مَذهَبیون🏴
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗#گام_های_عاشقی💗 قسمت39 باصدای سارا بیدار شدم با دیدنش تعجب کردم - چی شده ؟ اینجا چی
.
به وقت #رمان﴿ گام های عاشقی﴾😍
.
مَذهَبیون🏴
❤️#گام_های_عاشقی❤️ قسمت45 سارا: تو این چند سال چرا چیزی نگفت ،چرا گذاشت این حرف تبدیل به واقعیت واس
.
به وقت #رمان﴿ گام های عاشقی﴾😍
.
مَذهَبیون🏴
💗#گام_های_عاشقی💗 قسمت89 دور میز نشسته بودیم و مشغول غذا خوردن شدیم بابا: آیه تو کسیو میخوای؟ غذا
.
به وقت #رمان﴿ گام های عاشقی🫶﴾😍
مَذهَبیون🏴
💗#گام_های_عاشقی💗 قسمت 101 سوار ماشین شدیم امیر هم قبل از اینکه حرکت کنه ،ساندویجش و خورد و کلی تشکر
.
به وقت #رمان﴿ گام های عاشقی﴾😍
.
مَذهَبیون🏴
💗#گام_های_عاشقی💗 قسمت115 علی: چشمت بی بلا،راستی منم به دو چیز حساسیت دارم - چی؟ علی: بادمجان و باق
.
به وقت #رمان﴿ گام های عاشقی﴾😍
.