فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما کلیپ راببینید
اندکی تامل وتفکر....
شماچگونه معلمی برای شاگردانت بوده ای؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادی کنیم اززحمات معلمان درتدریس های آنلاین روزتان مبارک🌼
👨🏫 ویژه #روزمعلم
💐#شعرکودکانه
تو دفتر نقاشی
عکس یه گل کشیدم
گلی از اون قشنگ تر
دور و برم ندیدم
روی گل قشنگم
اسم تو را گذاشتم
اسمی از اون قشنگ تر
واسش سراغ نداشتم
اسم تو را معلم
تو را که مهربانی
در باغ علم و ایمان
همیشه باغبانی🌷🌷
معلم قرآن
#روز_معلم
🌹صد غنچه پروراندی، در باغ قرآن شما
بزرگ شدیم معلم با کمک آیه ها
💞سوره کوثر رو می خونم حالا
افتخار می کنم به قول شما
به اینکه یک دختر می تونه باشه
یه کوثر و عزیز دل بابا
📿سوره توحید رو که من میخونم
آشنا میشم با یار مهربونم
یادم دادی تو سختی ها باید من
فقط به این خدا توکل کنم
🌻حفظ شده ام چهار قل رو من حالا
گفتی بخونید تا که حفظ شید شما
از شر هر چی بدیه تو دنیا
🌾سوره به سوره یاد دادی معلم
کلی قشنگیهای دین رو به ما
ممنونم از اینکه منو رسوندی
به دوست خوب و مهربونم، خدا
🖌شاعر انسیه سپاهی
معلم عزیز، استاد بزرگوار، تو را به چه مانند کنم . دل دریاییت لبریز از آرامش است همچون کوه استوار از حوادث روزگار ایستاده ای و همچون ابر، باران پر شکوه معرفت بر چمن های دشت دانش آموختگی فرو میریزی.
خورشید نگاهت گرمابخش وجود ما و حرارت کلبه ی سرد یأس و ناامیدی و ارمغان شور و شعف است. غنچه ی تبسمی که از گلستان لب های تو می روید، طراوت لحظه های ابهام و زیبایی بخش خانه ی وجود ماست.
کلام روح بخش و دلنشین تو موسیقی دلنوازی است که بر گوش جان می نشیند و آهنگ زندگی را به شور در می آورد.
معلم عزیز، استاد بزرگوار، تو را به چه مانند کنم. روانی به لطافت گلبرگ های ارغوان داری که از احساس و شور و شعف لبریز است. دست های روشنت سپیدی خود را از گل بوسه های گچ گرفته و شمع وجودت از نیروی ایمان و انسانیت شعله ور است.
سرخی شفق، تابش آفتاب، نغمه ی بلبلان، صفای بستان، آبی دریاها، همه و همه را می توان در تو خلاصه نمود. معنای کلام امید بخش تو همچون نسیم صبحگاهان نشاط بخش روح خسته ماست.
علم آموزی و صبر ایمان را از پیامبران به ارث برده ای و به حقیقت وارث زیبایی ها بر گستره ی گیتی هستی. قدوم سبز تو سبزینه ی کوچه باغ های زندگی و صفا بخش خاطر پر دغدغه ی ماست.
سلام بر ماه اردیبهشت
سلام بر آنان که چون شمع می سوزند
سلام بر 12 اردیبهشت ماه روز عزیز معلم
آری امروز روز معلم است، روز فرشتگانی که فقط و فقط آمده اند بذر های علم و دانش را در وجودمان آبیاری کنند . روز عزیزی که باید از مقام والایشان تقدیری شایسته به عمل آورد و همه ما می دانیم هیچ معلمی را نمی توانیم جز با موفقیت خود ارج نهیم.
نمی دانم چرا هر بار که می خواهم سخنی از تو بگویم یا خطی برایت بنویسم، زبان و قلمم یارای من نیستند.
مگر می شود ؟
شاید تنها دلیلش این باشد که امروز اگر می نویسم، اگر می خوانم، اگر می فهمم و اگر زندگی را حس میکنم به خاطر عطر حضور توست .
تویی که چون شمع برای هر بار آموختن به من، می سوختی.
آری شاید این جمله را هزار بار شنیده باشیم: معلم چون شمع می سوزد اما این که نمی شود، آخر شمع می سوزد و خاموش می شود، اما معلم می سوزد تا بسازد.
ای معلم عزیز ما همیشه نسیم عطش بوده ایم و تو زنگ باران و در سخن سهراب:
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود، زنگ باران به صدا می آید...
و تو به ما آموختی باران را پس باید آموزگارانه بیاموزیم و کاش بدانیم آموزش کار بزرگی است به راستی که اگر نبودی ، نبودیم و به رسم همیشه در روزی مشخص از معلمانمان سپاسگذاری می کنیم.
روزی که روز معلم نامگذاری شده است.
پس به سهم خود به تمامی شما آموزگاران عزیز و گرامی درود میفرستیم و پیشاپیش روز معلم را به همه شما زحمتکشان عرصه دانش تبریک می گوییم.
صدای گام هایش را که می شنویم شوری در دلهایمان جان می گیرید.شوری مانند شوق آموختن
آری، گویی تمامی کلمات آموزنده اش، تمامی جوانه های یادگیری را در ذهنمان نورپاشی می کنند. و حضورش، تکیه گاهی می شود برایمان
تکیه گاهی برای آموختن هر آنچه نمی دانیم .
و او ...
و او که شمعش خوانده ایم، نور کوره راه های تاریک پر از علامت سؤال هایمان می شود.
تنها کافیست، دستمان را مشت کنیم، انگشت اشاره مان را بلند کنیم و با صدای رسا بگوییم : اجازه
و این عبارت کلید پرسش های بی پاسخ ما می شود از مقام والایش
او که بی دریغ تمامی دانشش را به پای گل های باغ علم و دانش اهداء کرده است.
معلم عزیز، استاد بزرگوار، تو را به چه مانند کنم. طپش قلب تو آهنگ خوش هستی و جوشش نشاط در غزل شیوای زندگی است. تو روشنایی بخش تاریکی جان هستی و ظلمت اندیشه را نور می بخشی. ‹‹ و ما یستوی الاعمی والبصیر . و لا الظلمات ولا النور ››
و هرگز کافر تاریک جان کور اندیش با مومن اندیشمند خوش بینش یکسان نیست و هیچ ظلمت با نور یکسان نخواهد بود. چگونه سپاس گویم مهربانی و لطف تو را که سرشار از عشق و یقین است.
چگونه سپاس گویم تأثیر علم آموزی تو را که چراغ روشن هدایت را بر کلبه ی محقر وجودم فروزان ساخته است. آری در مقابل این همه عظمت و شکوه تو مرا نه توان سپاس است ونه کلام وصف.
تنها پروانه ی جانم بر گرد شمع وجودت، عاشقانه چنین می سراید: معلم کیمیای جسم و جان است ... مــعلم رهنمای گمرهان است.... شـده حک بر فراز قله ی عشق .... معلم وارث پیغــــمبران است.
نفس هایت رسولان روشنی اند. کلمات تو ساده ترین شکل ترجمه خورشید است؛ وقتی بر روی مستطیل جامانده بر دل دیوار مینویسی و نور را نقاشی میکنی. گرد گچ های سفید که بر شانه هایت مینشیند، انگار با لبخندی مهربان، دماوند در مقابلمان ایستاده است؛
با همان سربلندی همیشگی. اگر کسی چروک های پیشانی ات را دنبال کند، به رنج باغبانی میرسد که سال هاست گل هایش را از بیم خزان، به بهارهای در راه سپرده است، باغبانی که هر صبح، با لبخندی بی پایان، بهار را به باغش دعوت می کند.
همه جاده هایی که تو نشان میدهی، به «خرد و روشنی» میرسند. صدای گام هایت، زمزمه محبتی است که پیام آور دنیایی از مهربانی است. صدایت، قاصدک هایی اند که خبر از آینده ای روشن، از روزهای نیامده برایمان می آورند.
ما درس چگونه زندگی کردن را از تو آموخته ایم و تمام دار و ندارمان، کوله باریست از آموخته های تو که سال ها پیش از مسافر شدن، در دست هایمان نهادی تا سربلند به مقصد برسیم.
همیشه دلگرممان کردی تا جاده های پرپیچ و خم زندگی را با امیدواری طی کنیم. حالا که باغچه زیبایت به بار نشسته، بخند؛ بخند مثل همیشه، تا ما همه خستگی راه را فراموش کنیم. بخند، زیبا بخند! بهار جاودانه گل هایی که تو پرورش دادی مبارک باغبان؛ خسته نباشی.
اردیبهشت، با نفس های پیامبرانه ات جوانه میزند و تو می آیی تا خورشید آگاهی را در قلب های حاصلخیز فرزندان سرزمینت بکاری. دستان سپیدت بر پیکر تخته سیاه، نور می پاشد و الفبای روشنی، در اذهان تاریکمان حک می شود.
وارد که میشوی، چشم های شوقمان چون پنجره هایی آفتابی، به سویت گشوده می شوند. می آیی و عطر حضورت فضای کلاس را پر میکند.
ای رازدار دل های کوچک و معصوم و سنگ صبور غمهای پروانه ها! تو آمده ای تا روح حقیقت را پاسداری کنی و از چهره جاهل زمین، گرد و غبار این همه ندانستن را بزدایی. آمدهای تا نهال های سبز را باد هرزه گرد پاییز، به داس زردش نچیند.
لب که به سخن می گشایی، صدها پرنده سپید بال در آسمان معرفت به پرواز می آیند و من لبریز این همه آبی، پریدن را تجربه میکنم. نگاهم که میکنی، تار و پود جانم لبخند میزند.
دستهایت، ریشه های کنجکاوی ام را محکم می کند و صدای فرشته سانت، سایه غول های نادانی را از کوچه های جانم می تاراند. ای آسمانی زمینی رخسار!
اینگونه که عاشقانه به رویش مان کمر بسته ای، دیر نیست که از هر گوشه این خاک، صنوبرانی سربلند، با انگشتان سبزشان، گیسوان خورشید دانش و فن آوری را شانه بزنند
و ستاره های فروزان پژوهش، از چشمان آگاه همین نوباوه گان بزرگ اندیشه، روشنی بخش رصد خانه های تاریک جهان گردد. تو را چه نامم ای عصاره مهربانی و ایثار و عشق؟
از شیره جانت می نوشانی و رگ های کبودمان را از خون کاوش و تفکر می انباری، تا نفس های زندگیمان، با نبض آینه ها هماهنگ شود. دوستت داریم. می ستاییمت و خاطر خستگی ناپذیرت را به واحه های خرم ایمان و عشق می سپاریم.
وقتی قلم میلغزد در ناکجا آباد جغرافیای اندیشه یعنی نسیم روح تو وزیدن گرفته است. در هر کرانه خواندن و نوشتن؛ حضور آبی تو موج بر موج، بالا میرود؛ تو که در تکاپوی رشد و تعالی نسل ها گم شدی؛
تو که خاطره هایت با نیمکت های ساده و پرهیاهو و با تخته سیاهی که سپیدی روز را می آموخت، گره خورده است. تو با واژه های آسمانی ذهنت، بغل بغل محبّت همراهشان میکردی و به سینه گشاده شاگردان نوپا هدیه میدادی.
تو در پژواک پرستوهای عاشق، تکرار میشوی و در ترانه باران، تازه تر از همیشه می درخشی. قاصدک خیال مهربان تو، همیشه رو به آسمان، در اندیشه بارور شدن بذرهایی است که پاشیده ای.
تو به فرداهای روشن دانش آموزان خویش می اندیشی و ما در تکان های قطار زندگی روی ریل روزگار، در هر نوشته ای، در هر لغزشی که از قلم سر میزند و در رویش هر فصلی، یاد تو را زنده می کنیم.
ای صبور آسمانی، معلم علم و الهام، ای آموزگار! از تو چه بگوییم که خود به ما آموختی گفتن و نوشتن را ؟ به رشته های مهر که بر گردنم آویخته ای سوگند که همواره می ستایمت.