.
#حکایت
همواره افراد بسیاری با توهمات و يا توقعاتی با رهبران و مصلحان جهان همراه میشوند و بعد از مدتی، چون متوجه میشوند كه مسیر حركت به سوی تأمین توقعات آنان و يا در جهت توهماتشان نیست، مسیر خود را جدا كردهاند و متأسفانه در برخی موارد، چون شهامت گفتن واقعیت را ندارند، كل حركت یا رهبر حركت اصلاحی را متهم نمودهاند و....
آری
قیام حضرت سیدالشهدا علیهالسلام نیز از این قاعده مستثنا نبود و به همین دلیل، در روزهای پایانی سال ۶۰ هجری قمری، قافله حضرت امام حسین عليه السلام كه از مكه به سوی كوفه میرفت، در هر منطقهای تعدادی به آنان افزوده میشد و پس پشت سر گذاشتن منازل متعدد، ((قبل از رویاروئی با لشكر حر)) وارد منزلی (توقفگاه) به نام «زباله» گرديد و امام با كاروان بزرگی از افراد گوناگونی كه با آن حضرت همراه شده بودند در اين منزل توقف كردند.
بعد از اندكی استراحت، اسب سواری با سرعت بسیار به سویشان آمد و نامهی یكیاز شیعیان ساكن كوفه را كه حاوی خبر تلخی بود به دست حضرت سیدالشهدا علیه السلام داد.
امام علیه السلام با خواندن نامه، از تغییر اوضاع کوفه به نفع بنی امیه و نیز خبر شهادت «مسلم بن عقیل»، «هانى بن عروه» و «عبداللّه بن يقطر» اطلاع يافت.
امام علیه السلام از آورنده نامه چگونگی شهادت «عبدالله بن يقطر» [[كه پیک امام حسین علیهالسلام بود و نامهی امام علیه السلام را برای مسلم بن عقیل به كوفه برده بود]] پرسیدند و پیك ماجرای او را چنین نقل كرد:
او را حصين بن نمير در قادسيه دستگیر نمود و به كوفه، نزد عبيداللّه بن زياد فرستاد و ابن زياد به «عبدالله بن يقطر» دستور داد كه با سخنرانی در جمع مردم، از اميرمؤمنان و حسين بن على (علیهما السلام) بدگويى كند.
ولى «ابن يقطر» وقتی در جایگاه سخنرانی قرار گرفت، بر عكس خواسته عبیدالله عمل كرد و ضمن انتقاد از خاندان بنى اميه و مدح و تعريف از امام حسین و خاندان اميرمؤمنان - عليهم السلام گفت:
ای مردم كوفه! من پيك حسين، پسر فاطمه (سلام الله علیهما) هستم و آمدهام به سوى شما تا به نصرت و يارى او در مقابل فرزند مرجانه (#مرجانه زنی ایرانی و #مادرعبيدالله_بن_زیاد) قيام كنيد.
ابن زياد با شنیدن سخنان او به خشم آمد و دستور داد، دستهای او را بستند و به بالای بام دارالاماره بردند و او را به زمين پرتاب كردند و استخوانهايش خُرد شد و..
وقتی «عبدالله بن يقطر» با دستهای بسته از پشت بام روی زمین افتاد، هنوز زنده بود و رمقى در وى بود كه موجود سنگ دلی به نام «عبدالملك بن عمير» خود را به او رساند و سر از تنش جدا کرد و چون به او اعتراض کردند، گفت:
چون او را در رنج ديدم، خواستم راحتش كنم.
بعد از رسیدن این خبر، امام (علیه السلام) در حالى كه نامهی رسیده از كوفه را به دست گرفته بود، در ميان همراهان ايستاد و فرمود:
خبر بسیار تأثرانگيزى رسيده است و آن تغییر اوضاع کوفه به نفع بنی امیه و نیز شهادت «مسلم بن عقيل» و «هانى بن عروه» و «عبداللّه بن يقطر» است و شيعيان ما دست از يارى ما برداشتهاند و اينك هريك از شما كه بخواهد، برای برگشتن آزاد است و از سوى من حقى بر گردنش نيست.
طبرى مورخ شهير و مرحوم شیخ مفيد نوشتهاند:
امام عليه السلام مىدانست كسانى كه در طول راه (خارج مدینه و در مكه و بین راه تا منزل «زباله») به وى ملحق گرديدهاند، به اين اميد بوده است كه آن حضرت به شهرى وارد مى گردد كه مردم آن مطيع و پذيراى فرمان او هستند ولى چون حضرت كراهت داشت از اينكه اين عده بدون اطلاع از واقعيت، به همراه او حركت كنند و مىدانست كه اگر حقيقت امر بر آنها روشن گردد از اين سفر منصرف خواهند گرديد، لذا هم خبر را اعلان نمود و هم پيشنهاد بازگشتن را به آنها داد.
طبرى مورخ شهير و مرحوم شیخ مفيد افزودهاند:
پس از سخنان امام عليه السلام جمعيتى كه با آن حضرت بودند، گروه گروه به اين طرف و آن طرف متفرق و پراكنده شدند و امام علیه السلام ماند و تعدادى از ياران خاص كه از مدينه به همراه او آمده بودند.
پيشنهاد بازگشت همراهان، در موارد مختلف و به مناسبتهاى گوناگون بوسیله آن حضرت مطرح گرديده است.
📚 كامل الزيارات ، ص ۷۵
📚 تاريخ طبرى ، ج ۷، ص ۲۹۴
📚 ارشاد مفيد، ص ۱۲۳
ا ❣️لطفا ❣️
برای نجات بشریت از #كرونا
و
شرارتهای حاكمان #آمریكا
🤲 دعابفرمائید 🤲
💓 اینجا #نظربدهید👇👇
ا https://t.me/etedal_naghd
#اعتدال 👇👇👇
ا @etedalhamrah