت تاخیر گذاشتن مرحلہ جدید معذرت میخوام🙏🏻
#شهید_گمنامـــ
#راهکـار_شـهـادت
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
سپاه همیشه در صحنه🚶🏻♂
اما بازم به جای تشکر فوش میخورند😐
#سپاه
#شهید_گمنامـــ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
May 11
رفقا اگه هر کدوم از طرح های زیر رو دوست داشتید اسمتون به پیوی بدنده بفرستید براتون بزنم 🙂❣
به آیدی↓↓↓
@HEYDARYAMM
#پروفایل
#ادیت
#شهید_گمنامـــ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁رمان عاشقانهای برای تو🍁
قسمت7
وسایلم رو جمع کردم و رفتم خونه مندلی ... دوست صمیمیم بود ...
به پدر و مادرم گفتم فقط تا آخر ترم اونجا می مونم ...
جرات نمی کردم بهشون بگم چکار می خوام بکنم ...
ما جزء خانواده های اصیل بودیم و دوست هامون هم باید به تایید خانواده می رسیدن و در شان ارتباط داشتن با ما می بودن ...
چه برسه به دوست پسر، دوست دختر یا همسر ...
اومد خونه مندلی دنبالم ...
رفتیم مسجد و برای مدت مشخصی خطبه عقد خونده شد ...
بعد از اون هم ازدواج مون رو به طور قانونی در سیستم دولتی ثبت کردیم ...
تا نزدیک غروب کارها طول کشید ...
ثبت ازدواج، انجام کارهای قانونی و ...
اصلا شبیه اون آدمی که قبل می شناختم نبود. با محبت بهم نگاه می کرد ...
اون حالت کنترل شده و بی تفاوت توی رفتارش نبود ...
سعی می کرد من رو بخندونه ..!
اون پسر زبون بریده، حالا شیرین زبونی می کرد تا از اون حالت در بیام ...
از چند کیلومتری مشخص بود حس گوسفندی رو داشتم که دارن سرش رو می برن ...
از هر رفتارش یه برداشت دیگه توی ذهنم میومد ...
و به خودم می گفتم
فقط یه مدت کوتاهه، چند وقت تحملش کن. این ازدواج لعنتی خیلی زود تموم میشه ...
نفرت از چشم هام می بارید ...
شب تا در خونه مندلی همراهم اومد ...
با بی حوصلگی گفتم: صبر کن برم وسایلم رو بردارم ...
خندید و گفت: شاید طبق قانون الهی، ما زن و شوهریم اما همون قانون میگه تو با این قیافه نمی تونی وارد خونه من بشی ...
هنوز مغزم داشت روی این جمله اش کار می کرد که گفت: برو تو. دنبالت اومدم مطمئن بشم سالم رسیدی ...
چند قدم ازم دور شد ...
دوباره چرخید سمتم و با همون حالت گفت:
خواب های قشنگ ببینی ...
رفت ...
🍁شهید طاها ایمانی🍁
#خادم_الحسین
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁رمان عاشقانه برای تو🍁
قسمت8
رفتم تو ...
اولش هنوز گیج بودم ...
مغزم از پس حل معادلات رفتارش برنمی اومد
چند دقیقه بعد کلا بیخیال درک کردنش شدم ... جلوی چشم های گیج و متحیر مندلی، از خوشحالی بالا و پایین می پریدم و جیغ می کشیدم ...
تمام روز از فکر زندگی با اون داشتم دیوونه می شدم اما حالا آزاد آزاد بودم ...
فردا طبق قولم لباس پوشیدم و اومدم دانشگاه ...
با بچه ها روی چمن ها نشسته بودیم که یهو دیدم بالای سرم ایستاده ...
بدون اینکه به بقیه نگاه کنه؛ آرام و محترمانه بهشون روز بخیر گفت ...
بعد رو کرد به منو با محبت و لبخند گفت: سلام، روز فوق العاده ای داشته باشی ...
بدون مکث، یه شاخ گل رز گذاشت روی کیفم و رفت ...!
جا خورده بودم و تفاوت رفتار صد و هشتاد درجه ایش رو اصلا درک نمی کردم ... .
با رفتنش بچه ها بهم ریختن ...
هر کدوم یه طوری ابراز احساسات می کرد و یه چیزی می گفت ولی من کلا گیج بودم ...
یه لحظه به خودم می گفتم می خواد مخت رو بزنه، بعد می گفتم چه دلیلی داره؟
من که زنشم. خودش نخواست من رو ببره ...
یه لحظه بعد یه فکر دیگه و ...
کلا درکش نمی کردم ...
🍁شهید طاها ایمانی🍁
#خادم_الحسین
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
باز هم در محضرتان نیستیم؛؛
از دور سلام....シ
#یافاطمه
#کربلا
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•