شهید شاخص «اخلاص و بصیرت»
شهید اخلاص بالایی داشت؛ عبودیت و بندگیاش هم به سبب اخلاصش بود. شهید تمام زاده از شهدای شاخص کرج است که بعد از شهادت بهعنوان «نماد اخلاص و بصیرت» معروف شد. این بصیرت باعث میشد که در مواجهه با تمام فتنهها در صف اول قرار داشته باشند. همیشه میگفت: «ما باید ببینیم وظیفهمان چیست و به آن عمل کنیم». در سفرهایی که میرفت، به خاطر کار کردن بدون چشمداشت او نظر مردم منطقه نسبت به روحانیت تغییر میکرد و بهبود مییافت.
الآن هم که از ایشان یاد میشود، همه میگویند شهید تمام زاده عالمی بود که به علمش عمل میکرد. این تنها حرفِ من بهعنوان همسر ایشان نیست، بلکه حرف همه کسانی است که ایشان را میشناسند.
هر دفعه که پدر و مادرشان را میدیدند، دستبوس آنها بود و در حد اعلا به آنها احترام میگذاشت. فرد متمایزی بود؛ هم بین افراد خانوادهاش، هم بین روحانیون. در قرآن میگوید به پدر و مادر اف نگویید! من خودم به آن درجه نرسیدم اما او به خاطر روح بزرگش رعایت میکرد.
یکی از خصوصیات بارزش، دوری از دنیاطلبی بود. همیشه به من میگفت: «دنیا را جدی نگیر». همّ و غمّ او برای آخرت بود. البته این کلام به این معنا نبود که بد زندگی کند یا افسرده باشد، در زندگی دنیایی هم خیلی تمیز و با لذت زندگی میکرد، اما برای آخرت تلاش میکرد و برخلاف برخی که مسابقه دنیا دارند، او مسابقه آخرت داشت. واقعاً بیارزشی دنیا را با تمام وجود چشیده بود.
📚موضوع مرتبط:
#شهید_علی_تمام_زاده
#مدافع_حرم
#عکس
#خاطره
📆مناسبت مرتبط:
تاریخ ولادت
#01_25
#jihad
#martyr
🌸🍃 @etr_zohor
♥️《شکفتن گل لبخند ، جلوه ی دیدار...♡》
لبخندی که نشان از یک دیدار مبارک داشت
پنج نفری سر سفره نشسته بودیم. من گفتم از ما پنج تا یکیمون خمس این راه می شه . بیاید یک قراری بذاریم هرکس شهید شد اون لحظه آخر که می گن امام حسین (ع) و بقیه اهل بیت میان وقتی اهل بیت و دید یک کاری کنه که بقیه بفهمن که دیده. بعد از این صحبت قرار بر این شد هرکس شهید شد لبخند بزنه.
ما می دونستیم این حقیقت وجود داره و ایمان داشتیم به اینکه اهل بیت اون لحظه آخر تنهامون نمی ذارن ولی در حد شوخی بود که این موضوع و مطرح کردیم.
بعد از چند ساعت که برای بازپسگیری و آوردن پیکر شهدا به تل مزار رفتیم وقتی به سنگر آقا مصطفی رسیدم، دیدم مصطفی به صورت روی زمین افتاده.
همین که مصطفی رو برگردوندم، دیدم خون تازه از مصطفی روی زمین ریخت انگار همین الان شهید شده. در همان لحظه دیدم یک لبخند نازی رو صورت مصطفی ست.
اونجا بود که یاد اون شوخی سر سفره افتادم. پیکر مطهر مصطفی رو به پایین تل مزار آوردیم با اینکه خیلی پیکر جابه جا شد، اما هنوز لبخند مصطفی بود.
خدا رو شکر که تمام لباس های من متبرک به خون شهید مصطفی شده بود.
هنوز لبخند اون صحنه که دیدمش جلو چشامه....
(راوی: شهید حسین هریری)
خبرگزاری دفاع مقدس
📚موضوع مرتبط :
#شهید_مصطفی_عارفی
#شهید_مدافع_حرم
#خاطره
📆 مناسبت مرتبط :
تاریخ شهادت
#02_06
#jihad
#martyr
🌸🍃@etr_zohor
میثم بیشتر از سنش زحمت میکشید و خانواده را درک میکرد. در کنار صلابت مردانه اش همیشه خنده بر لب داشت و همانطور که پدر را تنها نمیگذاشت کمک حال مادر هم بود.
به سن تکلیف که رسید تازه به عمق اعتقاداتش پی بردیم. ایمانش بسیار قوی بود و غسل جمعه را ترک نمیکرد. و با روضه های حاج منصور در مسجد ارک بزرگ شد. جمکران هم زیاد میرفت.
دیپلم گرفت و به عضویت سپاه درآمد. وقتی علت آمدنش به سپاه را پرسیده بودند گفته بود که مادرم، مشوق من بوده است.
📚موضوع مرتبط:
#شهید_میثم_نجفی
#شهید_مدافع_حرم
#عکس
#خاطره
📆مناسبت مرتبط :
تاریخ تولد
#02_10
#jihad
#martyr
🌸🍃 @etr_zohor
📚موضوع مرتبط:
#شهید_حامد_جوانی
#شهید_مدافع_حرم
#پوستر
#خاطره
#سیره_ی_شهید
📅مناسبت مرتبط:
تاریخ شهادت
#04_04
#jihad
#martyr
#یاد_شهدا🍃
🌸🍃 @etr_zohor
🌱
📚موضوع مرتبط:
#شهدا_و_خانواده
#سبک_زندگی
#خاطره
#عکس_نوشته
📅مناسبت مرتبط:
#جمعه
#jihad
#martyr
🌸🍃 @etr_zohor
📚موضوع مرتبط:
#شهدا_و_نماز
#نماز_شب
#خاطره
#عکس_نوشته
📅مناسبت مرتبط:
#جمعه
#jihad
#martyr
#یاد_شهدا🍃
🌸🍃 @etr_zohor
شادی روح همه شهدا مخصوصا سردار عزیزمون حاج قاسم سلیمانی صلوات
📚موضوع مرتبط:
#شهدا_و_نماز
#نماز_شب
#خاطره
#عکس_نوشته
📅مناسبت مرتبط:
#جمعه
#jihad
#martyr
#یاد_شهدا🍃
🌸🍃 @etr_zohor
ماجرای شهادت شهید مهدی عزیزی از زبان مادرشهید: مهدی عادت نداشت منزل بماند ولی در بار آخری که میخواست به سوریه برود 3 روز در منزل بود روزه گرفته بود و دائما با من صحبت میکرد و میگفت مادر خدا صبرت بدهد. بعد بحث امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) را مطرح میکرد و میگفت الان هم مانند آن موقع است که میخواهند به حرم حضرت زینب بیحرمتی کنند و ما باید برای دفاع از حرم حضرت زینب برویم. میگفت شهادت انتخابی است و اتفاقی نیست و آخر به آرزویش رسید. بار آخری که تماس گرفت با من صحبت کرد و بعد از آن با برادرش صحبت کرد و به برادرش وصیت کرد که دستمال اشکی که در کشویش است را به همراه تربت امام حسین(ع) کنار بگذارد و به برادرش گفت هر وقت دلتان گرفت به قطعه 26 بهشت زهرا بیایید.صبح روز بعد از تماس به شهادت رسید. خیلی گمنام کار میکرد و دوست نداشت کارش را مطرح کنند و سرانجام به آرزویش رسید و دستمزدش را گرفت.
📚موضوع مرتبط:
#شهید_مهدی_عزیزی
#شهید_مدافع_حرم
#خاطره
📆مناسبت مرتبط:
تاریخ شهادت
#05_11
#jihad
#martyr
#شهید_محمدباقر_مومنی_راد
شادی روح این شهید عزیز صلوات
📚موضوع مرتبط:
#شهدا_و_زیارت_عاشورا
#زیارت_عاشورا
#عکس_نوشته
#خاطره
📅مناسبت مرتبط:
#جمعه
#jihad
#martyr
#یاد_شهدا🍃
#مانند_شهدا_باشیم
🌸🍃 @etr_zohor
روضهخوان امام حسین (ع) جنازهاش سالم ماند.🔸
نه سالی بود که خاکش کرده بودیم. همان جنازهای که ۱۸ روز در ارتفاعات کردستان مانده بود. تازه بعد از ۲۸ روز که برای دفن آوردندش، تغییری نکرده بود هیچ، بوی خوشی هم میداد.
بارانزده بود و قبرش را خراب کرده بود باید تعمیرش میکردیم.
سنگ قبرش را برداشتیم. زیر سنگ خالی شده بود. دیوارهای قبر و سنگ لحد بهم ریخته بود. برادرم و پسرم رفتند توی قبر. جنازه سالم بود. نمیشد کاری کرد باید میآوردندش بیرون. وقتی خواستند جنازه را بدند بالا، دست هر دو خونی شد.
اینها را پدرش میگفت. با همان لهجه بوشهری ادامه داد:
شبا که از بیرون میاومد تا دیروقت مینشست زیر نور چراغ فانوس، میخوند و مینوشت. بهش میگفتم: بابا خسته کاری، برو بخواب. برای چی خودتو اذیت میکنی؟
میگفت: بابا میخوام خوندن و نوشتن یاد بگیرم روضهخون امام حسین (ع) بشم.
آخر به آرزویش رسید. محرم که میشد مردم را جمع میکرد برایشان نوحه میخواند. روضه میخواند. عبدالنبی هر چه دارد از امام حسین (ع) دارد.
#شهید_عبدالنبی_یحیایی
📚موضوع مرتبط:
#شهدا_و_زیارت_عاشورا
#زیارت_عاشورا
#خاطره
📅مناسبت مرتبط:
#جمعه
#jihad
#martyr
#یاد_شهدا🍃
#مانند_شهدا_باشیم
🌸🍃 @etr_zohor
ظهر عاشورا حُر امام حسین (ع) شد
خواندن زیارت عاشورا شده بود کار هر روزش. شلمچه بود که چشمانش مجروح شد. کمکم بیناییش را از دست داد. با این حال زیارت عاشورا خواندنش ترک نشد. با ضبط صوت هم زیارت عاشورا گوش میکرد هم روضه. ماه محرم حالش خراب شد. پدرش میگفت:
هر روز مینشستیم کنار تخت براش زیارت عاشورا میخوندم اما روز عاشورا یه جور دیگه زیارت عاشورا خوندیم. 10 صبح بود که ازم پرسید: بابا! حُر چه روزی شهید شد؟ گفتم: روز عاشورا. گفت: دعا کن من هم امروز حُر امام حسین (ع) بشم.
ظهر که شد. گفت: بابا! بیقرارم. بگو مادر بیاد. بعد هم گفت: برام سوره فجر رو بخون، سوره امام حسین (ع). شروع کردم به خوندن. به آیه «یا ایتها النفس المطئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه» که رسیدم، خیلی گریه کرد. گفت: دوباره بخون. 13 یا 14 بارش خوندم. همین جور گریه میکرد. هنوز سیر نشده بود، خجالت کشید دوباره اصرار کنه.
گفت: بابا! مادر نیومد؟
گفتم: نه هنوز.
گفت: پس خداحافظ.
قرآن را گذاشتم روی میز برگشتم. انگار سالها بود که جان داده، تازه ظهر شده بود.ظهر عاشورا.
#شهید_محمدتقی_شمس
📚موضوع مرتبط:
#شهدا_و_زیارت_عاشورا
#زیارت_عاشورا
#خاطره
📅مناسبت مرتبط:
#جمعه
#jihad
#martyr
#یاد_شهدا🍃
#مانند_شهدا_باشیم
🌸🍃 @etr_zohor
صدیقه کنار مادر نشسته بود به خواهرش اشاره کرد تا وارد اتاق شود و اجازه رفتن دوباره به کردستان را از مادر بگیرد.
بعد از اینکه صدیقه آنها را دیده بود دل نکنده بود.
مادر اخم هایش را درهم نمود و خود را مشغول پاک کردن برنج کرد.
صغری اشتباه برنجهای پاک کرده مادر را برهم زد و گفت: مادر جای بدی که نمی ره، منم چون بچه ام کوچیکه، اونجا مریض می شه و سخته این دفعه نمی رم. فاطمه دو سالش که تموم بشه، منم می رم، بخدا اگه بدونی چقدر اونجا کار هست، خود شما هم راه می افتی می ری اونجا.
مادر با عصبانیت نگاهی به برنجهای پاک شده درهم ریخته ای که صغری از روی حواس پرتی آنها را قاطی برنجهای پاک نکرده می کرد، چشم دوخت و فقط گفت: لااله اله الله و سرش را که بالا کرد چشمهای خیس اشک صدیقه را دید و ساک سیاه کوچکش را که پر از کتاب کرده بود تا با خود به کردستان ببرد.
این کیف را همیشه پر از کتاب می کرد و به جهاد می رفت و حالا قصد رفتن به کردستان را داشت.
همین طو ر مات ماند و رو به صدیقه گفت: صدیقه جان! اشک نریز.
تو به من بگو آنجا چکار می کنی؟ تو به من بگو رفتن تو چه فایده ای داره، بلکه من هم باهات بیام.
صدیقه شروع کرد به حرف زدن و مادر صورت مهتابی اش را، ابروهای پهن و کشیده اش را نگاه می کرد.
صدیقه حرف می زد و مادر حرفهایش را نمی فهمید.
فقط وقتی صدیقه گفت: ما توی کتابخانه... بند دلش پاره شد، وقتی گفت برای کمک به کشاورزا... پلک چشمش شروع به پریدن کرد.
صدیقه می گفت و می گفت و مادر به باور از دست دادن صدیقه نزدیک می شد.
آموزش بهداشت، آموزش احکام و قرآن.
مادر به چشمهای صدیقه که به عکس روی دیوار امام خیره مانده بود چشم دوخت، با خود گفت: این چشمها آنجا چه دیده، از خدا چه دیده که تا می گفتند نرو، اشک می ریزد، این اشکها کجا بود؟
مادر ناچار شد.
اشک های صدیقه مادر را ناچار کرد.
📚موضوع مرتبط:
#شهیده_صدیقه_رودباری
#شهیده_جهاد_سازندگی
#خاطره
📆مناسبت مرتبط:
#سالروز_شهادت
#05_28
#martyr
#jihad
#یاد_شهدا🍃
🌸🍃 @etr_zohor
#تاثیر_کلام شهید
نامه ای از شهیده صدیقه رودباری
سلام خواهرم الان من در #سقز هستم احتمال هر برنامه ای هست صد در صد وقتی نامه رسید بدستت،من نیستم و به عبارتی دیگر بنا به عقیده خودم روحم از جسم ناچیزم اوج می گیره و به #خدا می رسد.
امّا چرا گفتم خدا؟
چون می خوام بگم خدا وجود داره نه وجودی که من و تو داریم که خیلی عظیم تر و بزرگتر از آن چیزیکه می دونیم و هستیم.
بارها می خواستم در مورد خدا باهات حرف بزنم و هر بار دیدم سدی فراراهمان است ،آنقدر پاک و بزرگ و عظیم بودی برایم ،که باور این مساله که تو خدا را نفی می کنی برایم غیر قابل فهم و قبول بود ،گفتی خدا نیست پس باید چیزی باشد که تو بگویی نیست که آن هم می شود انکار.
مثل اینکه من درختی را می بینم و می گویم درختی نیست.
این یک حقیقت است ،در ضمن به تو می گویم که پرستش خدا و کلا پرستش در #ذات و #فطرت هر انسانی است، چرا که وقتی خدا را برداشتیم و جایش علم را گذاشتیم و حتی #هگل در گفته های مشهور خود به وضوح این مساله را روشن می کند که #تاریخ را به جای خدا گذاشته است. خواهر خوبم می بخشی که اینقدر پرچونگی کردم ،باور کن که آرزو داشتم که با هم بودیم و مسایل این جا را با چشم می دیدی و خیانت هایی که شده و به نظرت خدمت آمده است را از جلو می دیدی چون می دانم آنقدر صداقت داری که با دیدی بازتر و جدا از چارچوب زندانی سازمانت، دیدگاههایت را تشریح کنی . خب شاید وقت خداحافظی رسیده آری باید از دوستی ها برید ، دلبستگی ها را دور ریخت اما مثل پرنده ای که می میرد، پروازش را به خاطر داشته باشیم ،چرا که شاید لحظه ای از پرواز او را نظاره گر بوده ایم امّا من از دوست خوبم و خواهر مهربونم می خوام که به #وصیت من عمل کنه و بره و خدا را بشناسه
ببینه که چیه که به ما قدرت می ده،
چیه که ما رو از خونه بریده و ما رو به اجر آخرت پیوند ابدی داده.
خواهر برای من اشک نریز و بدان من لحظه ای آرام می خوابم که جای خالیم را به وسیله تو پر ببینم و صدای اشهدان لا اله الا الله و اشهدان محمد رسول الله را بشنوم.
«قرآن من رو از مادرم می گیری و همیشه با خودت نگهدار»
خواهر صدیقه گفت که در آخر نامه اش نوشته برای ما که هروقت دوستش شهادت را گفت یک قرآن که نزدمان هست ُ بهش بدهیم .
احساس دوستش را بعد از خواندن نامه صدیقه پرسیدیم ، خواهرصدیقه گفت که بعد از خواندن نامه منقلب شد و انقلابی در درونش ایجاد شد ،چون از دوستان صمیمی اش بود که شهادتش تاثیر زیادی داشت و شروع کرد به گفتن جمله تشهد و بعدش خیلی گریه کرد و به کلی عوض شد...
#امر_به_معروف #نهی_از_منکر #رفیق #دوست
📚موضوع مرتبط:
#شهیده_صدیقه_رودباری
#شهیده_جهاد_سازندگی
#خاطره
📆مناسبت مرتبط:
#سالروز_شهادت
#05_28
#martyr
#jihad
#یاد_شهدا🍃
🌸🍃 @etr_zohor