- خدا چه قشنگ میگه : اگه قسمتت نبود
نمیذاشتم به مغزت خطور کنه ، چه برسه
بخوای [آرزوش] کنی💙
#پلاڪ
🌱_•
@eshgss110
____
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه سوال :
چرا وقتی اسم آقامون میاد بلند میشیم و دست راست رو سر میزاریم ؟؟
@eshgss110
إِلَهِي هَبْ لِي قَلْباً
يُدْنِيهِ مِنْكَ شَوْقُهُ ..
- خدایا به من قلبی عطا کن
که مشتاق قرب تو باشد..
•🫀یاهـُــــو، یا مَن لـاهُـــــو اِلاهـُــــو . . .
•
•
"و قَسم به صَبر ،
كه تو خُداوندِ رويدادهایِ مَحالی✨☁️"
https://eitaa.com/banatol_hayat
↑اینجارو نداری؟🙊🙄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توزيع الوقت توسيعُه📜🖊
#مرحوم_آیت_الله_فاطمی_نیا
9.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای شیشه عطر
#استاد_قرائتی
«رفیق دیرینهی من، هنوز پروندهی گذشته بازه و فقط یه اسم ازش باقی مونده؛ اسمِ پسر تو که چند لحظهی دیگه همه چیز تموم میشه. فقط خوش به حالت که لحظهی آخر کنارشی، برعکس من که فقط صورت رنگپریده و سرد دخترم رو لمس کردم. تو هم مثل من باختیش، نه؟»💔
نگاهش افتاد به پسرش. سخت نفس میکشید و ضربانش کمی…فقط کمی از خط عمود بالاتر میزد.
«نه… من نمیبازمش، نه به تو نه به غیرِ تو…»😭💔
💥یه رمان گاندویی!💥
📌یه قـاتل سریالی که برای به سرانجام رسونده پروندهی قتـل چندساله دوباره برمیگرده. برای رسیدن به آخرین بازمانده، پسر فرمانده… که وقتی میرسه بالا سرش میبینه این همون پسریه که…🤯😳
میخوای بدونی ادامهش چی میشه؟😱
.
پس بیا تو جمع قشنگمون؛♥️✨
https://eitaa.com/roman_najva
[پارت واقعی]
*همین حالا میتونی توی کانالمون بخونی!🥺❤️🩹
قبل از اینکه بیفتد کشیدمش توی بغلم. بدنش سرد بود آنقدر سرد که آتشِ امیدم را خاکستر کرد.
«دا…داش…محمد!»
«منم. ببین من رو، بچه! باز چه دسته گلی به آب دادی که انداختنت اینجا؟ زورت خیلی زیادهها! نه؟»
لبخند زد، از همان لبخندهایی که چالگونهاش را خالی میکرد.
«فقط سعی کن نفس بکشی خب؟ الآن از اینجا میزنیم بیرون.»
با همهی توانی که برایش مانده بود لباسم را توی مشتش فشرد. نگاهم روی لبهای سفیدش بود که تکان میخورد، بیصدا!
«هیس! کلی وقت داریم برای حرفِ اضافه…»
حس کردم بدنش سنگین شد. مشتش به آرامی پائین آمد و سرش رها شد.
انگشتهایم سُر خورد روی گردنش، روی نبضی که از حرکت ایستاد.
💔😭
eitaa.com/roman_najva
✨