∞♥∞
#هـرآیـہیـڪدرس🍃
○° إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ
دعای تو، مایه آرامش آنهاست 🤍
•° سورھ توبہ آیہ ۱۰۳ •°
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part23 حرصش دراومده بود... چندین بار مشتش رو بلند کرد
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥
🥀
♡﷽♡
رمان #شُعله🔥
#part24
گیج شده بود
دیگه کم کم داشت باورش میشد من دچار سوء تفاهم شدم
برگشت و نگاهی بهم انداخت و گفت:
به چی قسم بخورم که باور کنی که...؟
لا الله الله...
بابا والا بالله من بدبخت تمام مدت داشتم با این در وامونده ور میرفتم برو خودت ببین...
داد زدم:
حرف نزن نمبخوام صداتو بشنوم من شما مردا رو خوب میشناسم
به اندازه کافی صابونتون به تنم خورده...
با مظلومیت تمام نالیدم:
همین دو ساعت پیش هر چی لایق خودت بود افترا بستی به من...
هیچ وقت نمیبخشمت امیدوارم خدا جوابتو بده...
دوباره عصبی مشغول قدم زدن توی اتاق شد:
اصلا من غلط کردم خوبه؟
شما قدیس...
تو رو خدا دست از سر من بردار از آبروی من بگذر از خدا بترس
چی میخوای بگو بهت بدم...
_من گفتم چطور راضی میشم
فقط وقتی عقدم کنی راضی میشم و به کسی هم حرفی نمیزنم
هیچ وقت
_نخیر تو میخوای خودتو بندازی گردن من!
برو ناکامیهاتو جای دیگه جبران کن دختر...
دست از دامن بکش...
تو که میگی من یه آشغالم...
یه شوهر آشغال فاسد به چه دردت میخوره؟!
میون اشک لبخند تلخی زدم:
اسم یه سایه سر اینهمه مزاحمت و خطر رو ازم دور میکنه
جیبشم خرجمو میده که اینطوری به بدبختی و خفت نیفتم
یه سرپناه ازش بهم میرسه که شبا تو گرمخونه نخوابم و شبی ده بار یه پیرزن علیل رو اینوراونور نکنم
چه میشه کرد اینم از بدبختی ما زنهاست که همیشه محتاج مردایی مثل شماییم!
_احتیاجی به من نداری
اگر پول میخوای بهت میدم خونه میخوای برات میگیرم
ولی دور منو خط بکش که از این نمد برات کلاهی درنمیاد
من زن دارم زیر بار حرف زور تو هم نمیرم!
حالا یاالله پاشو در رو باز کن من میخوام برم
_واقعا که وقیحی...
باشه...
همو میبینیم
بلند شدم و از کیفم دسته کلید رو آوردم و جلوی صورتش گرفتم:
با اینکه خودت کلید داری ولی بیا از کلید من استفاده کن...
اگر ریگی به کفشت نبود توی اتاق نمی اومدی و من کلیدم رو می آوردم درو باز میکردم که بری
هوس خودت کار دستت داد
من نمیذارم کسی ازم سوء استفاده کنه مهندس
باید تاوان بدی
یا اونکاری که گفتم رو میکنی یا دیگی که واسه من نجوشه میخوام سر سگ توش بجوشه
حالا برو...
میخواستم اینجا نگهت دارم تا دختر حاج خانوم بیاد و دسته گلت رو ببینه ولی یه فرصت بهت میدم
چند روز بهت مهلت میدم فکراتو بکنی...
کلید رو از دستم گرفت و با غیض و خیلی سریع از خونه بیرون رفت
لبخند پیروزمندانه ای زدم و رفتم سراغ کارم
خیلی کار داشتم
اولینش هم دادن گزارش این موفقیت به شراره و گرفتن قول ماشینی بود که قرار بود برام بخرن...
❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
∞♥∞
#هـرآیـہیـڪدرس🍃
○° نَبِّی عِبادِی أَنِّی أَنا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ
به بندگان من خبر بده که منم آمرزنده مهربان 🦋
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
اگر کسی هنوز رمان #حنانه ی خانوم شین.الف رو نخونده آخرین فرصته داره تموم میشه و چند روز دیگه کامل پاک میشه👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2678128666C1841f45cfb
جانمونید🧚♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🍃
دعای بعد از نمازهای واجب در ماه رجب...
ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی دارد...
ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی ندارد
و کسی که حتی تو را نمیشناسد♥️
#این_الرجبیون
#رجب_ماه_خدا
#خلوت_عبادت
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part24 گیج شده بود دیگه کم کم داشت باورش میشد من دچار
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥
🥀
♡﷽♡
رمان #شُعله🔥
#part25
همین که توی ماشین نشست و راه افتاد شیشه رو کامل پایین کشید و هوای تمیز و خنک دم صبح رو عمیق و پشت هم نفس کشید
حس پرنده ای رو داشت که از قفس آزاد شده...
هم خوشحال بود و هم شگفت زده
هنوز باور نمیکرد اونچه رو که توی این چند ساعت از سرش گذشته بود
ولی ذکر الحمدلله از لبش نمی افتاد
باورش نمیشد بالاخره تونسته از اون خونه بیرون بزنه
خونه ای که سالها یادآور خاطرات خوش بوده براش و امشب یک تنه تمام اون خاطراتش رو دود کرده بود و بجاش ترس گذاشته بود و جهنم رو تداعی میکرد...
باورش نمیشد اون دختر انقدر راحت ولش کرده
اول با خودش میگفت همه چیز تموم شد
دیگه اون هیچ مدرکی نداره که بخواد علیه من کاری بکنه
اما همین تصور که وارد شدن اون دختر به زندگیش و تهمتی که بهش میزنه بتونه اعتماد و اعتباری که پیش اطرافیان داره رو حتی کمی کمرنگ کنه ناچارش میکرد با اون دختر راه بیاد
ولی در حد کمک مالی نه اون چیزی که اون ازش میخواست
اگر حریفش نمیشد خودش همه چیز رو برای همه بخصوص نوعروسش، لعیا، توضیح میداد ولی باج نمیداد
ولی از تصور ناراحتی و شک لعیا هم حالش بد میشد
خودش رو توی موقعیت خاصی میدید و حدس میزد روزهای ناآرومی پیش رو داشته باشه
روزهایی که جز با توکل پشت سر گذاشتنی نبود
ولی اونچه اون انتظارش رو میکشید فقط بخشی از حوادثی بود که در راه بود...
نگاهی به ساعتش انداخت
دیگه برگشتن به خونه بی معنا بود
ساعت هشت با لعیا قرار داشت اما حتی یک دقیقه هم نخوابیده بود
دلش نمیخواست سر کلاس ارائه لعیا خوابش ببره
میخواست دفاعش رو ببینه و با نگاهش قوت قلب بده
پس ناچار روبروی کوچه باریک سر منزل بانو پارک کرد و یک ساعت وقت باقیمونده رو خوابید
اگرچه ذهنش پر از سر و صدا بود اونقدر خسته بود که خواب بتونه برای یک ساعت صداها رو ساکت کنه...
عمر این خواب کوتاه بعد از یک روز شلوغ و یک شب پرماجرا اونقدر زود تموم شد که فقط خستگیش توی تنش موند..
وقتی تموم شد که لعیا با سرانگشت ظریفش روی شیشه ماشین زد و مردش رو بیدار کرد
الیاس فوری براش در باز کرد:
سلام خانوم خانوما
خیلی وقته اومدی؟
ببخشید خوابم برد!
_سلام بر آقای خواب آلوی خودم
مگه همین الان از رختخواب جدا نشدی که باز فرمون رو بالش تلقی کرده از پادشاهی دوم به سوم قشون میکشی؟!
الیاس که نمیتونست توضیح بده بجای رختخواب از چه جهنمی فرار کرده بحث رو عوض کرد:
گویا بانوی ادیب ما بدجور برای ارائه حاضرن...
_همینطوره...
موضوع پایان نامه م که یادت نرفته؟!
_اختیار دارید هرچی به شما مربوط بشه ما با مته رو مغزمون حکاکی میکنیم
سیر تحولات ادبیات داستانی زبان فارسی در قرون میانی قمری...
ماشاالله خود عنوان یه کتابه...
_آی آقا مواظب باش با رشته من چطور برخورد میکنی!
_من تسلیمم والا...
رشته شما سرور خودتونم تاج سر
خوبه؟!
شوخی میکرد و با لعیای دلش میگفت و میخندید ولی حواسش هنوز پی اتفاق چند ساعت پیشش بود و عواقبی که میتونست مثل یک طوفان به دنبال داشته باشه...
هنگامه چند روز بیشتر بهش وقت نداده بود!
❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
♥️🍃
بگیر اما بدان
فالت نخواهد داد تغییرم
قشنگست آنچه حافظ گفته
اما نیست تقدیرم ...
#حسین_زحمتکش
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
♥️🍃
قَلِيلًا مَا تَتَذَكَّرُونَ.
چه کم یاد ما میکنی..
رواست ازخجالت آب شویم!
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
اگر کسی هنوز رمان #حنانه ی خانوم شین.الف رو نخونده آخرین فرصته داره تموم میشه و چند روز دیگه کامل پاک میشه👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2678128666C1841f45cfb
جانمونید🧚♂😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🍃
دعای بعد از نمازهای واجب در ماه رجب...
ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی دارد...
ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی ندارد
و کسی که حتی تو را نمیشناسد♥️
#این_الرجبیون
#رجب_ماه_خدا
#خلوت_عبادت
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
📱 #story ○•🦋•○
میرسد
روزی
بھ پایان
نوبت هجران او🍂
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/2678128666C1841f45cfb
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part25 همین که توی ماشین نشست و راه افتاد شیشه رو کا
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥
🥀
♡﷽♡
رمان #شُعله🔥
#part26
فنجان نسکافه رو که دیگه نسکافه ای توش نبود روی میز گذاشتم و گفتم:
اگه دیگه باهام کاری نداری و سوالات تموم شده من باید زودتر برم دختر پیرزنه میخواست زود بره حالا برسم کلی غر میزنه
شراره خندید:
تو که قلابت گیر کرده و به همین زودی از اونجا خلاص میشی
دیگه چه اهمیتی داره
لبهام رو بالا دادم:
خیلی خب پس من دیگه میرم ولی گفته باشم ماشینم تا قبل اتمام کار باید به نامم سند بخوره...
_خیلی خوب برا من خط و نشون نکش برو سر کارت
ما کی بدقولی کردیم؟
همیشه جیره سر وقت رسیده
اینبارم که شاه ماهی صید کردی
ضمنا تا میتونی ازش بکن
هرچی ازش بگیری مال خودته...
****
وقتی برگشتم خونه کسی توی خونه نبود...
تعجب کردم که چطور بدون هماهنگی من سیمین پیرزن رو برده بیرون...
توی ایوون نشستم و شماره ش رو گرفتم
چندین باز زنگ زدم تا بالاخره جواب داد:
الو سلام خانوم کجایید شما؟
حاج خانومو شما بردید بیرون؟!
با صدای گرفته از گریه گفت:
آره من آوردمش بیمارستان
حالش خوب نبود
الانم آی سی یو بستریش کردن...
فوری گفتم:
خدا مرگم بده چه شون شده؟!
_دکترا میگن کبدش از کار افتاده
براش دعا کن هنگامه جان...
نفس راحتی کشیدم
پس ربطی به قرص فشار خونش نداشت
دلم نمیخواست خون این پیرزن که خودش رو به موت بود بیخودی بیفته گردنم
ولی... مگه چه فرقی میکرد؟!
بد بودن که خط کشی نداشت
من بد بودم...
بدی با بدی چه فرقی داره...
عصبی از خودم و افکارم به بحثهای فلسفی درون مغزم خاتمخ دادم و پرسیدم:
بگید کدوم بیمارستانه بیام اونجا...
آدرس رو گرفتم و راه افتادم...
وقتی رسیدم امین و خواهرش هم اونجا بودن
با اینکه تابحال خواهرش رو ندیده بودم ولی انگار من رو میشناخت که خیلی گرم سلام و احوال پرسی کرد
بیچاره ها چه فکرایی توی سرشون بوده!
تا کنار سیمین رفتم و سعی کردم دلداریش بدم
چند دقیقه باهاش حرف زدم تا اینکه صدای آشنایی غافلگیرم کرد
الیاس بود که اومده بود و داشت از امین حال پیرزن رو میپرسید
توضیحات امین که تموم شد اومد و ددست روبروی من کنار سیمین ایستاد
سعی کردم نگاهش نکنم و اون هم انگار منو نمیبینه سیمین رو مخاطب قرار داد:
سلام خاله
خدا سلامتی بده
ان شاالله بهتر میشه حاج خانوم...
سیمین بی حال و با ناله گله کرد:
میبینی خاله...
هیچکس جز ما نیومده
انگار نه انگار مامان چهار تا بچه داره...
حالا بذار زبونم لال بلایی سرش بیاد
ببین چطور سر میراث خوری پیداشون میشه...
الیاس مشخص بود از دیدن من هم معذبه و آزار میبینه
طوری صورتش رو کج کرده بود که حتی هاله صورت من رو هم نبینه:
خاله من الان باید برم فقط اومدم حال حاج خانوم رو بپرسم
باز بهتون سر میزنم
با اجازتون
از دستش خون خونم رو میخورد و توی دلم برای چزوندن بیشترش نقشه میکشیدم:
تحمل من برات سخته پسر حاجی؟!
صبر کن... حالا حالا ها با هم کار داریم...
طولی نکشید که چندین پرستار با عجله وارد اتاق پیرزن شدن و پرده ها رو کشیدن
بعد هم دکتر و چند نفر همراهش با عجله داخل رفتن
سیمین نگران کنار شیشه ایستاده بود و و ان یکاد میخوند...
منم کنارش ایستاده بودم
شاید فقط چند دقیقه بعد دکتر و پرستارها به نوبت با میزهای متحرک وسایل از اتاق خارج شدن و بی هیچ حرفی از کنار ما رد شدن
قبل از اینکه به خودمون بیایم و سوالی بپرسیم آخرین پرستار کوتاه گفت:
متاسفیم کبد بیمار از کار افتاده بود کاری نمیشد براش کرد
و رفت...
صدای شیون سیمین روی اعصابم بود و ناچار بودم همراه دخترش کمکش کنم بشینه و دلداریش بدم
نمیفهمیدم مرگ یه پیرزن هشتاد ساله مگه چقدر میتونه دردناک باشه
اونکه عمرش کرده و لذتش رو از زندگی برده
روی یه تخت افتادن و برای آب خوردن محتاج بقیه بودن و به زور دارو و دکتر نفس کشیدن مگه لذت و موهبتی داره که از دست رفتنش انقدر سوزناک باشه
حالا گیریم که مادرش بوده باشه
چه فایده...
اون بیچاره حتی اسم خودشم بیاد نمی آورد
چه برسه به بچه هاش...
هرچند من که هیچ وقت محبت یه مادر رو درک نکردم و نمیتونم بفهمم از دست دادن مادری که دوستش داری و برات مادری کرده و باهاش خاطره داری چقدر سخته...
❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
♥️🍃
•
•[وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا فِي قُلُوبِكُمْ
و #خدا
هرچه را در دل هاے شما هسـت می داند...
#احزاب آیه۵۱
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌕 راه رهایی از گناه
#یک_دقیقه
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
♥️🍃
#بسم_الله
نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُم
یعنی: من خواستمت اما بنده ام، تو فراموشم کردی...
«سورهمبارکهحشر آیه ١٩»
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
Panahian-Clip-KhodetBash-64k.mp3
1.91M
♥️خودت باش!
➕ راه رسیدن به آرزوها
#لیله_الرغائب🍃
#شب_آرزوها🦋
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
○شب جمعه
◇لیله الرغائب
☆تو جمکران بارونی
♡به یادتون هستم
تو رو خدا به هم قول بدیم امشب با اضطرار
مثل کسی که به بن بست رسیده و هیچ راه دیگه ای نداره؛
برای اومدن اماممون دعا کنیم♥️
هرکی مثل من خسته شده قول بده...
پ.ن: طبعا امشب نتونستم پارت حاضر کنم ولی فردا جبرانی تقدیمتون میشه🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🍃
دعای بعد از نمازهای واجب در ماه رجب...
ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی دارد...
ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی ندارد
و کسی که حتی تو را نمیشناسد♥️
#این_الرجبیون
#رجب_ماه_خدا
#خلوت_عبادت
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
∞♥∞
#هـرآیـہیـڪدرس🍃
لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ
#نگاه #خدا از هرچی که داریم
با ارزش تره...
نگاهتو از ما نگیر ❤
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
♥️🍃
ما را از هرم تابستان تعصب
و زمستان غفلتهای سرد
رهایی بده
حضرت اعتدال
#السلامعلیکیاصـاحبالزمان
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7