eitaa logo
『 استوری مذهبی 』🇵🇸
1.9هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
15.1هزار ویدیو
118 فایل
بِسْمِ‌اللّٰهِ‌الرَحْمٰنِ‌الرَحیمْ @soada_ir @rahe_enqelab @khamenei_ir @ansomarg1402 @taammogh @hosin159 کپی‌حلال😍 تندخوانی سی جز قرآن👇 @qooran30 ارتباط با مدیر👇 @Shahr_e_yar ناشناس بگو https://harfeto.timefriend.net/17050879870754
مشاهده در ایتا
دانلود
Panahian-Clip-shadiBarayeAhleBeyt.mp3
1.21M
چجوری عاشق امام زمان بشیم ؟♥️ به شادی اهل بیت شاد بشید... 🎙 ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ @estoory_mazhabi ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─
❰I’ve never met a strong person with an easy past!❱‌‌ ±من هیچ وقت یه آدمِ قوی با گذشته آسون ندیدم ..•♥️• ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ @estoory_mazhabi ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت خاله صغری که از روزی که یک کیلو طلا پیدا کرد و به صاحبش برگردوند./خبر حتما فیلم رو ببینید، یه درس بزرگ بهتون میده بعد معنی اصالت رو متوجه میشید. این بانو ضایعات جمع میکنه ولی چشم و دلش با مال دنیا ضایع نشده ولی صاحب اون یک کیلو طلا بدجور زندگی رو باخته ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ @estoory_mazhabi ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ کُردها تعبیری دارند به اسم باوان ترجمه ساده‌اش میشه جگرگوشه اما در اصل از بابان و بابا میاد، یعنی خانه‌پدری... چیزی فراتر از جگر گوشه. وقتی میگه باوانِم یعنی [ریشه منی🌱♡] ‌ ‌ ‌‌ وقتی میگه «باوانِم» یعنی چنان با دل و جانم آمیختی که گویی ریشه منی :) ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ @estoory_mazhabi ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاه تنها یک نفر هم یار دین باشد بس است همنشین رحمة للعالمین باشد بس است 💗🎉🎊😍👏🏻🎊❤️🌹 دهم ربیع الأول سالروز ازدواج نبی اکرم صلی الله علیه وآله و حضرت خدیجه سلام الله علیها، فرخنده و مبارک‌باد.🎈🎉 ص س ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ @estoory_mazhabi ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ ارسالی ار اعضا خوب کانالمون😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ثروت بانو حضرت خدیجه سلام الله علیها 💫هشتاد هزار شتر 💫تجارتخانه هایی در کشورهای مختلف از جمله کشورهای یمن ، مصر ، شام ، طائف ، عراق ، بحرین ، عمان ، حبشه ، فلسطین در واقع همان مرکزهای تجاری ، پاساژ های امروزی 💫بارگاهی از حریر سبز که با طناب های ابریشمی مجلل شده بود 💫و آنقدر بزرگ بود که کل مردم مکه در آن جای می شدند 💫دارای چهارصد غلام و کنیز آنقدر وسعت داشته اند که فقط این تعداد غلام و کنیز داشته اند اگر با یک حساب سرانگشتی بخواهیم حساب کنید ثروت این بانو را با ارقام قبل از تورم های نجومی ایران رقمی بالغ بر هزارو ششصد میلیارد تومان میتونیم خودمون رو جای بانو بگذاریم و فرض کنیم هزار میلیارد داشته باشیم چکارش میکنیم ؟؟؟؟ بانو این همه ثروت را برای چه چیزی خرج کردند؟ قدر اسلامی را که داریم بدانیم ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ @estoory_mazhabi ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─
4_5819010954649667800.mp3
2.19M
🌸 💐شعف و شادیت مبارک 💐دامادیت مبارک 💐عالم ز خوشحالی تو غرق سرور است 💐روبند روی زوجه ات از جنس نور است 🎤 🌷دهم ربیع الاول سالروز ازدواج حضرت محمد (ص) و حضرت خدیجه (س) مبارک باد. ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ @estoory_mazhabi ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 ♨️ملاڪ ازدواج حضرت خدیجہ (س) با رسوݪ اڪرم (ص)چہ بود؟! 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ @estoory_mazhabi ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انقلاب ما مثل تو زیاد داشته قبلا انقلابی اما حالا چپ کرده😒 درضمن ملاک‌ انقلابی ماندن هست ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ @estoory_mazhabi ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─
مستند بنی صدر در ایستگاه پایانی 😱 از اینجا به بعد مار و مارمولک کارگردانی رو به عهده میگیرن😁 ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ @estoory_mazhabi ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─
دليلی باش كه آدم ها باور كنن هنوز خوبی وجود داره!
─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ @estoory_mazhabi ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─
『 استوری مذهبی 』🇵🇸
ثروت بانو حضرت خدیجه سلام الله علیها 💫هشتاد هزار شتر 💫تجارتخانه هایی در کشورهای مختلف از جمله کشور
‍ 🌸حضرت خديجه(س) بمحضر رسول خدا(ص) فرمودند؛ "اگر همه نعمت های دنیا از آن من باشد؛ اگر سلطنت همه پادشاهان مال من باشد؛ همهٔ اینها به اندازه بال مگسی برایم نمی ارزد وقتی که نتوانم تو را ببینم! " این ها را خطاب به حجّت زمانش می فرمود، مادر مؤمنان خدیجه کبری سلام الله علیها...🌸 📚بحارالأنوار،ج۱۶،ص۵۳ 💞 ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ @estoory_mazhabi ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضرت خدیجه شیفته کدام ویژگی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) شد؟ 🌹دهم ربیع الاول سالروز ازدواج نبی اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و ام‌المومنین خدیجه(سلام الله علیها) (بیانات امام خامنه ای ) ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ @estoory_mazhabi ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️ 🔰باید با اب طلا نوشت اینو:👇 💥هرچقد وقت بزاری تا دیگران رو خراب کنی همون قدر وقت کم میاری که خودت رو بسازی😉 👈این یادت نره☝️ 👤 ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ @estoory_mazhabi ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─
اگه خودت خودتو می‌دیدی از خودت خوشت می‌اومد ؟؟
↚!❤️⃟ ⃟ ⃟🍓 تمامی تعاریف کلیشه‌ای و اتو‌کشیده از خودشناسی را دور بریزید . خودشناسی یعنی آنقدر به خودت آگاه شوی که بدانی در لحظه، هر تصمیم یا رفتاری را که انجام دادی، چه ریشه‌ای داشت. حتی انتخاب لباس‌هایت ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ @estoory_mazhabi ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─
_چگونه_امام_زمان_عج.mp3
1.7M
چگونه (عج) از احوال ما خبردار هستند؟🤔🎧^ 🌱 🎤حجت الاسلام رفیعی ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ @estoory_mazhabi ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─
دنبال شهرتیم و پِی اسم و رسم ! غافل از اینکھ فاطمھ(س) گمنام میخرد :)🌱
『 استوری مذهبی 』🇵🇸
#هوالعشق #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_هفتادم ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ به روايت حانيه اميرحسين_ سلام. _
_ اره. چطور ؟ عمو_ هیچی. همینطوری. راستی یه سوال. تو چرا بعد از آرمان با کسی دوست نشدی؟ با شنیدن اسم آرمان استرسم بیشتر و تمام وجودم پر از نفرت میشه . همه خاطرات بد ، برام دوره میشه ، اما بدترین چیز اینه که من هنوز به امیرحسین حقیقت رو نگفتم و فوق العاده از بیانش میترسم. _ چطور مگه؟ شما که میدونید من اهل این چیزا نبودم و نیستم . عمو_ اها. باشه. عمو جان من الان کار دارم حالا بعدا بهت میزنگم. _ باشه. خوشحال شدم. به زن عمو سلام برسونید. عمو_باش. بای تلفن رو قطع میکنم و کیفم رو دوباره از روی شونم برمیدارم که گوشی رو توش بزارم که چشمم به کسی میخوره که شروع تمام اتفاقات تلخ زندگیم رو رقم میزنه. کیف و گوشی روی زمین میوفتن . امیرحسین سریع به طرفم برمیگرده و با تعجب بهم نگاه میکنه . امیرحسین _ چی شد؟ با بهت و ترس سرم رو تکون میدم و زیر لب زمزمه میکنم _ هیچی. امیرحسین خم میشه و گوشی و کیفم رو از رو زمین برمیداره. چند ثانیه با آرمان چشم تو چشم میشم ، پوزخندی میزنه و سریع از اونجا میره. امیرحسین بلند میشه، کیف و گوشی رو دستم میده و مسیر نگاهم رو دنبال میکنه. اما به جایی نمیرسه. امیرحسین _ حانیه سادات. چی شده؟ چرا رنگت پریده؟ برای اولین بار جمع از روی اسمم برداشته میشه ، احساس میکنم امیرحسین هم خیلی به هم ریخته ، انگار که استرس اون بیشتره ، یه لحظه با فکر کردن به این که ممکنه از دستش بدم حالم بد میشه، پاهام توانشون رو از دست میدن و در اخرین لحظه به پیرهن امیرحسین چنگ میزنم ........ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ترسم نرسد بي تو به فردا دل من ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ 😱😱😱😱😱😔😔😔😔 😅😖 #
🌸🌸🌸❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌸🌸🌸 چشمام رو باز ميكنم. به خاطر نور تندي كه تو محيط بود و فوق العاده آزار دهنده سريع دوباره پلك هام رو روي هم ميزارم. صداي نجواگر كسي رو بالاي سرم ميشنوم. "صداي قرآنه؟ آره . فكر كنم . اما از كجا؟ نكنه مردم ؟ " با احساس سوزش شديدي كه تو دستم ايجاد ميشه ، دوباره چشمام رو باز ميكنم و قبل از اينكه فرصت كنم دليل سوزش دستم رو جويا بشم با چشم هاي باروني امير حسين رو به رو ميشم ، چشم از چشم هاي اشك بارش ميگيرم و به كتابي كه تو دستش بود خيره ميشم ، و بعد چشم ميدوزم به لب هاش كه با آرامش خاصي آيه هاي قرآن رو زمزمه ميكردن .چه صوت دلنشینی ، حتی تو رویا هم فکر نمیکردم صدای قرآن خوندنش انقدر آرام بخش باشه. اميرحسين_ صَدَقَ اللهُ العليُ العَظيم همزمان با چشم هاي اميرحسين ، كتاب عشق بسته ميشه و بعد بوسه روي جلدش ميشينه. چشم ميدوزم به حركات اميرحسين كه گواهي دهنده عشق بودند. چشماش كه باز ميشه باهم چشم تو چشم ميشينم ، لبخندي ميزنه و برعكس دلهره اي اون موقع داشت با آرامش زمزمه ميكنه _ خوبي. صداش به قدري آروم بود كه تنها با لبخوني ميشد متوجه شد ، به سر تكون دادن اكتفا ميكنم . دوباره احساس سوزش، چشمام رو به سمت دستم ميكشونه ، بله. دقيقا چيزي كه ازش هميشه وحشت داشتم ؛ سرم. اولين و آخرين باري كه سرم زدم ، نزديكاي كنكور بود كه از استرس و اضطراب كارم به بيمارستان كشيد، اول كه رگ دستم رو پيدا نميكردن و تمام دستم رو سراخ سوراخ كردن ، بعد هم كه سِرُم رو باز كردن تا يك هفته با كوچيك ترين حركتي حسابم با كرام الكاتبين بود . با شنيدن صداي اميرحسين دوباره درد و سوزش فراموش ميشه و دوباره باهم چشم تو چشم میشیم. امیرحسین _ درد داره؟ _ یکم ولی نه به اندازه سری قبل . امیرحسین _ راستش، چیزه ....هیچی فقط حلال کنید ..... فکرای مزاحمی که با این حرفش به مغزم هجوم اوردن رو کنار زدم و با تعجب و پرسشی نگاش کردم _ چطور؟ چیزی شده ؟ امیرحسین _ نه نه. نگران نشین. آخه آخه سِرُمِتون رو من وصل كردم گفتم حلال كنيد اگه..... حرفش رو قطع ميكنم _ نه نه. ممنون. من كلا تو سرم وصل كردن مكافاتم. . . . . . با صداي زنگ در از جام بلند ميشم. بي حوصله به سمت پذيرايي ميرم . با صداي نسبتا بلندي مامان رو صدا ميكنم بعد از اينكه به نتيجه اي نميرسم به سمت آيفون ميرم. با ديدن چهره اميرحسين بعد از چند روز لبخندي مهمون لب هام ميشه. در رو ميزنم و گوشي اف اف رو برميدارم. _ سلام. بفرماييد. اميرحسين_ سلام. مزاحم نميشم. ميشه يه لحظه بيايد تو حياط فقط لطفا. _خب بفرماييد داخل. اميرحسين_ كارم كوتاهه طول نميكشه. گوشي آيفون رو ميزارم ، چادر رنگي مامان رو برميدارم و ميرم تو حياط. با ديدن اميرحسين كه چند شاخه گل رز گرفته بود جلوي صورتش ذوق ميكنم ، كمي ميپرم و دستام رو به هم ميزنم_ واي مرررررسي. اميرحسين ميخنده و گل هارو به طرفم ميگيره و با لبخند ميگه _ بفرماييد ، تازه متوجه حركت ضايع خودم ميشم. چشمام رو روهم فشار ميدم و ميگم_ ببخشيد . من گل رز خيلي دوست دارم ، ذوق زده شدم.ممنون اميرحسين_ قابل شمارو نداره. گل هارو ازش ميگيرم و تعارف ميكنم كه بياد تو اما قبول نميكنه. بعد از چند ثانيه چهرش جدي ميشه و ميگه _ راستش ، اين چند روزه تلفن همراهتون خاموش بود ، نميخواستم مزاحم منزل هم بشم ، نگران شدم اومدم ببينم چيزي شده؟ تو دلم فقط قوربون صدقه لفظ قلم حرف زدن و نگران شدنش ميرفتم و به خودم فحش ميدادم كه چرا باعث اذيت و نگرانيش شدم. _ نه. چيزي نشده ببخشيد اگه باعث نگرانيتون شدم. "اي واي. اره جون خودت. چيزي نشده. همش دروغ بگو فقط " اميرحسين_ خب خداروشكر. پس من ديگه رفع زحمت ميكنم. _ اختيار داريد. ممنون كه اومديد. راستش.....راستش..... اميرحسين_ راستش؟ _ هيچي اميرحسين_ هيچي؟ _ اره اميرحسين_ راستش؟ _ دلم براتون تنگ شده بود. بدون اينكه منتظر عكس العملي از جانب اميرحسين باشم ميگم خداحافظ و با حالت دو سريع ميرم تو خونه. در رو ميبندم و پشت در ميشينم. دستم رو ميزارم رو قلبم كه تند تند خودش رو به اين ور و اون ور ميكوبيد. "واااااي داشتم گند ميزدما. " اين چند روزه از ترس آرمان گوشیم رو خاموش کرده بودم ، هرچقدر هم که با تلفن خونه به عمو زنگ میزدم خاموش بود. سریع به اتاق میرم ، گوشیم رو از کشوی دراور بر میدارم و روشنش میکنم. 25 تا تماس بی پاسخ از امیرحسین و 5 تا شماره ناشناس. گوشی رو قفل میکنم و روی میز میذارم ، به سمت پذیرایی میرم که صدای زنگ باعث میشه برگردم. همون شماره ناشناس "نکنه امیرحسین باشه" دایره سبز رنگ رو به قرمز میرسونم و گوشی رو کنار گوشم میگیرم. _ بله؟ با پیچیدن صدای نفرت انگیز آرمان تو گوشی ، سریع تماس رو قطع میکنم و چند دقیقه فقط به صفحه گوشی خیره میشم.
رفیق‌ ؛ بیا‌همین‌الان‌قول‌بدیم‌وسط پستۍ‌وبلندۍ‌دنیا‌وسط‌امتحاناۍ‌خدا گله‌نکنیم‌ ، داد‌نزنیم‌ . خودش‌گفته‌ " باهرسختۍ‌آسونیه‌همه‌چیز‌رو‌درست‌میکنه فقط‌کافیه‌بهش‌اعتماد‌کنیم . . .
‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎჻ᭂ࿐ وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَىٰ رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ﴿۸۳﴾ "و ایوب را (یاد کن) هنگامی که پروردگارش را ندا داد که مرا آسیب و سختی رسیده و تو مهربان ترین مهربانانی..." ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ @estoory_mazhabi ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا