عشقـہ♡ چهارحرفہ
♥️👀
با صدای خنده ات بردی دل از ماچادری
می پذیری با حیا ما را برای همسری؟🫀
#عاشقانه
Eshghe4harfe
گفتند از تو شعر بخوانم،
تعجب است!
توصیف کوه را بہ غبارے
سپرده اند...
#حضرت_آقا
Eshghe4harfe
6.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امروز که اوضاع جهان مایه ی شرم است
ای عشق دل افروز دل ما به تو گرم است
Eshghe4harfe
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤
🖤🌱
🖤
#رهایی_از_اسارت⛓
#پارت۷۴
وقتی چهره ی یوسف را در صفحه ی مانیتور دید، لبخندی بر گوشه ی لبش نشست:
- سلام آقای دکتر...
- سلام خانم آرام... حالتون چطوره؟
- خوبم. شما چطورید؟ با غربت در چه حالید؟
یوسف لبخند کجی گوشه ی لبش نشست:
- این غربت با اون غربتی که من تجربه کردم مثه زندگی تو بهشت میمونه...
ماه منیر امیر طاها را بغل کرد:
- پسرتون خیلی وقته منتظرتونه!
امیر طاها با دیدن صفحه ی رنگی مانیتور خودش را خم کرد و با کف دستش به مانیتور میزد و
دَد...َدَدَ میکرد...
آب دهنش سرازیر و جای دندانهای پیش پایینش سفید شده بود...
ماه منیر گفت:
- چند روزه که بیتابی میکنه... احساس میکنم کمی داغ شده... موقع شیر خوردن خیلی اذیت
میکنه... هر چیزی دستش میاد، با غیض به لثه هاش میکشه...
یوسف با مهربانی گفت:
- نگران نباشید... داره دندون در میاره! بهش قطره استامینوفن بدید. هر 6 ساعت 20 قطره!
چقدر حس خوبی داری وقتی میدونی یکی هست که حتی تو کوچکترین گرفتاریها میتونه کمکت
کنه!
ماه منیر از یوسف خداحافظی کرد و امیر طاها را روی زمین گذاشت. دوربین کامپیوتر را طوری
تنظیم کرد که یوسف بتواند امیر طاها را ببیند و با او صحبت کند.
ماه منیر به سمت کمد لباسهای امیر طاها رفت و خودش را مشغول تا زدن لباسهای او کرد. در
حالیکه شش دنگ حواسش پی صحبتهای یوسف با پسرش بود .
امیر طاها شست پایش را به دست گرفته بود و با خودش بازی میکرد.
یوسف با لحن گرم و مهربانی شروع به صحبت کرد:
- پسر بابا حالش چطوره؟... امیر طاها... امیر طاها... با توام پسرم...!
امیر طاها با شنیدن اسمش حرکات دستش متوقف شد و شست پایش را ول کرد. و سرش را به
اطراف چرخاند.
- خوبی بابایی...؟ چقدر بزرگ شدی تو این دو هفته... پسر خوبی بودی؟ شیطونی نکردی؟
کپی؟نشه بهتره:)!
Eshghe4harfe
🌱🖤
🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
شنیدهامکهملائک،
بهوقتِحاجتِخویش
قسمدهندخدارا،
بهآبرویِحسین(ع):]
Eshghe4harfe