هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
🔴 دقت کنید که احتمالا امشب یا فردا یا دو سه روز دیگه یه ضربه بزرگ به اعصاب مردم از طرف جریان غربگرا وارد خواهد شد.
دلیلش هم انتقام از مردمی هست که امروز در راهپیمایی شرکت کردند.
💢 حالا یا قیمت های دلار و طلا خیلی شدید میره بالا یا قیمت خودرو و یا هر چیزی که بتونه اعصاب مردم رو خراب کنه.
خلاصه این رو هم گفته باشم که کسی سورپرایز نشه.
🔷@IslamlifeStyles
GOSH_BE_FARMAN - Haj Abozar Rohi.mp3
14.56M
ضربان قلب من یاابن الحسن❤
یا ایها العزیز ای واسم همه چیز
من تا تو رو نبینم ازت دست بر نمیدارم💔
ای مهربون تر از پدر و مادرم دوست دارم🍃
گوش به فرمانم فرمانده🤚🏻
😍سلام_فرمانده۴
.
#نیمه_شعبان
#ایران_قوی
#دهه_فجر
10.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 آدم دلگرم میشه ...
کاش قدر بدونیم🥲
https://eitaa.com/eta_mazhabiun
.
#نیمه_شعبان
#تا_انقلاب_مهدی
#میلاد_امام_زمان
.
رمــان جدید😍
💜اسم رمان؛ #جانم_میرود
💚نویسنده؛ فاطمہ امیرے
💙چند قسمت؛ ۱۹۲ قسمت
با ما همـــراه باشیـــــن 😊👇
https://eitaa.com/joinchat/2920808762Cd9ef399ea0
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت ۱
رژ لب قرمز را بر لبانش کشید و نگاه دوبارهای به تصویر خود در آیینه انداخت با احساس زیبایی چند برابر خود لبخندی زد
شال مشکی را سرش کرد و چتری هایش را مرتب کرد...باشنیدن صدای در اتاق خودش را برای یک جروبحث دوباره با مادرش آماده کرد...
زود کیفش را برداشت و به طرف درخروجی خانه رفت
«مهلا خانم» نگاهی به دخترکش کرد
ــ کجا میری مهیا
ــ بیرون
ــ گفتم کجا
مهیا کتونی هایش پا کرد نگاهی به مادرش انداخت
_گفتم که بیرون
مهلا خانم تا خواست با اون بحثی کند با شنیدن صدای سرفه های همسرش بیخیال شد
مهیا هم از فرصت استفاده کرد و از پله ها تند تند پایین آمد در خانه را بست که با دیدن پسر همسایه (ای بابایی) گفت...
نگاهی به آن انداخت...پسر سبزه ای که همیشه دکمه اخر پیراهنش بسته است و ریشو هم هست نمیدانست چرا اصلا احساس خوبی به این پسره ندارد
با عبور ماشین پسر همسایه از کنارش به خودش آمد
💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
ೋنویسنده فاطمه امیریღೋ
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت ۲
به سرکوچه نگاهے انداخت با دیدن نازی و زهرا دستی برایشان تکان داد و سریع به سمتشان رفت
نازی _ به به مهیا خانوم چطولی عسیسم
مهیا یکی زد تو سر نازی
_اینجوری حرف نزن بدم میاد
با زهرا هم سلام و احوالپرسی کرد زهرا تو اکیپ سه نفره اشان ساکترین بود و نازی هم شیطون تر و شرتر
_خب دخترا برنامه چیه کجا بریم ??
زهرا موهای طلایشو که از روسری بیرون انداخته بود را مرتب کرد و گفت
_فردا تولد مامان جونمه میخوام برم براش ✨چادر نماز✨ بگیرم
تا مهیا خواست تبریک بگه نازی شروع کرد به خندیدن
_اخه دختره دیوونه چادر نماز هم شد کادو چقد بیسلیقه ای
زهرا ناراحت ازش رو گرفت مهیا اخمی به نازی کرد و دستش را روی شانه ی زهرا گذاشت
_اتفاقا خیلی هم قشنگه بیا بریم همین مغازههایی که پیش مسجد هستن اونجا پیدا میشه
با هم قدم می زدند و بیتوجه به بقیه می خندیدند و تو سر و کله ی هم می زدند
وارد مغازه ای شدند که یک پسر بسیجی پشت ویترین ایستاده بود که به احترامشون ایستاد
نازی شروع کرد به تیکه انداختن زهرا هم با اخم خریدش را میکرد مهیا بی توجه به دخترا به سمت تسبیح ها رفت یکی از تسبیح ها که رنگش فیروزهای بود نظرش را جلب کرد با دست لمسش کرد با صدای زهرا به خودش امد
_قشنگه
_اره خیلی
زهرا با ذوق رو به پسره گفت همینو میبریم
💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
ೋღ #نـویسـنده_فـاطمہ_امـیرے
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت ۳
پسره مبارکه ای گفت و تسبیح زیبایی را همراه چادر به عنوان هدیه در کیسه گذاشت از مغازه خارج شدند
چون نزدیک اذان بود خیابان شلوغ شده بود نازی هی غر میزد
_نگانگا خودشو مذهبی نشون میده بعد تسبیح هدیه میده اقا ،اخ چقدر از اینا بدم میاد
زهرا با ناراحتی گفت
_چی شد مگه کار بدی نکرد
مهیا حوصله ای برای شنیدن حرفهایشان نداشت میدانست نازی یکم زیادروی میکند ولی ترجیح می داد با او بحثی نکند
به پارک محله رفتن که خلوت بود و به یاد بچگی سرسره بازی کردن و زهرا انها را به بستنی دعوت کرد
هوا تاریک شده بود ترجیح دادن برگردن هر کدام به طرف خانه شان رفت مهیا تنها در پیاده رو شروع به قدم زدن کرد
که با شنیدن صدای بوقی برگشت با دیدن چند پسر مزاحم اهی کشید با خود زمزمه ڪرد
_اخه اینا دیگه چقدر خزن دیگه کی میاد اینجوری مخ زنی کنه
بی توجه به حرف های چندش آورشان به راهش ادامه داد ولی انها بیخیال نمیشدند
مهیا که کلافه شده بود تا برگشت که چیزی تحویلشان بدهد
با صدای داد یک مردی به سمت صدا چرخید با دیدن صاحب صدا شکه شد
💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
🍃ادامہ دارد....
ೋღ #نـویسـنده_فـاطمہ_امـیرے ღ
12.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
تعریف من از❤️🔥؏شــق❤️🔥
همان بود ڪهگفتم:)
دربندڪـسی باش⛓
که دربندღحسـین(ع)است😍
#عاشقانه
❥@eta_mazhabiun💕
.