eitaa logo
مسجد پایگاه قرآنی
328 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
788 ویدیو
34 فایل
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#سلام_امام_مهربان_زمانم🌷 ای عزیز خدا،امام زمان صاحب روضه ها،امام زمان شب تودیع حیدر است امشب جان زهرابیا ،امام زمان می شوم لایق زیارت تو گر نمایی دعا امام زمان کاش احیا کنیم یک شب قدر در کنار شما امام زمان... #اللهم_عجّل_لولیڪ_الفرج نـدبه هاے انتــظار @nodbehhayentezar313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شرح دعای افتتاح، جلسه 20.mp3
7.45M
🔊 #صوت_مهدوی 🔖 #شرح_دعای_افتتاح 👤 استاد #پناهیان ؛ جلسه ٢٠ 📝 #دعای_افتتاح به ما می‌آموزد که اگر می‌خواهیم افراد موثری در حکومت حضرت باشیم، باید از همین حالا دعا کنیم تا توفیق تحمل حق در آن زمان را پیدا کنیم. نـدبه هاے انتــظار @nodbehhayentezar313
20.mp3
3.99M
#شرح دعای روز بیستم 🌙اللَّهُمَّ افْتَحْ لِي فِيهِ أَبْوَابَ الْجِنَانِ... 🎤آیت‌الله مجتهدی تهرانی ---------------------------- نـدبه هاے انتــظار @nodbehhayentezar313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 امام صادق (ع) میفرمایند: انسان مۇمن اسراف و زیاده روی نمی کند، بلکه میانه روی را پیشه می سازد. ●به کوچکترین چیزهایی که ما توجه نداشتیم دقت می کرد. اسراف در زندگیش راه نداشت. تا می توانست، در هر شرایطی به مخلوقات خدا کمک می کرد. از هر لحظه ی عمر خودش بهترین استفاده را می کرد. ○یادم هست پشت باشگاه صدری، دور هم نشسته بودیم. کنار ابراهیم، یک تکه نان خشک شده افتاده بود. نان را برداشت و گفت: ببین نعمت خدا رو چطور بی احترامی کردند؟! نان خیلی سفت بود. بعد یک تکه سنگ برداشت. ●و همینطور که دور هم نشسته بودیم، شروع به خُرد کردن نان نمود. حسابی که ریز شد، در محوطه باز انتهای کوچه پخش کرد! چند دقیقه بعد کبوتر ها آنجا جمع شدند. پرنده ها مشغول خوردن غذایی شدند که ابراهیم برایشان مهیا نموده بود. 📚 سلام بر ابراهیم۲/ص۱۴۷ نـدبه هاے انتــظار @nodbehhayentezar313
⭕️ ترسوهای امیدوار (٢) 🔺 هشدار: اگر در بحث خوف و رجاء به این شرط عمل نکنید، ممکن است ترس و امید به خدا، شما را به ضلالت بکشاند. 🔹 ترس و امید نسبت به خدا، هنگامی یک عمل مثبت است که اندازه آن رعایت شود. اگر ترس از خدا به گونه ای باشد که عنصر امید و لطف خداوند نادیده گرفته شود و یا امید به حدی باشد که ترس از خدا کم شود، باعث می‌شود دچار افراط و تفریط شویم. 🔸 و اما چند ترس مهدوی: مهدی یاور عزیز! بترس از شرایطی که برای تو مهیا است! بترس از انقلابی که مبنایش امام زمان بوده و هست! بترس از اینکه هیچ قدمی برای زمینه سازی برنداری! و امید داشته باش! سرانجام این کشتی را می‌سازیم و سکان دار آن، تنها مهدی فاطمه است. #اخلاق_مهدوی ٢١ نـدبه هاے انتــظار @nodbehhayentezar313
💝🕊💝🕊💝🕊💝 قسمت۱۳ *═✧❁﷽❁✧═* دست خط 📝را دانلود کرد و ریخت روی گوشی📱 انتخابمان برای مغازه دار جالب بود😳 گفت:(من به رهبر ارادت دارم,😍 ولی متاسفانه تا به حال ندیدم کسی خط ایشون رو داخل کارت💌 عروسی ش چاپ کنه❗️) از طرفی هم پافشاری می کرد که نمی شود🚫 واز متن های حاضر, یکی را انتخاب کنیم‌. محمد حسین در این کارها دست داشت👌 به طرف قبولاند که می شود در فتوشاب این کارت را با این مشخصات طراحی وچاپ کرد✅ قضاوت دیگران هم درباره ی کارت متفاوت بود. بعضی ها می گفتند قشنگ😍 است. بعضی ها هم خوششان نیامد☹️نمی دانم کسی بعد ازما ازاین نوع کارت استفاده کرده یا نه. ولی بابش باز شد تا چند نفر از بچه های فامیل عقدشان را داخل امامزاده 🕌برگزار کنند. ازهمان اول با اسباب و اثاثیه زیادموافق نبود. می گفت: (این همه تیر وتخته به چه کارمون میاد?) از هر دری سخنی گفتیم و چند تا منبر رفتم برایش تا راضیش کنم. موقع خرید حلقه💍, پایش را کرده بود در یک کفش که به جایش انگشتر عقیق بخریم. باز باید منبر مذاکره تشکیل می دادیم وآقارا قانع می کردیم. بهش گفتم: (انگشتر عقیق باشد برای بعد, الان باید حلقه بخریم.) حلقه را خرید. ولی اولین بار که رفتیم مشهد🕌 انگشتر عقیقی انتخاب کرده و دادیم همان جا برایش ساختند. کاری به رسم و رسوم نداشت. هر چه دلش 💖می گفت: همان را ه را می رفت. واز حرکات و سکنات خانواده اش کاملاً مشخص بود . هنوز در حیرت اند 😱که آیا این آدم همان محمد حسینی است که هزار رقم شرط وشروط داشت? روزی موقع خرید جهیزیه, خانم فروشنده به عکس صحفه گوشی ام اشاره کرد وپرسید: ( آن عکس کدوم شهیده?) خندیدم ☺️که 《این هنوز شهید نشده, شوهرمه❗️》 کم کم با رفت وآمد وبگو بخند هایش☺️, توجه همه را جلب کرد. آدم یخی نبود, سریع با همه گرم می گرفت وسر رفاقت را باز می کرد👌 با مادر بزرگم هم اُخت 😍شد. و برو بیا پیدا کرده بود. خانه ای قدیمی با سقف های ضربی, زیاد می رفت. به گوسفندهایشان 🐑سر می زد. طوری شده بود که خیلی از جوان های فامیل می آمدند پیشش برای مشاوره ی ازدواج. بعضی شان می خندیدند ☺️که (زیر لیسانس حرف بزن بفهمیم چی می گی❗️) دختر خاله ام می گفت: (الان داره خودش رو ,رحیم پور ازغدی می بینه😏) من هم مسخره اش می کردم:( ازغدی رو می شناسی? ایشون محمد حسین شونه❗️) خدایی اش قلمبه سُلمبه حرف می زد. ولی آخر حرف هایش به این می رسید که (طرف به دلت❤️ نشسته یا نه?) زیاد هم ازدواج خودمان را مثال می زد.✅ ─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 نـدبه هاے انتــظار @nodbehhayentezar313 💝🕊💝🕊💝🕊💝