فیلم «شبکه اجتماعی» برشی از زندگی یک دانشجوی سال دوم دانشگاه هاروارده به اسم مارک؛ یک دانشجوی جدی، جسور، خشک و بااعتماد بنفس که به تدریج اسمش تو دانشگاه پیچید و سر زبون کل دنیا افتاد؛ مارک زاکربرگ.
او اولین کسی نبود که شبکه اجتماعی رو اختراع کرد اما با راهاندازی فیسبوک کاری کرد که گزاف نیست بگیم شبکههای اجتماعی قبل از آن افسانه بوده.
خیلی عجیب و جالبه که یه دانشجوی سال دومی از اتاق خوابگاه خودش دنیا رو متحول کرده باشه. نه؟
ممکنه برخی، به انگیزه اختراع شبکههای اجتماعی بدبین باشند و فکر کنند قصد شومی، دنیا رو به این سمت کشونده!
اما در فیلم «شبکه اجتماعی» به نظر میرسه انگیزه کنجکاوی و تکنولوژیکی و گاه تجاری، اونا رو شکل داده و طبیعت تحولپذیریِ علم و فناوریه.
انگیزه زاکربرگ، ایجاد ارتباطات بین دانشجوها و بین دختر و پسر و بهبود تجربه کاربری اونا در دسترسی به اطلاعات همدیگه بود.
یک جا راجع به کارش گفته:
من داشتن این شبکه اجتماعی را بیشتر شبیه داشتن یک منبع و سرچشمه می بینم تا اینکه عواید مالی آنرا دوست داشته باشم.
فیلم، بیشتر انگیزه نبوغ و کنجکاوی زاکربرگ رو برجسته میکنه ولی خودش در نوشتهها و گفتهها انگیزه اخلاقی و دیگرگرایانه خودش رو هم ابراز کرده که با توجه به زیست نیکوکارانه وی بنظر میرسه صحیح باشه
مثلا:👇🏻
چیزهای جذاب ماندگار نیستند تمام میشوند. ما هیچ وقت نمیخواستیم چیز جذابی بسازیم بلکه هدف، ساختن ابزاری مفید بود. چیزی که جذاب باشد برای مدت زمان طولانی دوام نخواهد آورد اما هر چیز که مفید باشد- اگر همچنان به مفید بودنش ادامه دهد- به طور بالقوه در مدت زمان طولانی دوام خواهد داشت.
در جای دیگه در جلسه با اهالی فیسبوک، جملهای میگه که خیلی جالبه:
بعضی شبها به تختخواب میروم در حالی که مطمئن نیستم آن روز انتخابهای درستی داشتهام. به جرأت میتوانم بگویم این شک و تردیدها تمامی ندارند. فرقی هم نمیکند چه کسی باشید. اما هر روز از تختخواب بلند میشوید و سعی میکنید جهان را جای بهتری برای زیستن کنید.
برعکس، دوست و شریکش «ادواردو ساورین» انگیزه تجاری داشت و فکر پول بود.
در یک سکانس، زاکربرگ بهش میگه نمیدونم چیه بیزینس نیست کسب و کار نیست حتی نمیدونم چی میشه فقط باحاله. یک جای دیگه قصد ادواردو از درآمدزایی و تقلای تبلیغات گرفتنش رو مسخره میکنه و بهش میگه پاچه خوار شرکتهای تبلیغاتی!..
ظاهرا یکی از زمینههای اختلاف و جدایی آنها از هم به همین موضوع مربوط میشه در ادامه گسترش کار.
ادواردو سر و گوشش میجنبید و با دختربازیاش که فیلم بخوبی با تلویح و تکنیک گوشهگذاری اون رو بیان کرده، جا موند از پیشرفت کار اما زاکربرگ نه؛ با دخترهای دانشگاه کاری نداشت و کلوب نمیرفت. به ذوق اونا برای ارتباط گرفتن با این نابغه مشهور توجه چندانی نشون نمیداد.
خودش در مجله تایم اینطور نوشته:👇🏻
فقط میخواهم بر کاری که در حال انجامش هستیم متمرکز شویم. وقتی «حذف امیال نفسانی» را در دستور کارم قرار دادم، متوجه شدم همان چیزی است که باید بر آن تمرکز کنم. به نظرم شاید شبیه کار بوداییها باشد نه؟ نمیدانم. انسان خیلی راحت از مسیر منحرف شده و درگیر امور کوتاهمدت و مادی میشود که اهمیتی ندارند. حقیقت مسأله این است: حذف امیال نفسانی از همه اموری که واقعا اهمیت ندارند.
بنظرم این چند جمله، چند مثقال طلا میخواد برای نوشتن 👌🏼😍
پینوشت: او در 28 سالگی ازدواج می کند
و الان در 40 سالگی صاحب دو فرزند است.
این «با رسالت زندگی کردن» و «تمرکز بر روی رسالت زندگی»، یکی از وجوه اخلاقی برجسته زاکربرگه و فیلم بخوبی از پسش براومده:
فیلم به گوشه ای از چالشهای فیسبوک میپردازه و بر محور بررسی اتهامات وارده بر زاکربرگ پیش میره؛ اتهامات برادران وینکل وایس مبنی بر اینکه مارک ایده اونا رو دزدیده و فیسبوکو راه انداخته. اما مارک خونسرد برخورد میکرد، وقتش رو صرف نگرانی درباره شکایت برادران وینکل وایس نمیکرد تا خلاقیتش کور نشه. کارشو پیش می برد چون مدعی بود ایده دزدی نکرده. یعنی درگیر نمیشه و میگذره
او فقط با سختکوشی، برنامه مینویسه حتی در یک سکانس، میشنویم که 36 ساعت پشت سر هم برنامه نوشته.
تمرکز زاکربرگ بر رسالت خودش باعث میشه حتی دانشکده رو نیمه کاره رها کنه و تمام وقت بچسبه به توسعه فیسبوک.
تمرکز حتی باعث میشه چندان به تأثیرات و تبعات کاری که می کنه توجهی نداشته باشه مثلا شیطنت کنه و اطلاعات دانشگاه رو هک کنه و نظرات دیگران براش اهمیتی بیش از حد نداشته باشه.
البته فیلم، خشک و خودخواه و تا حدی بیرحم و بیخیال نشونش میده که به نظر میاد نخواسته
اسطورهسازی کنه ازش
یک جا نوشته:
من واقعا تلاش کردم و با رسالت شرکت زندگی کردم و همه چیز دیگر را در زندگی به شدت ساده نگه داشتم.
در یک ویدئوی زنده فیسبوک در 19 اکتبر 2016 به همون پیرهن معروفش اشاره میکنه و میگه:
فرقی نمیکند بخواهم به محل کار بروم یا تعطیلات آخر هفته را بگذرانم. همان پیرهن خاکستری را میپوشم. زیرا واقعا تمایل ندارم وقت زیادی را صرف فکر کردن درباره پوششم کنم.😌
حالا رسالت مارک زاکربرگ چی بوده:
به تعبیر خودش، ایده «جهان باز و متصل»
یعنی جهانی که افراد، آزادانه به اطلاعات همدیگر دسترسی داشته باشند و بدون محدودیت فیزیکی، جغرافیایی، طبقاتی، جنسیتی و فرهنگی با یکدیگر در ارتباط و تعامل باشند.
خب با این ایده، ارتباطات رو دگرگون کرد که من فکر میکنم فراهم کردن بستری که تأمین کننده نیاز به گفتگو و داشتن ارتباط، به عنوان یک نیاز اساسی بشره، میتونه کاملا اخلاقی و قابل تحسین قلمداد بشه. هر چند بعضی از آن سواستفاده کنند.
به همین بهانه، مقایسه کنیم ارتباطات را در دوران شبکههای اجتماعی با دوران قبل آن🔰
در آن دوران، ارتباطات محدودتر و بر پایه منابع محلی شکل میگرفت، کانال آن تلفنی و نامه و حضوری بود. منابع اطلاعاتی آنها کنترل شده تر و کمتر بود. حریم خصوصی بیشتر بود.
اما در عصر شبکههای اجتماعی، ارتباطات گسترده و سریع شکل می گیره. کانال آن به صورت اینترنتی است. اطلاعات بیشتری از افراد در دسترسه و متعاقبا حریم خصوصی بیشتر در معرض خدشه قرار گرفته.
در عین حال، بسیاری از افراد، ارتباط حضوری رو فدا کردند به خاطر نابلدی یا اضطراب اجتماعی یا در دسترس نبودن افراد در زمان و مکان موردنیاز، فاصله جغرافیایی و حساسیت به حریم خصوصی.
انسان چیزی در ارتباط حضوری بدست میاره که در ارتباط اینترنتی بدست نمیاره؛ [نگاه، احساس، بغل، بوسه، لمس، لبخند، زبان بدن، شهود.] و همین یکی از دلایل تنهایی آدمها در عصر شبکههای اجتماعی است.
با این حساب، دوران شبکههای اجتماعی بهتر شد برای بشر یا دوران قبل آن بهتر بود؟ 🤔
زاکربرگ در آغاز فیلم، دوست دخترش اریکا رو با ناشیگری و البته تمرکز کاری از دست میده
و در پایان فیلم تلاش میکنه بهش ریکویست بده تا دوباره ارتباط بگیره.
دقیقا بعد اون، این نوشته روی صفحه فیلم در کنار چهره مغموم مارک ظاهر میشه که «مارک زاکربرگ جوانترین میلیاردر در جهان است»
اشارهٔ این پایان بندی قابل تأمل، به بحث خلأ انسان در شبکههای اجتماعی بسیار نزدیکه.