🌙🍃
هرصبحچهارشنبهمقیمتومیشوم
اززائرانصبحنسیمتومیـشوم
برپشتبامگنبدزردوطلاییات
مثلڪبوترانحریمتومیشومـ..
#چهارشنبههایرضوے
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
༻﷽༺
-{فِیطِينِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ عَلَیْهِالسَّلام
الشِّفَاءُ مِنْ كُلِّدَاءٍوَهُوَالدَّوَاءُ الْأَكْبَرُ...}-
شفای هردردی در تربت قبر حـسيـن(؏) است و همان است ڪه بزرگترين داروست...
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
سید میگفت!
هرڪے تو بسآط
امام حسین گم بشہ پیدآ میشہ(:♥️
•••••🕊🌱
دیگھ
باورم شدھ
خدا هرڪسیو
ڪھ دوس دارھ
مِهر #حسین و
توے دلش میزارھ... :)♥️
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
༻﷽༺
#استوری
ذڪـر نام تــو ڪنم درهمهجا،چون گوینــد
هرڪجا نام تـــو آید، حـــرم توست حســــین ...
السلامعلیالحسین ...
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part111 _این زندگی رو تو خراب کردی نه من... _حرف آخ
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥
🥀
♡﷽♡
رمان #شُعله🔥
#part112
لعیا با صورت خیس سر بلند کرد:
میخوای چکار کنی؟
_هیچی فقط میخوام ببرمت خونه هنگامه
میخوام خودت باهاش حرف بزنی و از زبون خودش ماجرا رو بشنوی
_اینکه اینهمه گانگستر بازی نداشت...
پدرم الان جلوی خونه نگرانه
قلبش ناراحته الیاس یه بلایی سرش میاد
فکر نمیکردم انقدر نامرد باشی...
الیاس کلافه و با صدای بلند جواب داد:
فکر میکنی خودم عاشق این آرتیست بازیام؟
تو و بابات راهی برام نذاشتید
پدرت نمیذاره حتی ببینمت
ببخشید عصبی بودم تعادلم رو از دست دادم و الا نمیخواستم اون پیرمرد رو بترسونم
تو نمیدونی این مدت چه فشاری روی من بوده...
چند ماهه انگار بین دستگاه پرس گیر افتادم و هی وزنه ها به هم نزدیک تر میشه...
موهاش رو با دست بالا زد و عرق پیشانی رو گرفت:
نمیدونم خدا چرا داره اینطوری امتحانم میکنه...
گوشی تلفنش که در حال ویبره بود رو برداشت:
الان جواب میدم که نگران نشه...
تا آیکون وصل تماس رو کشید صدای فریاد حاج محسن گوشی رو پر کرد:
چرا هیچ کدومتون جواب گوشی نمیدید
چرا آیفون رو جواب نمیدید
چرا دخترم نمیاد پایین
نکنه بلایی سرش آوردی
حرف بزن...
_چشم شما آروم باشید من جواب میدم
نترسید مشکلی نیست
من و لعیا خونه نیستیم
آوردمش بیرون...
_چی..
چرا دروغ میگی من جلوی در خونه تونم
_از پارکینگ پشتی رفتیم
_تو غلط کردی پسره ی...
الیاس بی معطلی قطع کرد و گوشیش رو روی پا انداخت
لعیا با همون اضطراب دوباره اعتراض کرد:
چرا قطع کردی...
_بهش خبر دادم دیگه
حوصله شنیدن توهیناشو ندارم
باشه برای بعد
فعلا باید تو رو ببرم اونجا
_چرا نمیفهمی میگم قلب بابام مریضه...
حالش بد میشه...
الان فکر میکنه تو منو دزدیدی
اصلا من چرا باید باهات بیام خونه معشوقه ت
صدای الیاس دوباره بلند شد و لعیا به صندلی چسبید:
انقد به من کنایه نزن!!
اون هیچیِ من نیست...
صدای لعیا از شدت ترس به لرزه افتاده بود وقتی مظلومانه نالید:
دلم نمیخوار بیام اونجا
مگه زوره؟!
الیاس از شدت کلافگی و پشیمانی به موهاش چنگ زد:
خیلی خب آروم باش... نترس
طوری نیست
الان زنگ میزنم به بابات همه چیزو توضیح میدم...
پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂
https://eitaa.com/non_valghalam/28941
❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🌙|•
عید رمضان آمد و
ماه رمضان رفت...
صد شکر که این آمد و
صد حیف که آن رفت...
عید سعید فطر بر تمام مسلمانان جهان تبریک و تهنیت باد🌺🍃
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
_ 051 48 888 جانم؟
+ الو امام رضا(ع)؟
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part112 لعیا با صورت خیس سر بلند کرد: میخوای چکار کن
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥
🥀
♡﷽♡
رمان #شُعله🔥
#part113
لعیا از شدت ترس و اضطراب به سکسکه افتاده بود و دل الیاس رو خون کرده بود:
_لازم نکرده... تو ...فقط نگه دار من پیاده بشم
خودم بهش ...خبر میدم بیاد... دنبالم
_خیلی خب آروم باش اصلا من غلط کردم داد زدم
بذار الان شماره شو میگیرم
تو فقط آروم باش
جیغ لعیا بلند شد:
_نمیخوام دارم بهت میگم... نگه دار
من باهات جایی نمیام
چرا فکر کردی حرف... اونو باور میکنم
لابد ازش خواستی اینا رو.. بگه
تازه دارم میشناسمت...
ازت متنفرم...
هق هق راه گلوش رو بست و چادرش رو جلوی صورت کشید تا راحت گریه کنه
اشک الیاس هم جاری شد اما فوری با گوشه دیت از چشم برش داشت:
ببخش لعیا
بخدا نمیخواستم اذیتت کنم
من چکار کنم که باورم کنی... ولم نکنی؟
من بدون تو نمیتونم زندگی کنم
این دیوونه بازی ها هم فقط بخاطر حفظ تو به سرم زده
وگرنه من کجا اهل این کارا بودم...
آخه چرا رحم به دلت نیست بی انصاف چقدر التماست کنم؟
_من چقدر التماست کنم... دست از سرم برداری...
من هیچ جوره دیگه باهات زندگی.. نمیکنم
اگر میخوای بکش راحتم کن
_این حرفا چیه لعیا من بخاطر تو...
_کاش انقدر اذیتم نمیکردی
کاش خانواده مو اذیت...نمیکردی
بهت میگم من قانع نمیشم بزن بغل...
نمیخوام باهات بیام
بابام... الان سکته میکنه میمیره...
_خیلی خب الان بهش زنگ میزنم...
گوشی رو برداشت که تماس بگیره و بگه دخترش رو میبره تا جایی و زود برمیگردونه و نگرانش نباشه اما قبل از اینکه شماره ای بگیره برای بار دهم گوشی توی دستش زنگ خورد و جواب داد و روی آیفون گذاشت تا خیال لعیا هم راحت بشه...
اما قبل از اینکه بتونه حرفی بزنه حاج محسن با نهایت خشم دهن باز کرد و هر چه نباید میگفت به زبون آورد:
دخترمو کجا بردی خدانشناس بی صفت
چیکارش داری؟
برش گردون تا زنگ نزدم پلیس
کم بلا سرمون آوردی که حالا اینجوری میخوای تکمیلش کنی؟
چی از جونمون میخوای؟
میخوای باج بگیری؟
به خداوندی خدا اگر همین الان برش نگردونی به پلیس شکایت میکنم میندازمت زندان
بعدم به حاج غفار شکایتتو میکنم که آبروش رو بردی تا عاقت کنه
هرچند بعید میدونم عاق اون کارگر باشه
باید برم بهشت زهرا و از پدرت بخوام عاقت کنه که خیر نبینی که اینطور زندگی ما رو جهنم کردی!
پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂
https://eitaa.com/non_valghalam/28941
❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part113 لعیا از شدت ترس و اضطراب به سکسکه افتاده بود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیبا...
زیبا...
زیبا... ♥️🍃
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7