eitaa logo
اعتدال (عدالت‌پذیری)
131 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
765 ویدیو
42 فایل
ارتباط با مدیران کانال = hadi_moshfegh@
مشاهده در ایتا
دانلود
. ۱آیه_در۲روز سهم امروز و فردا ۱۱۷سورۀهود 🌷 وَ مَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُهَا مُصْلِحُونَ 🌷ترجمه 👇 و [سنت] پروردگار تو چنان نبوده که شهرهایی را كه مردمش اصلاح گرند، به ظلم و ستم هلاك كند. ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌های آیه را اینجا ببینید👇 ا https://b2n.ir/w21458 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. محرومیت دائم از استخر برای یک زن آمریکایی 🔻می‌دانید !!!🔻 چون به‌ حضور یک‌ در استخر اعتراض کرده 🔻چقدر !!!🔻 🔸 ، به‌نقل‌از رسانه‌های محلی نوشت: این خانم به نام «جولی جمان»، اهل ایالت واشنگتن و ساکنان «پورت تاونزند»، ماجرا را چنین توضیح داده: من مردی را دیدم که لباس شنای زنانه پوشیده بود و در حال تماشای چهار یا پنج دختر کوچک بود که لباس شنای خود را درمی‌آوردند و... از او پرسیدم که آیا او واقعا مرد است؟ و او گفت: به تو ربطی ندارد. به آن مرد گفتم: همین الان برو بیرون. مرد، اعتراض من را 😳تبعیض‌آمیز😳 خواندن و با پلیس تماس گرفت و... این خانم☝️☝️ برای همیشه از رفتن به این استخر محروم شد. 📡 فاکس نیوز 👇 https://www.foxnews.com/us/washington-80-year-old-woman-banned-ymca-demanding-trans-employee-leave-locker .
. 🏴 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ 🏴 🏴وَعَلَی‌الاَْرْواحِ‌الَّتی حَلَّتْ‌بِفِناَّئِکَ🏴 آیت الله شهید دستغیب در داستان ۷۳ از کتاب «داستان‌های شگفت» نوشته است: در سال ۸۸قمری (مطابق آبان ۴۷ شمسی) هنگام تشرف به عتبات در نجف اشرف، روزی به اتفاق جناب آقای «سید احمد نجفی خراسانی» به زیارت قبر جناب «میثم تمّار» مشرف شدیم. آنجا خادمی بود که به ما محبت کرد و چای آورد و... ولی هیچ هدیه‌ای از ما قبول نکرد و [چون اصرار کردیم که چیزی به او بدهیم] گفت: حق خدمت را خود جناب میثم به من می‌رساند. بعد ادامه داد: من چند سال است که اینجا خدمتگزار قبر شریف میثم هستم و هر از چندی در خواب جایی از زمین را به من نشان می‌دهد و من در آنجا سکه‌ای می‌یابم آن را می‌فروشم تا مدتی خرج زندگی می‌کنم و... بعد یکی از همان سکه‌هایی که به دست آورده بود به ما نشان داد. سکه سبز رنگی بود و اندازه‌اش از ریال ایرانی کوچک‌تر بود و به خط کوفی کلمه طیبه «توحید» بر آن نقش بود. 📡ا https://b2n.ir/r79234 از 👇 📚داستان‌های شگفت 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. ۱آیه_در۲روز سهم دیروز و امروز ۱۱۷سورۀهود 🌷 وَ مَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُهَا مُصْلِحُونَ 🌷ترجمه 👇 و [سنت] پروردگار تو چنان نبوده که شهرهایی را كه مردمش اصلاح گرند، به ظلم و ستم هلاك كند. ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌های آیه را اینجا ببینید👇 ا https://b2n.ir/w21458 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. آنچه 👈نمی‌گذارند بدانیم👉 تا 👈 👉 🔻قسمت 🔻 رسانه‌های‌داخلی آمریکا می‌گویند: #۵۰میلیون‌آمریکایی[هر ۶نفر، ۱نفر] و 👈 ده‌ها میلیون هرشب می‌خوابند 👇در رسانه‌های آمریکایی👇 📡 پایگاه رسمی تغذیه در آمریكا ا https://b2n.ir/n14651 📡پایگاه‌آمریکایی اقدام‌برای‌گرسنگی ا https://b2n.ir/g65237 📡 پایگاه آمریکایی «نان» ا https://b2n.ir/h33239 📡 پایگاه آمریکایی کنتور(شمارش‌گر) ا https://b2n.ir/z68064 📡 سی اِن بی سی ا https://b2n.ir/s56680 📡 تایم ا https://b2n.ir/d29749 📡 ناسیونال گرافیک ا https://b2n.ir/s81234 📡 اِیْ اِیْ اِمْ سی نیوز ا https://b2n.ir/z41437 📡 اِن پی آر ا https://b2n.ir/b49394 📡 کتابخانه گوگل ا https://b2n.ir/p42516 📡 یو دِیْتون ا https://b2n.ir/g58683 📡👇اعتراف سندرز ا https://b2n.ir/s10505 ☝️با این وجود☝️ روزانه خرج ملت‌ایران می‌کنند 📡اعتراف به یکی‌از خرج‌ها👇 📡ا https://b2n.ir/w45065 ♦️♦️ 💗 لطفاً 💗 برای نجات دعا بفرمایید .
. آیت الله شهید دستغیب در داستان ۹۹ از کتاب «داستان‌های شگفت» نوشته است: پیر روشن ضمیر حاج «محمد علی سلامی» اهل ابرقو (از توابع یزد) که سن شریف او قریب نود سال است و هرگاه به شیراز می‌آید در جماعت مسجد جامع حاضر می‌شود، نقل کرد: در سال ۱۳۸۸[قمری] در ابرقو برای احداس یک میدان شهری از طرف شهرداری مشغول حفّاری شدند، ناگاه رسیدند به سردابی که جسد عالم بزرگوار «حاج ملا محمد صادق» [[که در ۷۲ سال قبل فوت شده بود]] در آن بود، دیدند بدن تازه است، مثل اینکه همان روز دفن شده و انگشتان و ناخن‌هایش تماماً سالم است حاج «محمد علی سلامی» افزود: من در اول جوانی آن بزرگوار را درک کرده بودم و چون وصیّت کرده بود که جنازه‌اش را در نجف اشرف دفن کنند، پس از فوتش، جنازه‌اش را به طور موقت در سرداب امانت گذاشتند و بعد کوتاهی شد تا اینکه وصیّ آن مرحوم هم فوت شد و دیگر کسی پیدا نشد که جنازه را به نجف ببرد و کم کم از خاطره‌ها محو گردید. تا آن روز پس از ۷۲ سال جنازه را بیرون آوردند و به قم منتقل شد و از قم بردند به نجف اشرف و... 📡ا https://b2n.ir/j10202 از 👇 📚داستان‌های شگفت 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. ۱آیه_در۲روز سهم امروز و فردا ۱۱۸سورۀهود 🌷 وَ لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَ لَايَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ 🌷ترجمه 👇 و اگر پروردگارت مى‌خواست، حتماً همه‌ى مردم را (با اجبار)، یك امّت واحده (و داراى یك عقیدۀ حق) قرار مى‌داد [اما چون انسان را آزاد آفریده، چنین نکرد] و آنان همچنان اختلاف مى‌ورزند. ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌های آیه را اینجا ببینید👇 ا https://b2n.ir/n86515 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. آنچه 👈نمی‌گذارند بدانیم👉 تا 👈 👉 🔻قسمت 🔻 برای نجات دعا بفرمایید رسانه‌های‌داخلی آمریکا می‌گویند: #۴۰میلیون آمریکایی[هر۸نفر، ۱نفر] هستند و در خیابان و بیابان زندگی می‌کنند و 👈 روزانه در بی‌پناهی مطلق، 📡 گاردین ا https://b2n.ir/z34325 📡 یاهو نیوز ا https://b2n.ir/k12472 📡 دلی‌میل ا https://b2n.ir/u10115 📡 گزارش ویدئویی دیلی میل ا https://b2n.ir/g76274 📡 اعتراف سندرز ا https://b2n.ir/s10505 📡 سایر رسانه‌های آمریکا👇 ا https://b2n.ir/s90202 ا https://b2n.ir/k46783 ا https://b2n.ir/e28633 ا https://b2n.ir/s92016 ا https://b2n.ir/g85304 ☝️با این وجود☝️ روزانه خرج ملت‌ایران می‌کنند 📡اعتراف به یکی‌از خرج‌ها👇 📡ا https://b2n.ir/w45065 ♦️♦️ 👈👈 قسمت 👇اینجا👇 https://t.me/etedalhamrah/45189 .
. 🏴سلام بر معلم ذلّت‌ناپذیری🏴 🏴 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ 🏴 وَعَلَی‌الاَْرْواحِ‌الَّتی‌حَلَّتْ‌بِفِناَّئِکَ ✊🤝 هَیهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة ✊🤝 آیت الله شهید دستغیب در داستان ۱۰۵ از کتاب «داستان‌های شگفت»، مشروح روایت آقای «سید حسن برقعی» را آورده که خلاصه آن تقدیم می‌شود: شخصی به نام «مشهدی محمد جهانگیر» که شغلش گلیم فروشی، بصورت دوره گردی‌ست گفت: وضع من خیلی خوب بود و شاید روزی صد تومان یا بیشتر درآمد داشتم تا اینکه در اثر اتفاقاتی، سرمایه‌ام را از دست دادم و بیش از «صد هزار تومان» بدهکار شدم و... طلبکارها مرا دستگیر کردند. در شهربانی تعهد دادم که اگر خدا توانایی داد، پول‌تان را می‌دهم و...، مرا رها کردند. چون بی‌کار بودم، هرچه در منزل داشتیم، حتی استکان و نعلبکی را برای نان بچه‌ها فروختم و... تصمیم گرفتم از ایران خارج شوم و به عتبات بروم و هم توسلی به ائمه اطهار علیهم‌السلام پیدا کنم و هم از شرّ طلب‌کارها خلاص شوم. بله؛ بدون هیچ پول و اثاثی از راه خرمشهر از مرز خارج شدم. وقتی به خاک عراق رسیدم چون راه را بلد نبودم، تنها در میان نخلستان به راه افتادم. نه می‌دانستم این راه به کجا می‌رسد، نه کسی بود که از او بپرسم و نه غذایی داشتم که بخورم. بعد از مقداری راه رفتن، از گرسنگی و خستگی بی‌طاقت شده بودم ولی خرماهایی که از درخت روی زمین ریخته بود نمی‌خوردم، چون خیال می‌کردم حرام است. خلاصه؛ شب شد و هوا تاریک شد، در میان نخلستان تنها و تاریک، نشستم، گریه‌ام گرفت، بلند بلند گریه می‌کردم، ناگهان دیدم آقایی که خیلی نورانی بودند رسیدند. یک چفیه روی سرشان بود با زبان فارسی فرمودند: چرا ناراحتی؟ غصه نخور الان تو را می‌رسانم. گفتم: آقا راه را بلد نیستم. فرمود: با من بیا، من راهنمایی می‌کنم. چند قدمی رفتم، شاید ده قدم نبود، دیدم رسیدیم به جاده‌ی ماشین‌رو. فرمودند: همین‌جا بایست الان یک ماشین می‌آید و تو را می‌برد. تا چراغ ماشین از دور پیدا شد آن آقا رفتند وقتی ماشین به من رسید، خودش ایستاد و مرا سوار کرد تا یک جایی برد، بعد ایستاد تا مرا سوار ماشین دیگر کرد و کرایه هم از من نگرفت و تا کربلا، چندتا ماشین مرا به دیگری تحویل می‌دادند و نمی‌گفتند کرایه بده، گویا ماجرای من را می‌دانستند. بالاخره به کربلا رسیدم ولی در کربلا هم کاری پیدا نکردم، وضعم بد بود. (روز اربعین بود)، آمدم در حرم مطهر سیدالشهداء (علیه‌السّلام) گفتم: آقا آمده‌ام کار مرا درست کنید و خیلی گریه کردم. از حرم مطهر بیرون آمدم، همان آقایی را که آن شب در نخلستان دیده بودم، دیدم و ده دینار به من مرحمت کردند. گفتم: کم است فرمود: اگر کم بود باز به شما می‌دهم گفتم: آدرس شما کجاست؟ فرمود: ما همین جاها هستیم ووو آن «ده دینار»، پول عجیبی بود، هرچه می‌خواستم، می‌خریدم، تمام نمی‌شد ووو بالاخره، ماندم و مشغول کار شدم و هر وقت چند هزار تومان پیدا می‌کردم می‌آمدم ایران بین طلب‌کارها تقسیم می‌کردم و برمی‌گشتم و تمام این درآمدها از همان ده دینار بود. یک سال دیگر در روز بیست و هشتم صفر، باز همان آقا را در حرم مطهر امیرالمؤمنین (صلوات اللّه علیه) دیدم، گفتم: آقا یک مقدار دیگر هم به من کمک کنید. پنج دینار دیگر هم مرحمت کردند. ولی دیگر آن آقا را ندیدم. یک روز در خیابانی در نجف می‌رفتم یک مغازه‌دار مرا صدا زد و گفت: می‌آیی در مغازه من کار کنی؟ گفتم: بله گفت: ضامن داری؟ گفتم: دو نفر گفت: کیست؟ گفتم: خدا و امیرالمؤمنین (صلوات اللّه علیه) قبول کرد. گاهی صاحب مغازه، هزار دینار می‌داد و می‌رفتم بغداد جنس می‌آوردم و در سود آن شریک بودم و... از همین راه، تمام قرض‌هایم را دادم و هنگامی که قرض‌هایم تمام شد، چون خانواده‌ام در قم بودند به قم آمدم 📡ا https://b2n.ir/j10202 از 👇 📚داستان‌های شگفت 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. ۱آیه_در۲روز سهم دیروز و امروز ۱۱۸سورۀهود 🌷 وَ لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَ لَايَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ 🌷ترجمه 👇 و اگر پروردگارت مى‌خواست، حتماً همه‌ى مردم را (با اجبار)، یك امّت واحده (و داراى یك عقیدۀ حق) قرار مى‌داد [اما چون انسان را آزاد آفریده، چنین نکرد] و آنان همچنان اختلاف مى‌ورزند. ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌های آیه را اینجا ببینید👇 ا https://b2n.ir/n86515 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. تهیه غذا توسط برای آنچه 👈نمی‌گذارند بدانیم👉 تا 👈 👉 🔻 قسمت 🔻 ✅ ویدئوی زیر را رسانه‌ای منتشر کرده که با مالیات‌های مردم آمریکا و پول نفت عربستان اداره می‌شود 👇ببینید 👇 https://youtu.be/yzv1OGpQPx0 ✅ جوان ایرانی می‌گوید: ، گاهی #۱۵ساعت برای اینجا می‌نشینند ☝️با این وجود☝️ روزانه خرج ملت‌ایران می‌کنند 📡اعتراف به یکی‌از خرج‌ها👇 📡ا https://b2n.ir/w45065 ♦️♦️ 👈👈 قسمت 👇اینجا👇 https://t.me/etedalhamrah/45192 .
. صبح روز یازدهم محرم برای تهیه نان به نانوایی رفته بودم که یکی‌از دوستان را [که از افراد بسیار متدین و با تقواست] دیدم، گفتم: دیروز در مسجد نبودی؟ گفت: از من سلب توفیق شد دید نگران هستم، گفت: برادرِ همسر من سال‌ها قبل با خانمش از هم جدا شدند و هر دو مجدداً ازدواج کردند و دختر و پسرشان از ۷، ۸ سالگی با ماربررگ‌شان زندگی می‌کنند و... این خواهر و برادر، که حالا ۲۰ و ۲۳ساله هستند، در ایام دهه محرم، به شمال سفر کرده بودند در تماس‌هایی که با همسر من [که عمّه‌ی آن‌هاست] داشتند، با اصرار عمّه، بعد از ظهر روز تاسوعا آمدند تهران و میهمان ما شدند. چون شب عاشورا بود، رنگ لباس آقا، نظرم را جلب کرد و با خودم گفتم: احتمالاً موقع حرکت از شهر خودشان حواسش نبوده که سفرشان به روز عاشور می‌رسد و... پنهانی از خانمم خواستم که یک پیراهن مشکی بدهد به برادرزاده‌اش تا اگر خواست، بپوشد همسرم پیراهن سیاه را آورد و گفت: عمّه‌جان، اگر خواستی سیاه بپوشی، این پیراهن برایت خوب است. با لحن اعتراض گفت: عمّه!! برای اتفاقی که ۱۴۰۰سال قبل افتاده که کسی سیاه نمی‌پوشد. بعلاوه، !! اینقدر از این آخوندا بدی دیدند!! که و اصلاً کسی اسلام را نمی‌خواهد و... گفتگو بین ما شروع شد و بعد از چند ساعت، هیچ نتیجه‌ای نگرفتیم و همچنان اصرار داشتند که و... از عزاداری شب عاشورا ماندم و خوابیدیم، هنگام خواب، چیزی به ذهنم رسید و نقشه‌ای کشیدم. صبح نقشه‌ام را با همسرم هماهنگ کردم و حدود ساعت نُه بیدارشان کردیم و بعد از یک صبحانه مفصل، گفتم: برای اینکه امروز با هم باشیم، ما هم در عزاداری روز عاشورا شرکت نمی‌کنیم ولی می‌خواهم برویم تهران‌گردی!! با خوشحالی استقبال کردند. پسرم خواست اعتراض کند که با اشاره‌ی چشم من، فهمید که برنامه‌ای دارم و... همه با هم [من، همسرم، پسرم و دو خواهرازاده همسرم] سوار شدیم و حرکت کردیم و همینکه وارد کوچه شدیم، ایستادم و از داخل پیشخوانِ خودرو یک خودکار و یک کاغذ برداشتم و دادم به دست پسرِ برادرِ همسرم و گفتم: برای اینکه بیشتر خوش بگذرد، لطفاً «بالای ۱۰ ، ۱۲ سال» که امروز [روز عاشورا] را همه با هم بشماریم و تو یاداشت کن که اشتباه نشود و... قبول کرد و گفت: نتیجه از همین الآن معلوم است، بالای نود درصد نپوشیده‌اند!!! از نقطه شهر تهران حرکت کردیم به سمت ، به طرف نیاوران، خیابان «شهید باهنر» و «میدان تجریش» و بعد از «خیابان ولی عصر» تا «میدان راه آهن» به رفتیم. از میدان «راه آهن» راه‌مان را [از یک مسیر دیگر] به سمت شمال تهران تغییر دادم و بچه‌ها بحث می‌کردند و... رسیدیم به «دروازه شمیران» و حرکت به سمت شمال تهران را ادامه دادیم و از «خیابان شریعتی» باز بطرف شمال و... تا رسیدیم به «میدان قدس» در شمال تهران. و باز [از یک مسیر دیگر] به سمت تغییر مسیر دادم و از «خیابان پاسداران» به «میدان نوبنیاد» و «پاسداران جنوبی» و سپس از «پل سید خندان» به سمت جنوب. بچه‌ها همچنان درحال پیداکردن افرادی بودند که سیاه نپوشیده‌اند و من راه را به سمت جنوب تهران ادامه می‌دادم و مجددا از «بزرگراه سیاد شیرازی» به سمت «خیابان سبلان» و سپس، در نزدیکی‌های «میدان امام حسین» به سمت جنوب، تا «میدان شوش» رفتیم. و باز به سمت تغییر مسیر دادم و از طریق «بزرگراه بسیج» و «تهران پارس» و... به شرقی‌ترین نقطه تهران برگشتیم. تمام این مسیرها را [[[بخاطر حضور دسته‌های عزادار، گاهی از خیابان‌های اصلی و گاهی فرعی‌ها]]] می‌رفتم. یعنی: دو مرتبه و دوبار شهر تهران را طی کردیم. نزدیکی‌های منزل، در گوشه‌ای ایستادم و گفتم: نتیجه چه شد؟ آنچه خیلی جالب بود، از بین بالای ۱۰، ۱۲ سال، فقط و فقط و فقط 🔹۱۳ نفر🔹 . وقتی به خانه رسیدیم، ساعت حدود ۶بعد از ظهر بود و متأسفانه هنوز نمازمان را نخوانده بودیم. از اینکه روز عاشورا، عزاداری نرفته بودم و نمازم اینقدر به تأخیر افتاده بود، خیلی ناراحت بودم و... با عجله وضو گرفتم و به نماز ایستادم. بعد از نماز دیدم بچه‌ها [] دارند . همسرم سفره‌انداخت تا ناهار بخوریم. وقتی نشستیم سر سفره، سعی می‌کردم در مورد آمار به‌دست آمده، حرفی نزنم اما ابتدا دختر خانم شروع کرد و سپس برادرش، و خلاصۀ حرف‌ها این‌بود: ادعای شدن مردم ایران، فقط از توهّماتِ و از آرزوهای به‌گور بُردنیِ است. وقتی حرف دوستم به اینجا رسید، گفتم: خوشا به سعادتت، توفیقی که روز عاشورا خدا به تو داده، هزاران‌بار از عزاداری و نماز اول وقت بیشتر می‌ارزد .