eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
26.2هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
13.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️استقلال یعنی تحت تاثیر هیچ‌چیزی کار نکنی! ❗️سوال: چطور تحت تاثیر دیگران کار کردن استقلال انسان را می‌گیرد، اما تحت تاثیر خدا کار کردن ما را مستقل می‌کند؟! و ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part249 _خب بگو ببینم به نظرت چطور بود؟ چادر رو از
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 کلافه گوشی رو گوشه ای انداختم و برای درست کردن شام از جا بلند شدم نمیدونم این چندمین بحث نافرجام ما توی این چند روز بود... نمیخواست بفهمه نمیشه یعنی چی! یعنی اصلا براش قابل قبول نبود مدام اصرار و پافشاری میکرد که هر طور شده زودتر از اون خونه خارج شو... و طبعا مدام درگیری داشتیم خیلی زود عواقب این درگیری ها دامنم رو میگرفت اما دلم نمیخواست حالا بهش فکر کنم دلم میخواست توی این لحظه فقط با ذوق به پختن غذا برای امیرعباس فکر کنم امیر عباسی که فارغ از دغدغه های من و وقایعی که انتظارمون رو میکشید، روی کاناپه دراز کشیده بود و فوتبال تماشا میکرد... خودم رو با پختن لازانیا یک ساعت سرگرم کردم و وقتی حاضر شد با لبخند امیرعباس رو به شام دعوت کردم موقع غذا خوردن اون بیشتر میخورد و من بیشتر تماشاش میکردم با خودم میگفتم شاید این آخرین شام دونفره باشه دیگه از اینجا به بعد باید منتظر هر اتفاقی باشم! وسط غذا بی هوا سر بلند کرد و نگاهم رو شکار کرد: چه خوشتیپ ندیدی؟! لبخند خجلی زدم و سرتکون دادم: چه رویی داری تو... _خب بخور دیگه یخ کرد... _حالا اصلا خوب شده که گرم و سردش فرق کنه؟ ابرو هاش بلند شد: نفرمایید... خیلی خوبه... ولی بجای اینکه بقیه غذاش رو بخوره اینبار اون به من خیره شد: حوصله ت سر رفته توی خونه نه؟! جوابی ندادم و سر پایین انداختم ادامه داد: به نظرم از فردا بریم بیرون یکم بگردیم نظرت؟! بد هم نبود سری تکون دادم: چی بگم... اگر سختت نباشه... _نه بابا سختِ چی... کجا بریم حالا؟! حین شام خوردن و حتی ظرف شستن بعد از شام که به اصرار امیرعباس خودش میشست، درباره نقاط دیدنی شهر تهران حرف میزدیم و برنامه میریختیم و تمام مدت یک ربع یکبار گوشی زیر دیتم میلرزید و شوکی بهم وارد میکرد اما من هیچ کدوم از پیامها رو باز نکردم و گذاشتم برای آخر شب زمانی که امیرعباس خواب باشه... و بالاخره وقتش رسید وقتی بالاخره چشمش گرم شد با احتیاط گوشی رو از زیر بالش بیرون کشیدم و نورش رو در کمترین حالت ممکن قرار دادم بعد زیر پتو خزیدم و مشغول خوندن پیامها شدم... پ.ن: این هفته بخاطر رسیدن به عزاداری دهه محرم شبها پارت نداریم فقط روزها پارت ارسال میشه و البته روز تاسوعا و عاشورا هم پارت نخواهیم داشت🌸🍃 پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/nonvalghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤✨ °•.چِہٖ تَࢪْڪِيْبِ قَشَنْگِيِسْتٖ شَہٖ وُ شَہٖ زٰادِہٖ وُ شِشِ مٰاهِہٖ و‌ُ شِشِ گُوْشِہٖ…❣ ﴿السلام‌علیڪ‌یااباعبداللہ‌الحسین؏﴾ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
چیزی دگر نمانده به کابوس های آب پس انقدر به آب نده عادتش رباب... ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part250 کلافه گوشی رو گوشه ای انداختم و برای درست ک
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 _" +حسم یه چیزی بهم میگه که امیدوارم غلط باشه... +ولی اگر درست باشه خودتم میدونی که زنده نمیمونی! +نمیخوام عدم تبعیت از دستورت رو گزارش کنم زودتر به من جواب بده +اصلا دلم نمیخواد حتی تصور کنم یه نیروی خبره ی سیستم ما که به اندازه یه افسر اطلاعاتی آموزش دیده اونقدر احمق و ابلهه که به یه ریشوی کم عقل دل ببنده و بخواد بخاطرش جون خودش رو به خطر بندازه +یا اونقدر ضعیف باشه که به یه لخته خون وابستگی عاطفی پیدا کنه... +جواب بده داری اگر بیشتر از این منتظرم بگذاری بد میبینی... این آخرین پیامش بود براش نوشتم: من که گفتم فعلا شرایط تبعیت ندارم حالا شما اگر خیلی دلتون میخواد با یه بهانه احمقانه یه نیروی به قول خودت خبره رو از دست بدید من نمیتونم جلوی این حماقت رو بگیرم... چند ثانیه بعد پیامش رسید مسلما اونام مثل من نتونسته بود بخوابه: +این حرفت به معنای اعلان جنگه مطمئنی که حرف آخرت همینه؟ چند ثانیه مکث کردم و بعد با نفس عمیق اما آرومی نوشتم: هر چی لازم بوده بگم گفتم... +پس حدسم درست بود ماجرا یه عاشقانه آبکیه! فکر نمیکردم انقدر احمق باشی... به هر حال تو چاره ای جز تحویل دادن اون بچه نداری فقط اینطوری دستمزدت رو از دست دادی و عواقب کارت رو هم به جون خریدی... دلم خیلی برات میسوزه حیوونی... جوابی بهش ندادم گوشی رو روی حالت پرواز گذاشتم و زیر بالش جا دادم چشمهام رو بستم و تلاش کردم بخوابم ولی اونقدر هیجان خونم بالا بود که بدنم بیشتر برای دویدن و ورزش کردن آماده بود تا خوابیدن! اما هیجان منفی نبود! هیجان مثبت بود... خودم هم از اینهمه شجاعت شگفت زده بودم اما هرچی به ته دلم رجوع میکردم هیچ ترسی نمیدیدم! مطمئن بودم این نتیجه ی اون قول و قراره... حتی نمیتونستم پیش خودم تصور کنم که چقدر از پیدا کردن این گنج خوشحالم... اونقدر زندگی سخت و پیچیده و نفرت انگیزی رو پشت سر گذاشته بودم که حالا با رها شدن از اون شرایط، دیگه هیچ چیز برام تلخ و ترسناک نبود همین که تونسته بودم خودم رو نجات بدم برام کافی بود و واقعا از بعدش نمیترسیدم و چقدر خوب بود که نمیترسیدم... این روزها مدام از امیرعباس سوال میپرسم حریص دونستن و فهمیدنم تمام عمرم به باد رفته و حالا که به تهش رسیدم تازه میفهمم چه چیزهایی رو از دست دادم و وقت و عمری که باید صرف درک حقایق میشد صرف چی کردم! پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/nonvalghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔🖤 اَلسلام‌اِےوادی‌ِکَربُبَلا السلام‌اِی‌سرزمین‌پُربلا السلام‌ای‌جلوه‌گاه‌ذوالمنن السلام‌ای‌کشتہ‌های‌بی‌کفن ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7