eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
27.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ طوفان توئیتری بین المللی ولادت با سعادت امیرالمومنین امام علی علیه السلام 🗓 چهارشنبه، ٦ اسفند ماه ١٣٩٩ ⏰ ساعت ۲٢ الی ۲۴ و 🗓 پنجشنبه، ٧ اسفند ماه ١٣٩٩ ⏰ ساعت ١٠ الی ١٢ ظهر 👈 از همین الآن توییت‌هایتان را به زبان‌های پر تکلم، با این هشتگ‌ آماده کنید: #️⃣ ‼️ به طرز نوشتن هشتگ دقت فرمایید 1️⃣ معرفی سجایای اخلاقی و انسانی امیرالمؤمنین علیه السلام و سبک زندگی ایشان 2️⃣ نشر فرمایشات و دیدگاه‌های امیرالمؤمنین علیه السلام به زبان‌های مختلف 💢 این حداقل کاریست که می توانیم برای امیرالمؤمنین انجام دهیم ⭕️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🍃 دعای بعد از نمازهای واجب در ماه رجب... ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی دارد... ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی ندارد و کسی که حتی تو را نمیشناسد♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part31 کاش من رو به دنیا نیاورده بود! امثال من چاره ا
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 روزهای سختی که بالاخره گذشت اما روحم رو برای همیشه زخمی کرد روزهایی که شمارش رو دقیق داشتم بعد از نود روز، بعد از گذر یک فصل پر از نکبت، وارد مرحله جدیدی شدیم خوب یادمه اون روزی رو که بعد از سه ماه شراره رو تو اون دخمه جهنمی دیدم دلم میخواست بهش حمله کنم و خرخره ش رو بجوم اما اون با آرامش مهارم کرد و گفت کلکی توی کار نبوده این یه مرحله از آموزش من بوده و حالا تموم شده! آموزش عادت به آزار!! آموزش سکوت و رام شدن دربرابر تاراج وجودت توسط مردهایی که مثلا قرار بود ازشون انتقام بگیرم و حالا اونا ازم لذت میبردن! دیگه نه راه پس داشتم و نه پیش پس همراهشون شدم و وارد فاز جدید آموزش شدیم همراه چندین دختر دیگه توسط خود شراره آموزش میدیدیم آموزش چطور حرف زدن، چطور راه رفتن، چطور دل بردن، چطور سرویس دادن و چطور آتو گرفتن! کم کم فهمیدم شراره و رفقاش به یه دستگاهی وصلن و از ما برای رسیدن به مقاصدشون استفاده میکنن اما اینکه چه سازمانی... هیچ کس حق سوال پرسیدن نداشت ما اصلا حق فهمیدن و دونستن و فکر کردن نداشتیم ما فقط عروسک اسباب بازی بودیم همین! مگه عروسک ها فکر هم میکنن؟ این لجنزار زندگی من بود و دیگه راهی برای بیرون اومدن ازش وجود نداشت پس اصمیم گرفتم اقلا خوب بازی کنم و به چیزهایی که آرزوش رو داشتم برسم تا باهاشون روح متلاشی و آسیب دیده م رو آروم کنم حالا بعد از هشت سال حرفه ای ترین پرستوی این سازمان ناشناسم و توی معادلات حرف برای گفتن دارم غرور و قدرتم رو بازیابی کردم و دیگه مجبور نیستم مدام به مردای وحشی سازمان یا مهموناشون سرویس بدم اما هنوزم احساس بی هویتی میکنم چیزی که مدتهاست نمیخوام بهش اعتراف کنم اما امشب بی دلیل تو سکوت این کوچه وهم انگیر فریادش میزنم... من هنوزم همون کارکرد رو دارم با این تفاوت که خودم انتخاب میکنم چه کسی ازم استفاده کنه! مسخره نیست که این باید برام باعث افتخار باشه و پیشرفت تلقی بشه؟! چرا هست ولی چاره ای نیست زندگی من شبیه دخترایی مثل لعیا و افسانه نبوده که منتظر باشم یه مرد با احترام بیاد سراغم پس تنها راه سبک کردن اینهمه عقده حقارت انتقام گرفتن از مردهاییه که ازم سوء استفاده میکنن و سازمان این امکان رو بهم داده مثل گوسفندی که قربونیش کنن و با خونش سرمه به چشمش بکشن! دیگه نبش قبر کردن فایده ای نداره و همه چیز تموم شده... من بخاطر اهداف سازمان نمیجنگم بلکه از سازمانی که ازم سوء استفاده کرد سوء استفاده میکنم تا قدرت و ثروت و موقعیت انتقام به دست بیارم شاید اینجوری کمی آروم شم الان هم باید به ماموریتم فکر کنم ماموریتی که هم قراره منو صاحب یه سانتافه کنه و هم فرصت خوبی برای انتقام گرفتن از الیاسیه که من رو ندیده میگیره و به در بسته میکوبه و لعیایی که از من خوشبخت تره چون یه عاشق سینه چاک داره که اون رو برای همیشه میخواد نه فقط یه شب! هرچند از خودم متعجبم که توی کینه و نفرت به جایی رسیدم که از همه مردها متنفرم حتی کسایی مثل الیاس که دنبال سوء استفاده از من و امثال من نیستن! و حالا اونقدر توی این لجن فرو رفتم که به عکس بخاطر بی توجهی و پس زدنش درصدد انتقامم! انگار این تعفنی که به خورد امثال من داده شده کینه ای شتری سوغات آورده که به هر بهانه ای فقط به دنبال انتقامه مثل زخم چرکینی که سر باز کرده و دیگه راهی برای مهارش نیست و هیچ کس هم از عذاب شعله های سوزانش درامان نیست حتی آدم سالمی مثل الیاس... توی همون حال درهم دستی برای تنها تاکسی شبرو وسط خیابون تکون دادم و با گفتن کلمه دربست سوار شدم آدرس خونه م رو بهش دادم و سرم رو به پشتی صندلی تکیه دادم آپارتمان لوکس و بزرگی که به لطف سازمان بهم رسیده بود چشمهام رو بستم و دوباره برگشتم به اون روزای جهنمی این خونه اون ماشین و پولهای کثیفی که توی دست و بالم بود مزد بیگاریهای شبانه روزیم زیر دست و پای مرداشون بود بیگاری اجباری ای که تا همین امروز به اشکال مختلف ادامه داره و فقط کمی از ترافیکش کم شده!... حبابی درون مغزم لب زد: ارزشش رو داشت؟ و بعد مثل همیشه ناچار برای فرار از جوابش خودم رو با شمردن اسباب بازیهایی که به دست آوردم سرگرم کردم ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
♥️🍃 - تارسیدم‌دم‌ایوان‌نجف‌فهمیدم‌نہ‌ فقط‌شاھ‌نجف‌شاھ‌جهان‌است‌علے ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 بگذار روی دستانت آب بریزم ... ➖ روایتی زیبا از رفتار عجیب امیرالمومنین(ع) با یک مهمان ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 💠 💠 زائران درگهت را بر در خلد برین می‌دهند آواز طبتم فادخلوها خالدین! ♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 اثرات ویژه نماز جعفر طیار در زندگی روزمره ما ➕سخنان آیت الله بهجت(ره) ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🍃 دعای بعد از نمازهای واجب در ماه رجب... ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی دارد... ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی ندارد و کسی که حتی تو را نمیشناسد♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-وَ ما هذِهِ الْحَیاهُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ این زندگی دنیا جز سرگرمی و بازیچه نیست ، و زندگی حقیقی همانا در سرای آخرت است ای کاش می دانستند!!! ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
|•♥️•| ༺‌‌‌عزیزٌ علۍَّ أن أرے الخلقَ و لاتُـرۍ!༺‌‌‌ ➣بر من سخٺ است کہ همہ ے مردم را ببینم ➣و تو را نہ!... ➕گر دوست نبیند، بہ چہ کار آید چشم؟! ♡ ✿◉◉🍃🦋🍃◉◉✿ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
[☀️🏴] 🍂|یک سال و نیم مانده غمت در گلوی من هر روز و شب تویی همه جا روبه روی من 🕯| در زیر آفتابم و تشنه شبیه تو دنیا کشیده خنجر غم بر گلوی من 🍂|تصویر قتلگاه تو یادم نمی‌رود یک بوسه از تنت شده بود آرزوی من 🕯|بشکن سفال عمر مرا تا نفس کشم دیگر بس است باده غم در سبوی من 🥀 ♥️ ❅ঊঈ✿🔘✿ঈঊ❅ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🍃 دعای بعد از نمازهای واجب در ماه رجب... ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی دارد... ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی ندارد و کسی که حتی تو را نمیشناسد♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
إِلَيْنا تُرجَعونَ به سوی ما بازگردانده می شوید. عنکبوت 57 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part32 روزهای سختی که بالاخره گذشت اما روحم رو برای
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 ماگ سیاه رنگم رو با پودر نسکافه و آب جوش پر کردم و کمی هم شکر ریختم پشت صندلی نشستم و یکبار دیگه ویدیو رو توی لپ تاپم باز کردم بی نقص بود! بچه ها کارشون رو خوب بلد بودن نگاهی به ساعت انداختم شب از نیمه گذشته بود وقتش بود باید خواب رو از چشمای جذاب این پسر سربه هوا میگرفتم انگشتای باریک و خوش حالتم روی صفحه گوشی به رقص دراومد و براش نوشتم: سراغی از ما نمیگیری مهندس! دو سه روزی هست منتظرتم ولی مثل اینکه بی وفاتر از این حرفایی... لابد خبر فرارم از خونه سیمین تا حالا به گوشت رسیده و با دمت گردو میشکنی که از دستم خلاص شدی ولی زهی خیال باطل! پیام رو فرستادم و منتظر شدم تا ببینم چقدر غافلگیر میشه و میترسه اصلا خوابه یا خواب از سرش پریده! زودتر از اون چیزی که فکر میکردم جواب داد: "تو چی میگی اصلا حرف حسابت چیه؟! چی میخوای از جون من؟" لبخندی زدم و طعم نسکافه رو زیر زبونم مزه کردم براش نوشتم: حقم رو... قبلا راجع بهش حرف زده بودیم چطور یادت نمیاد آقای خوش قول! چقدر شماها نامردید تو رختخواب گرمت خوابیدی و اصلا از خودت نمیپرسی اون دختر بدبخت الان کجاست؟! چی به سرش میاد شبا رو کجا صبح میکنه فقط خوشحالی که از سرت باز شده... پیام رو فرستادم و فیلم رو از لپتاپ روی گوشی ریختم باز پیامش رسید: کاری از دست من برات برنمیاد فقط میتونم نصیحتت کنم کار کنی و نون حلال دربیاری و دنبال دوز و کلک واسه گردن این و اون افتادن نباشی! قهقهه بلندم توی خونه پیچید و بعد کمی عصبی و فوری تایپ کردم: فکر نمیکردم انقدر زود قولت رو فراموش کنی... خودت اونشب گفتی برام خونه میگیری ولی حالا که اینطوره مشکلی نیست به یادت میارم فقط یادت باشه من میخواستم مسالمت آمیز حلش کنم ولی خودت نخواستی... واتساپت رو چک کن... ویدیو رو براش فرستادم و نوشتم: بجای نصیحت من بهتره فردا بری بست دم خونه نامزدت بشینی بلکه بخت باهات یار باشه و بجای اون تو سی دی این فیلم رو تحویل بگیری... پیامهای بعدیش رو بی جواب گذاشتم و وارد حمام شدم تا دوش بگیرم... وقتی برگشتم قبل از خواب گوشیم رو چک کردم ده تا پیام توی واتساپ و چهار تا اس ام اس... پیام گوشی رو باز کردم نوشته بود: تو همچین کاری نمیکنی وگرنه قسم میخورم بکشمت! حق نداری با آبروی من بازی کنی... چرا جواب نمیدی چی تو اون سرته! مگه خونه نمیخوای خیلی خب میتونیم با هم حرف بزنیم پوزخندی زدم و گوشی رو خاموش کردم سرم رو روی بالش گذاشتم و لب زدم: چرا شماها زبون خوش حالیتون نمیشه!... آفتاب که توی چشمم زد با عجله بیدار شدم و تو همون گیجی خواب و بیدار شماره شراره رو گرفتم... خنده ام گرفته بود احتمالا خواب موندم الیاس رو چند ساعتی هست جلوی در خونه لعیا خانون کاشته... بهتر... تا شراره گوشی رو برداشت بی سلام و علیک گفتم: همین الان به دی وی دی از این فیلمی که دادی بهم بفرست دم خونه نامزد پسره ولی به کسی که میبره بگو فقط اگر الیاس ادنجا بود بره جلو اگر نه برگرده بگو راحت بسته رو تحویل نده یکم اذیتش کنه... یادت نره طرف پستچیه ها... اونهم بدون هیچ کلمه ای قطع کرد بی حوصله نگاهی به گوشیم انداختم: ۱۵ پیام و ۱۷ تماس بی پاسخ! لبخندی زدم و به باقی خواب صبح جمعه م رسیدم.‌‌.. ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌∞♥∞ •«یَابنَ الصِراطِ المُستقیم»• ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🍃 دعای بعد از نمازهای واجب در ماه رجب... ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی دارد... ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی ندارد و کسی که حتی تو را نمیشناسد♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
‌∞♥∞ 🍃 اگر بھ «امام‌زمان» توكل كنيم و بھ ايشون قول بدهيم از عھده گناه نكردن برمى‌آييم گاهى اوقات كھ در كارى موفق نمی‌شويم و خسته می‌شويم چون بھ امام زمان نداريم. + ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part33 ماگ سیاه رنگم رو با پودر نسکافه و آب جوش پر کرد
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 الیاس خواب زده و مضطرب به در سبز رنگ و بزرگ منزل حاج محسن لاکانی پدرزنش چش دوخته بود و توی دلش به هنگامه بد و بیراه میگفت باورش نمیشد این دختر کمر بسته باشه به نابود کردن زندگیش... هرچی هم زنگ میزد جواب نمیداد عصبی با مشت روی فرمون کوبید که صدای بوق ماشین سکوت صبح جمعه ی کوچه رو شکست دستپاچه سرش رو دزدید مبادا لعیا پای پنجره بیاد و ببیندش زمان زیادی معطل شد و در این فرصت بارها به این فکر کرد که بهتره خودش سیر تا پیاز ماجرا رو به لعیا بگه و باج به شغال نده... ولی اگر لعیا باور نکنه... اگر خانواده ها بفهمن و آبروریزی بشه اگر همه چیز از بین بره؟! از دست دادن لعیا چیزی نبود که بتوته سرش ریسک کنه حتی گفتن این ماجرا به لعیا هم کلی زمان و مقدمه چینی احتیاج داشت و اگر الان این فسلم به دستش میرسید هیچ توجیهی کارگر نبود پس راهی نداشت جز اینکه اون فیلم رو به جای لعیا تحویل بگیره... فیلمی که فقط سه دقیقه از تمام اون شب رو به تصویر کشیده بود و با کنار هم قرار دادن بدترین لحظات پیام بدی رد به ذهن بیننده مترتب میکرد پخش شدن این فیلم میتونست خسارت سنگینی به آبروی خودش و خانواده ش بزنه... پوزخندی به سادگی خودش زد با خودش فکر کرد اون دختر چقدر حرفه ایه که با یه نقشه حساب شده اونو به اون خلوت جهنمی کشونده که از قبل دوربینها اونجا انتظارش رو میکشیدن چه راحت طعمه شده بود! طعمه ی یه دختر بچه با ظاهر مظلوم و درمانده با خودش فکر میکرد دیگه به کی میشه اعتماد کرد؟ اگر این ماجرا رو همه بدونن دیگه کسی جرئت میکنه به یه زن بی پناه در معرض خطر کمک کنه؟ چطور آدما بخاطر منفعتشون ریشه اعتماد و کمک و خیرخواهی رو توی جامعه می خشکونن به چه قیمتی... نگاهش به سمت موتورسوار پستچی که جلوی در خونه ی پدرزنش ایستاد کشیده شد و با عجله پیاده شد با عجله خودش رو بهش رسوند و نگذاشت زنگ رو بزنه: بله با کی کار داشتید جناب؟ پسر جوانس با قیافه ای غلط انداز به سمتش برگشت و بی تفاوت گفت: یه بسته دارم برای خانوم لاکانی آدرسشم اینجاست دوباره قصد کرد زنگ در رو بزنه و باز الیاس مانع شد: خب بدید من بهش میدم من همسرشم _شرمنده باید به خودشون تحویل بدم _خب آخه خودش که الان نیست یعنی خوابه من دارم میدم داخل بده میبرم براش دیگه... جوان باز مقاومت کرد: باید بیان اینجا رو برام امضا کنن الیاس که چاره اس نمیدید با لبخند چند اسکناس توی جیب پسرک گذاشت و یکبار دیگه هنگامه رو لعنت کرد که بخاطر طمعش ناچار بود به هر کار نکرده ای دست بزنه: خانم من مریضه اگر بی موقع از خواب بیدار بشه سردرد شدید میگیره من خودم هرجایی رو بگی امضا میکنم خواهشا بسته رو تحویل بده و برو... جوان نگاهی به چهره مستاصل الیاس کرد و دفتر رو به طرفش گرفت: اینجا... الیاس امضا کرد و بسته رو تحویل گرفت موتور سوار دور شد و الیاس همونطور که اطراف رو می پایید بسته رو باز کرد یک دی وی دی و یک نامه توی پاکت بود دی وی دی رو با عصبانبت شکوند و توی نزدیک ترین سطل آشغال ریخت و نامه به دست سوار ماشینش شد کمی از اونجا دور شد و بعد برای خوندن نامه کنار کشید کاغذ رو باز کرد برخلاف تصورش روی اون کاغذ بزرگ فقط چند کلمه نوشته شده بود: سلام لعیا خانوم فیلم رو ببین اگر نیاز ره توضیحات بیشتر داشتی با این شماره تماس بگیر... کاغذ رو مچاله کرد و توی داشبورد پرت کرد تا بعدا دور بندازه شماره رو که به خاطر سپرده بود گرفت و منتطر شد توقع داشت شماره هنگامه روی کاغذ باشه اما شماره آشنا نبود هرچی منتظر شد جوابی نگرفت در حالی که از شدت خشم دستهاش میلرزید برای هنگامه نوشت: کجایی باید ببینمت... هنگامه که بالاخره دل از خواب کنده بود و مقابل میز توالت موهاش رو شونه میکرد با شنیدن صدای پیام سراغ گوشی رفت و با لبخند پیام رو خوند بیتفاوت به درخواست الیاس براش نوشت: اینطور که معلومه بسته به دست نامزدت نرسیده یادت باشه دفعه بعد روز و ساعت و نحوه اطلاع رو بهت گزارش نمیدم که بتونی جلوش رو بگیری... به سرعت پیام بعدی رسید: گفتم میخوام ببینمت! ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ از کجا اینقدر مطمئنی به خودت؟ ➕قابل توجه حزب‌اللهی‌ها و مذهبی‌ها! ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7