فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه سوال :
چرا وقتی اسم آقامون میاد بلند میشیم و دست راست رو سر میزاریم ؟؟
@eshgss110
إِلَهِي هَبْ لِي قَلْباً
يُدْنِيهِ مِنْكَ شَوْقُهُ ..
- خدایا به من قلبی عطا کن
که مشتاق قرب تو باشد..
•🫀یاهـُــــو، یا مَن لـاهُـــــو اِلاهـُــــو . . .
•
•
"و قَسم به صَبر ،
كه تو خُداوندِ رويدادهایِ مَحالی✨☁️"
https://eitaa.com/banatol_hayat
↑اینجارو نداری؟🙊🙄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توزيع الوقت توسيعُه📜🖊
#مرحوم_آیت_الله_فاطمی_نیا
9.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای شیشه عطر
#استاد_قرائتی
محمد سراسیمه روی زمین نشست و باقی فاصله با سر خوردن روی زانوانش و ساییده شدنِ آنها روی خاکِ گرمِ پر شد. پلکهای روی هم رفتهی رسول و ترکیبشان با رنگِ پریدهی صورتش خبر خوبی نمیدادند. سر او را از روی زمین بلند کرد و روی پای خود گذاشت:"رسول!!...رسول چیشد؟"😰
دستِ رسول به آرامی از میان دست محمد بیرون آمد و چیزی را از میان مشتش در دست او گذاشت. قفسهی سینهاش با نفسهای تندتند بالا و پایین میرفت:"شر..من..ده.. که..نتو..نس...تم..(نفسی طولانیتر گرفت و فلشها را در دست او رها کرد)...فقط...ای..نا...مون..دن.."😓
و با صدایی بیرنگتر که تقریبا چیزی از آن شنیده نمیشد و تنها حرکت لبها میتوانست نمایانگر کلماتش باشد نجوا کرد:"تموم شد.."😪🥲 و سرش آهسته و بیجان به یک سمت افتاد...
محمد مات ماند. مردمکهایش درشت شدند و سر رسول را به سمت خود برگرداند. صدایش بیاختیار بلندتر شده بود، شاید به امیدِ رسیدن به گوشهای خفته:"چیچی رو تموم شد؟؟ من دنبال تو اومدم رسول!.."😨
شانههایش را گرفت و تکان داد: "الان وقتِ کم آوردن نیست!....میشنوی؟"😭
https://eitaa.com/joinchat/1945502784C8763028c25
ماجرای این ماموریت پر درد رو همین الان در رمان فانوس بخون🙂🥀(قسمت ۶۲ تا ۶۷)
سریال گاندو برامون از پروندههای امنیتی و اقتصادی دهه ۹۰ گفت...
حالا بیا ما با همین تیم و فضا، به دههی هشتاد بریم و حوادث اون زمان رو با هم مرور کنیم...
از هیاهوی سال ۸۸ تا ترور شهدای هستهای و روایت زندگیشون(:❤️🩹
و اتفاقات کوچیک و بزرگ دیگه که خوندن ازشون حتما غافلگیرت میکنه...
اگه حال و هوای سریال گاندو رو میپسندی از خوندنِ "فانوس" پشیمون نمیشی(:✨
منتظرتیم👇
https://eitaa.com/joinchat/1945502784C8763028c25