eitaa logo
کافهـ اخـــلاق ◾
253 دنبال‌کننده
185 عکس
25 ویدیو
11 فایل
🌟 به کافه اخلاق خوش آمدید! 🌟 زمینه کاری: اخلاق عملی و اخلاق کاربردی کافه‌دار: دکتر عبدالله عمادی؛ پژوهشگر اخلاق ارتباط با ادمین: @aemadii برنامه‌های کافه اخلاق: #داستان_اخلاق #فیلم_اخلاق #کافه_گفتگو #میز_کتاب #صدای_فکر #راه_و_روایت
مشاهده در ایتا
دانلود
اکثر احساساتی که در فیلم نشون داده میشه، منفیه مثل ترس، اضطراب، بدبینی، شرم، غم ...حتی عشق رو هم به نوعی منفی نشون میده که یکی از سرگشتگی‌های مهم گابریل هست. زبان قال و حال و بدن گابریل در سراسر فیلم میگه منم سرگشته حیرانت ای دوست. جستجوی عشق عمیق و بی‌خزان، چیزی است که اونو در زندگی 1910 به خیانت به همسرش سوق میده و در زندگی 2014، به تنهایی و در 2044 به جنون و سرخوردگی. ای بسا همین جستجوی بی پایان هم یکی از دلایل سرگشتگی و هیولای گابریل باشه. چرا که معمولا جستجوی چنین عشقی، با سرخوردگی و نارضایتی درونی انسان همراه است. منفی نشان دادن احساسات، ممکنه ببینده رو به دیدگاه موافق با هوش مصنوعی و زندگی بدون احساس بکشونه که مگر انسان چه خیری از احساساتش دیده که بخواد پاشون واسته. احساسات انسان، هیولای اوست. ولی منو به این دیدگاه نکشوند. من با جیمز رست هم نظرم که در نظریه‌اش ثابت کرده وقتی احساسات رفت، حساسیت اخلاقی میره و وقتی حساسیت اخلاقی رفت، اخلاق نخواهد ماند. @ethicscafe: به کافه اخلاق بپیوندید 💗☕
🔸تا حالا «سرگشته» شدید؟ بیشترین احساسی که ما در گابریل شاهدیم، احساس «سرگشتگی» است. 🔹احساس سرگشتگی، یعنی یه حالت عاطفی پیچیده‌ همراه با عدم اطمینان، سردرگمی، گیجی و فقدان جهت‌گیری مشخص. آدم سرگشته، نمی‌تونه مسیر درست یا تصمیم مناسب رو در یک وضعیت خاص درک کنه. انگار نقشه زندگی رو گم کرده و نمی‌دونه کجا بره یا چه کار کنه. یکی از جملات پرتکرار فیلم، مطمئن نیستمه؛ not sure 🔻انسان عصر تکنولوژی، چون احساس می‌کنه استقلال خودشو از دست داده و تحت نفوذ فناوری قرار گرفته و عاملیتش کمتر شده و یجورایی منفعل شده، سرگشته میشه. از طرف دیگه در بین حجم عظیم داده‌ها و انتخاب‌ها، جهت‌گیری خودشو از دست میده و نمیدونه کدوم مسیرو انتخاب کنه. مهمتر از اینها چیزی که در فیلم هیولا شاهدیم، اینه که اساسا انسان با تکنولوژی (هوش مصنوعی) هویت خودش یعنی احساسات انسانی خودشو از دست میده و گیج میشه که اصن کی هست. کارگردان این سرگشتگی هویتی رو با مسأله نگرانی شغلی گره میزنه که آن هم یکی از مسائل مهم عصر ماست. تغییر مشاغل با ظهور و فراگیری هوش مصنوعی، انسان جدید رو به شدت سرگشته و نگران خواهد کرد. @ethicscafe: به کافه اخلاق بپیوندید 💗☕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ارتباطات باید به گونه‌ای باشد که همه افراد در جمع احساس راحتی و احترام کنند. هیچ وقت در جمع، طوری رفتار نکنید که کسی احساس نادیده گرفته شدن و اضافی بودن کنه. پیشوایمان امام كاظم عليه‌السلام در کتاب کافی فرمود: هر گاه سه نفر در جایى بودند، دو نفرشان با هم یواشکی صحبت نكنند؛ زيرا نجوا كردن، نفر سوم را ناراحت می‌كند. ▪️کافی، ج ۲، ص۶۶۰ @ethicscafe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رازهای روشن غار در میانه راهی مه‌آلود و زیبا_درست مثل خودش که نه پیر بود و نه جوان_خسته و دلزده، روی تکه سنگی نشسته بود. رمقی در تن نداشت، نه برای زندگی و نه برای جنگیدن. بی‌حسی و بی‌تفاوتی در حرکاتش موج می‌زد و تمام رنگ‌های دنیا برایش یا سیاه بود و یا خنثی و بی‌رنگ. دیگر نه شوقی برای فردا داشت و نه ترسی از گذشته. فقط می‌خواست نمایش بی‌معنای روزمره‌اش هر چه زودتر به پایان برسد. چهل سال آزگار از عمرش می‌گذشت که لااقل بیست و هفت سالش را در نبردی رنجور سپری کرده بود، به امید روزی که بتواند از ته دل بخندد. اما نه آن روز را دیده بود و نه امیدی به دیدنش داشت. از وقتی که از عالم و آدم ناامید شده بود، در اعماق وجودش، آرزوی غریبی را احساس می‌کرد: آرزوی اینکه چند وسیله بی‌ارزش ضروری را توی چمدانی بگذارد و برود جای دوری در ناکجاآبادِ تنهایی‌اش که نه کسی او را ببیند و نه او کسی را؛ مثلا کلبه‌ای متروک در دل جنگل، ساحلی بیکار در کنار دریا، یا غاری خلوت در دل کوه؛ جایی که بتواند در سکوت و تنهایی، با مرگ آشتی کند. سنگ تیزی برداشت و روی تنه درختی نوشت: «وقتی نه امیدی به تغییر داری و نه انگیزه‌ای برای ماندن، رفتن، تنها راه رهایی است.» بغض کرد و زیر لب آهسته گفت: بروم برای زندگی جدید؟ نه! برای التیام زخمهام؟ نه! بروم در آرامش بمیرم.» ناگهان سایه‌ای در کنارش احساس کرد. سرش را بلند کرد و با مردی نورانی روبرو شد که لبخندی گرم بر لب دارد و مهربانانه نگاهش می کند. صدای لطیفش او را از اعماق ناامیدی بیرون کشید: پسرم، چرا اینقدر غمگینی؟.. جوان چیزی نگفت و فقط با تعجب پرسید: شما کی هستید؟ جواب شنید: من محمدم. جوان با شگفتی به مرد نگاه کرد. نام محمد را شنیده بود، اما هرگز تصور نمی‌کرد که روزی او را از نزدیک ببیند. کنارش نشست و گفت: می‌فهمم. می‌دانم چه حسی داری. من هم روزگاری مثل تو بودم. در میان هیاهوی دنیا گم شده بودم و به دنبال راهی برای رهایی می‌گشتم. روزهای زیادی را به غار می رفتم و در تفکر و جستجو سپری می‌کردم. محمد با لحنی پر شور و صمیمانه ادامه داد: در یکی از آن روزها، در حالی که در اعماق تفکر و عبادت غوطه‌ور بودم، ناگهان نوری عظیم غار را فرا گرفت. فرشته وحی بر من نازل شد و مرا به پیامبری برگزید. آن روز، آغاز رسالت من بود. رسالتی برای هدایت انسان‌ها به سوی نور و امید. تو هم ای جوان، می‌توانی به غار خودت بروی. غاری در اعماق وجودت. همان جایی که میخواهی و می‌توانی خلوت کنی و به دنبال نور و روشنایی بگردی. هر چیز که درون توست زیباست. جوان گویی دوباره رمقی در خود یافت و به خود دید که می تواند برخیزد. برخاست ولی مسیرش را ادامه نداد. راهش را کج کرد به سمت کوهستان. سنگ به سنگ، دنبال غار خود می‌گشت. غاری در اعماق وجودش. همان جای دنج دوست داشتنی و این آغازی بود برای یافتن آرامش و معنای زندگی. اما کسی خبر ندارد او هم مثل محمد به جامعه بازگشت یا نه!... 🖊️ عبدالله عمادی (معین) @ethicscafe: به کافه اخلاق بپیوندید☕
او شب‌ها و روزها، پیش از این که به مقام رسالت برسد، در غار حرا به سر می‌برد. وی این نقطه دور از غوغا را به منظور عبادت و پرستش انتخاب کرده بود. تمام ماه رمضان‌ها را در این نقطه می‌گذراند و در غیر این ماه گاه بیگاهی به آنجا پناه می‌برد. حتی همسر عزیز او می‌دانست که هر موقعی عزیز قریش به خانه نیاید، به طور قطع در کوه حرا مشغول عبادت است. هر موقع که کسانی را دنبال او می‌فرستاد، او را در آن نقطه در حالت تفکر و عبادت پیدا می‌نمودند. 📚 فروغ ابدیت، ص۲۱۳ @ethiccafe
ای کاش هر کی خلوت داشت، بهش نمیگفتن منزوی! 🔸فرق «خلوت‌گزینی» و «انزوا» چیست؟ 🤔