🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷
🇮🇷
#رمان_رفیق
#پارت30
#فاطمه_شکیبا
‼️چهارم: بشنو سوز سخنم...
کمیل چهارزانو نشسته بود روی صندلی کمک راننده و خیره بود به باغ. حسین سرش را گذاشته بود روی فرمان و سپرده بود کمیل بعد از پنج دقیقه بیدارش کند. پیدا بود خسته است. کمیل داشت همه آنچه دیده بود را در ذهنش تحلیل میکرد چون میدانست حسین وقتی بیدار شود، از او تحلیل میخواهد.
پنج دقیقه خیلی زود تمام شد. کمیل خجالت میکشید سرتیمش را بیدار کند؛ هرچه باشد سن پسر حسین را داشت. آرام و با تردید گفت: آقا... حاجی... .
حسین فوری سرش را از روی فرمان بلند کرد و چشمانش را مالید. کمیل با شرمندگی گفت:
- ببخشید... مثل این که اصلا نخوابیدید!
حسین لبخند زد:
- نه پسرجان، اتفاقا خوابیدم، خوبم خوابیدم. تو نسل جنگ رو نمیشناسی! ما یاد گرفتیم زیر بمب و خمپاره، توی نیممتر سنگر با چشم باز بخوابیم. خیلی هم کیف میده!
بعد تنهاش را کمی چرخاند به سمت کمیل:
- خوب، حالا بگو ببینم... چی دیدی؟ چندنفر بودن؟
- یه نفر همراه ساراست، حداقل اینطور که من فهمیدم. یه مرد حدودا پنجاه ساله.
- چهرهش رو دیدی؟
- نه. از صداش فهمیدم. گویا این آقای پنجاه ساله، الان حدود دو ماهه که توی این باغه و یکی به اسم حسام میآد بهش سرمیزنه و احتمالا تامینش میکنه. درضمن آقا، توی باغ یه انباری کاهگلی دیدم. رفتم داخلشو بررسی کردم، برای همینم بیشتر معطل شدم. چشمتون روز بد نبینه! انباریه پر بود از سلاح سرد... از چاقو و قمه بگیر تا پنجهبوکس و اسپری فلفل... تازه اونا هیچی، چندتا دبه نفت و بطری و صابون هم بود، که غلط نکنم برای ساختن کوکتلمولوتوفه!
حسین سرش را تکان داد:
- به به! پس حسابی تدارک دیدن برای مهمونی!
کمیل با نگرانی گفت:
- من بین اون سلاحا حتی یه دونه سلاح گرم هم ندیدم. این یعنی میخوان جنگ خیابونی راه بندازن... البته، وقتی رفته بودم توی یکی از اتاقای ویلا، یه جعبه دیدم که نمیدونم توش چی بود. یکم بهش مشکوک شدم ولی وقت نبود برم ببینم توش چیه!
- خوبه. تا همینجا هم خیلی خوب پیش رفتیم. تو اینجا باش، شنودشون کن. اگه سارا بیرون رفت هم برو دنبالش.
- جسارتا قربان اگه اون مَرده رفت بیرون چی؟ برم دنبالش؟
#ادامه_دارد
🇮🇷
🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🖇🌸⃟🕊✾༅჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
4_5983445250750808118.mp3
31.83M
#شکرانه ۱
بسمِ خَیرِالشّاکِرین
✍یکی ازبزرگترین مقاماتی که؛ میتونیم ،بهش نائل بشیم؛
مقام"شکــر "هست❗️
🖇🌸⃟🕊✾༅჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
15.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⏯ #نماهنگ احساسی
🍃به جون مادرت دلم تنگه برات
🍃منو آقا بازم ببر تا کربلات
🎤 #حمید_علیمی
👌بسیار دلنشین
🌷 #چهارشنبه_های_امام_رضایی
🌷 #شبتون_امام_رضایی
🌷 #التماس_دعا
🖇🌸⃟🕊✾༅჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
مداحی آنلاین - ازدواج دختر رفتگر با جوان تاجر - استاد قرائتی.mp3
4.4M
♨️خاطره شنیدنی ازدواج دختر رفتگر با جوان تاجر با عنایت امام رضا علیه السلام
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #قرائتی
🖇🌸⃟🕊✾༅჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
13.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴«اهمیت شناخت امام»
🔅 کاتالوگ و نمونه خداوند برای انسانها...
⁉️ چقدر وقت گذاشتی امامت رو بفهمی، امامات رو بشناسی؟!
استاد #رائفی_پور
#بهار_مهدوی
🖇🌸⃟🕊✾༅჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
14.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
🌱یک راه خوب برای عاشق امام زمان شدن
🌱خاطرهای زیبا از حاج قاسم سلیمانی
🎤 #استاد_پناهیان
#حاج_قاسم
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
🖇🌸⃟🕊✾༅჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
6.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحیح خوانی نماز آموزش تشهد (قسمت اول)
✅ #عموم_مخاطبان
💠 ذکر :«اَشهَدُ اَنْ لاَ اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَریکَ لَهُ
🖇🌸⃟🕊✾༅჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
4_5904657898226581850.mp3
1.22M
#دعــای_عهـــد»
🎤 محسن فرهمند
📝عهد بستم همه ی نوکری و اشکم را
💥نذر تعجیل فرج،هدیه به ارباب کنم
قرائت دعای فرج به نیت تعجیل در #ظهور_مولا (عج الله)هر روز صبح
🌸🖇🌸⃟🕊✾༅჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
#صبحتبخیرمولایمن
🏝یادتان همه جا جاری است...
در وزش نوازشگر نسیم،
در بارش زلال باران،
در صدای مناجات "یاکریم" ها،
در آبی بیپایان آسمان،
در حس سبز درختان...
اینجا هر اتفاق خوبِ قشنگی
مرا یاد شما میاندازد...
در دلم زمزمه میکنم:
" آن دوردستها،
حوالی خانهی پدر،
بهار چه صفایی دارد؟"
افسوس از چاشنی تلخ هجران
در هوای اردیبهشت...🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🖇🌸⃟🕊✾༅჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi