فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ خیال کردند قضیه مقاومت تمام شد!
🔺رهبر انقلاب: در منطقه، با این حرکتی که در سوریه انجام گرفت و با جنایتهایی که رژیم صهیونیستی و آمریکا دارند انجام میدهند و کمکهایی که بعضی دیگر به اینها میکنند، خیال کردند که قضیه مقاومت تمام شد.
🔺اینها سخت در اشتباهند. رژیم صهیونیستی به خیال خودش دارد خودش را از طریق سوریه آماده میکند که نیروهای حزبالله را به خیال خود محاصره کند و ریشهکن کند. اما آن کسی که ریشهکن خواهد شد اسرائیل است. ۱۴۰۳/۹/۲۷
@eshghe4harfe
گفتند شهید گمنامه ،
پلاک هم نداشت، اصلا هیچ نشونه ای نداشت ؛
امیدوار بودم روی زیرپیرهنیش اسمش رو نوشته باشه …
نوشته بود : “اگر برای خداست ، بگذار گمنام بمانم”🕊
Eshghe4harfe
دوست دارم جوری بشم
که هر وقت امام زمان منو دید
روی لباش لبخند بشینه! 🥺🫀
#پروفایل
#دختروونه
#چادرانه
Eshghe4harfe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
او گفت، ولی ما باور نکردیم...
عشقـہ♡ چهارحرفہ
_
#شهیدانہ🌱
بزرگۍمیگفٺ↓
تڪیهڪنبهشہـداء'
شہـداتڪیهشانخداسټ؛
اصلاڪنارگـݪبشینےبوۍگلمیگیرے'
پسگݪستانڪنزندگیټ رابایادشہـدآ
Eshghe4harfe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقایسه دو رئیس جمهور بعد از دریافت هدیه! ذات آدمها اینطور مشخص میشه...💔🥀
#برای_ایران
#رئیسی_عزیز
Eshghe4harfe
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ
صَلَواتُکَ عَلَیهِ و عَلی ابائهِ
فی هذهِ السّاعةِ، و فی کُلّ ساعَة
وَلیّا و حافظاً وقائِداً وَ
ناصرا وَ دلیلا و عَیناً
حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً
وتُمَتّعَهُ فیها طَویلاً.
#اللهمعجلالولیڪالفرج♥️
میگم که؛
میگفتن بهش شیش کلاسه و...💔
آقا ی شیش کلاسه پیدا نمیشه تو مملکت
بیاد کارو دست بگیره...🕊(:
#شهیدرئیسی❤️
Eshghe4harfe
وقتی بهت میگن دیکتاتور
ولی حتی رنگ سِنرو با سلیقه حاضرین هماهنگ میکنی ...
#بیت_رهبری
#رهبری
Eshghe4harfe
عرض سلام و ارادت به همه دوستان.
روز و روزگار بر وفق مرادتون باشه انشاءالله...
خواهشی که از شما داریم لطفا سفره یلدا تون رو به تصویر نکشید، تو استوری یا وضعیت یا اصلا حرفی از تدارک شب یلدا توی گروهها و امکان عمومی نزنید وبه بچهها هم گوشزد کنید که جلوی همکلاسی هاشون حرفی در این مورد نزنند.... خیلی از پدر مادر ها با دیدن این تصاویر و... شرمنده خانواده ها وفرزندان خود میشن که نمیتونند همه چیز رو مثل شما تهیه کنن یا برعکس.
همدردی با همنوعان کمترین کاریه که از عهده هرکس برمیاد.
#یلدای_مهدوی
Eshghe4harfe
و تو معجزه ای هستی از طرف معبود من! 🦋🌝
#پروفایل
#عاشقانه
#عاشقانه_مذهبی
Eshghe4harfe
دُنیـٰا..،
مُشتشرابازڪرد؛
شُهـداءگلبودنـد..،
ومـٰاپُـوچ..!
خُـداآنهـارابُـرد..،
وَزمـٰانمـٰارا🥀
#در_آرزوی_شهادت
Eshghe4harfe
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤
🖤🌱
🖤
#رهایی_از_اسارت⛓
#پارت۹۲
دستش را به شدت از دست یوسف بیرون کشید و به سرعت از آپارتمان خارج شد. پا که از آسانسور بیرون گذاشت، چشمش به یوسف افتاد که با اخمی غلیظ چشم به در آسانسور دوخته
بود.
یوسف با دیدن ماه منیر به سمتش آمد و دست دراز کرد و بدون توجه به مقاومت زن، کودک را از
آغوش او بیرون کشید و سرش را کنار گوشش برد:
- همین الان بر میگردیم بالا... دلم نمیخواد حرفی بشنوم!
سوار آسانسور شد و با کشیدن مانتوی ماه منیر او را هم وارد آسانسور کرد.
از در آپارتمان که وارد شدند رو به ماه منیر کرد:
- همین الان حاضر میشیم و میریم همدان.
ماه منیر بوضوح حس کرده بود که توانایی مقابله با خواسته های دکتر یوسف صداقت خشمگین را
ندارد!
ماه منیر نالید:
- الان؟
یوسف جدی تر گفت:
- بله... همین الآن.
ماه منیر دلیل اینهمه خشونت و جدیت یوسف را درک نمیکرد. از هفته پیش که سر بهجت با هم
بحث کرده بودند، یوسف دیگر دکتر صداقت مهربان قبل از رفتن به کانادا نبود.
ماه منیر به اتاق خواب رفت و چمدان را از زیر تخت بیرون کشید و پشت به در مشغول جمع کردن
وسایل شد.
سرش را که چرخاند، یوسف را دید که دست به سینه با نگاهی مهربان او را زیر نظر گرفته است.
توجهی به حضور یوسف نکرد. تا خ ر خ ره پر از غم شده بود. از شدت ناراحتی و بغض حالت تهوع
داشت. لباسهایش را تا کرد و داخل چمدان گذاشت.
صدای یوسف را از پشت سرش شنید:
کپی؟نشه بهتره:)!
Eshghe4harfe
🌱🖤
🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤
🖤🌱
🖤
#رهایی_از_اسارت⛓
#پارت۹۳
نگران لباس مراسم نباشید... از همدان میخریم.
توجهی نکرد و مشغول جمع آوری لباسهای امیر طاها شد. دومرتبه صدای یوسف از پشت سر بلند
شد:
- زودتر چمدونتو ببند تا چمدون منو باز کنیم... مگه نمیخواید سوغاتیهاتونو ببینید؟
با سستی تمام چمدانش را آماده کرد. تمام ذوق و شوقی که از آمدن یوسف داشت، به سایه ی
سر کج خلقیها و زبان تند و زننده ی شوهر صوری اش ازبین رفته بود!
یوسف از داخل هال صدایش کرد:
- خانم آرام...
ماه منیر زیر لب گفت:
- خانم آرام م رد ...
به داخل هال آمد. یوسف چمدانش را باز کرده بود و بسته های لباس و جعبه های ادوکلن را به
اطراف پراکنده کرده بود. چند دست لباس کودک هم به چشم میخورد.
ماه منیر با دیدن لباسهای بچگانه که بی شک مال امیر طاها بود لبخندی بر لب نشاند و در دل رو
به امیر طاها، که در حال به دهان بردن خرس پلاستیکی هدیه بود، گفت:
- حداقل با تو مهربونه!
یوسف نگاه بی تفاوتی به چهر ه ی غمگین ماه منیر انداخت:
- از بین اینها لطف کنید چند تا سوغاتی واسه ی مامان، بابا و سمیه و دوتا بچهش و شوهرش
جدا کنید. بقیه ش مال شما و امیر طاهاست.
عدم صحبت در مورد بهجت و بنیامین و تعداد زیاد سوغاتیها که نشان دهنده ی این بود یوسف
ماه منیر را در آنجا فراموش نکرده است، دالیل محکمی بود که سگرمه های زن رنج کشیده را باز
کند و لبخند شادی بر لبانش بنشاند.
شب از نیمه گذشته بود که به همدان رسیدند. یوسف به پدر ومادرش نگفته بود که به همدان می
آیند حتی آنها خبر نداشتند که یوسف به ایران برگشته است.
کپی؟نشه بهتره:)!
Eshghe4harfe
🌱🖤
🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ
صَلَواتُکَ عَلَیهِ و عَلی ابائهِ
فی هذهِ السّاعةِ، و فی کُلّ ساعَة
وَلیّا و حافظاً وقائِداً وَ
ناصرا وَ دلیلا و عَیناً
حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً
وتُمَتّعَهُ فیها طَویلاً.
#اللهمعجلالولیڪالفرج♥️