🛑 علامه امینی (ره) خطاب به عزاداران سیدالشهداء (ع) بعد از ماه صفر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🔸هر سال بعد از ماه #محرم و #صفر که می شد #مرحوم_علامه_امینی (ره) خطاب به عزاداران #سیدالشهداء (ع)
می فرمودند :
🔸کبوتر بازها وقتی یه کبوتر از بازار می خرند ، چند روزی بال و پرش رو می بندند، روی پشت بام خونه بهش آب و دونه میدن ، بعد چند روز بال و پرش رو باز می کنند و پروازش میدن ، اگه اون کبوتر رفت و مجددأ برگشت روی همون پشت بام نشست ، میگن هنر داره و رگ داره ، اما اگه برنگشت و رفت ، روی پشت بام کس دیگه ای نشست ، میگن بی هنر و بی رگ بود!
🛑 آهای مردم ، آهای جوونا ، محرم و صفر گذشت و توی این دو ماه امام حسین (ع) ماها رو خرید ، بال و پرمون رو بست و پیش خودش نگه داشت . در این دو ماه مهمون امام حسین (ع) بودیم و هر جا دعوتمون کردند به احترام امام حسین(ع) بود و در واقع از آب و نون امام حسین(ع) خوردیم ، حالا بعد دو ماه ، بال و پرمون رو باز کرده که پرواز کنیم.
🛑 نکنه که بی هنر و بی رگ باشیم ، بریم روی بام کس دیگه بشینیم ، نکنه نان و نمک بخوریم و نمکدون بشکنیم.
🛑 بیایید به امام حسین (ع) یه قول بدیم ، قول بدیم که تا ماه محرم سال دیگه فقط #کبوتر #امام_حسین (ع) باشیم و فقط واسه اون پرواز کنیم و فقط روی پشت بام اون بشینیم.
#امر_به_معروف #سخن_بزرگان
8.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 قابل توجه هواداران #رونالدو جلوی هتل اسپیناس تهران تا #سلبریتی های رسانه ای او
🔸وارونه بودن حقیقی این دنیا را زمانی می توان دریافت که #اسطوره برخی مردمانش کسی است که یک توپ را به دفعات زیاد از خط دروازه ای عبور داده (رونالدو) اما شخصی که بزرگ ترین خدمت را به تاریخ بشریت کرده و با یک اقدام خود جان پنج میلیون نفر را از دست وحشی ترین قوم زمان (داعش آمریکایی) در اقلیم کردستان عراق نجات داده است را اسطوره نمی دانند!
♦️فیلمی حماسی و برگرفته از واقعیت در شب سقوط احتمالی اربیل و زمانی که کل جهان از مواجهه با آن ناتوان بود اما یک مرد اراده خدا را پیاده کرد👆
🔸آنجایی که #حاجقاسم و یارانش با افتخار و ابهت از هلیکوپتر پیاده می شوند و کردهای همپیمان آمریکا به آنها می بالَند، تداعیگر این جمله شهید آوینی است که فرمود: «اکنون در سالهای آغازین قرن پانزدهم هجری قمری، همان چنان که نبی اکرم (ص) پیشگویی فرموده بودند، قوم سلمان فارسی، ایرانیان، علم قیام انبیا را بر دوش گرفتهاند و وجودشان همچون شمسی تازه در خلأ ظلمانی جاهلیت ثانی تولد یافته است، شمسی که اشعه نورش اینک میرود تا دورترین نهایتهای خلقت انسان گسترش یابد و آسمانهای قلوب را تسخیر کند و مرزهای تفرقه و الحاد و شرک را از جغرافیای کره زمین بسترد.»
🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی»
#قهرمانان #حاج_قاسم
11.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥روشی که ابوریحان بیرونی از اون برای محاسبهی شعاع کره زمین در 1000 سال پیش استفاده کرده، محقق انگلیسی رو متعجب کرده و ازش یه مستند ساختن و ابوریحان رو در شبکه BBC انگلیسی اینطوری به مردم خودشون معرفی کردن!
#جهاد_تبیین #قهرمانان #اسطوره #ایران_قوی #سواد_رسانه
#تلاوت_قرآن
👈#صفحه ۲
#امروز👇
🙏 #چهارشنبه #بیستونهم_شهریور ۱۴۰۲
🤲ثواب قرائت امروز محضر مبارک #رسول_اکرم صلیاللهعلیهوآله و اهلبیت حضرت علیهماالسلام
#موفقیت
👌#راز_موفقیت در این است که کل انرژیتان را صرف ساختن عادت جدید کنید، نه صرف جنگیدن با عادات قدیمی...
🙏#داستان_بهار_خانوم
👈 #قسمت_چهارم
مهرداد که اعصابش از این حرف خرد شده بود، از سر جا بلند شد و سیگارش را روشن کرد و کنار پنجره رفت. همین طور که سیگار میکشید و از طبقه دهم هلدینگش به منتهی الیه بلوار چمران نگاه میکرد، از علیپور پرسید: «برعکس روزگار... اون پروژه رو خودم صفر تا صدش اداره کردم و به تبار چیزی نگفتم. الان اگه چیزی به تبار بگم و بیفته دنبال بستن این پرونده، زشت میشم.»
پُکی دیگر کشید و رو به علیپور کرد و پرسید: «چیکار کنیم بنظرت؟ اینطوری که تو از قاضی تحقیق ترسیدی، حتی رو تو هم نمیتونم حساب کنم.»
علیپور که تا آن روز مهرداد را در حال کشیدن سیگار ندیده بود، به خودش جرات داد که سیگارش را روشن کند و به طرف مهرداد برود و کنار او بایستد و بگوید: «خب مگه شما تنها و سر خود این کارو کردی؟ بالاخره همون سرداری که به شما این فرصتو داد...»
مهرداد فورا حرفش را قطع کرد و گفت: «هیس! اسم سردار نیار! اصلا حرفشم نزن! کم پشت سر اینا حرف و حدیث هست؟! اگه اینم بگم اونا به من گفتن، هم رگ خودمو زدم و هم رگ اونا رو!»
علیپور دیگر حرفی نزد. همین طور که مهرداد سیگارش را با فشار به جاسیگاری فشار میداد و خاموش میکرد، گوشی اش زنگ خورد. دید که نوشته «فرحناز»
مهرداد رو به علیپور کرد و گفت: «در دسترسم باش! برو!»
علیپور لبخندی زد و گفت: «درست میشه قربان! غصه نخورین. با اجازه تون.» و رفت.
وقتی رفت، مهرداد گوشی را برداشت.
-وای عزیزدلم چقدر بهت نیاز داشتم.
-سلام. منم همینطور. چطوری؟
-بدم. خیلی بد. باید ببینمت. واسه نهار بیا رستورانِ هتل چمران.
-باشه. اما باید زود برما. دو ساعت دیگه مشاوره دارم.
-خوشم میاد که ماهی دو روز بیشتر مشاوره نمیدی و بقیه اش واسه خودتی.
-من واسه تو ام!
-میدونم نفسم. میدونم. جون مهرداد زود بیا.
-قسم نده. تو راهم. میبینمت.
-فدات شم.
نیم ساعت دیگر، مهرداد در بخش ویژه رستوران هتل چمران نشسته بود که دید فرحناز وارد شد. از همان دم در، همه گارسون ها جلوی فرحناز دولا و سه لا میشدند و احترام میکردند. فرحناز هم که انگار داشت روی بند راه میرفت، با همان سر و شکلِ فوق لاکچری اش به طرف میزی که مهرداد نشسته بود رفت.
ادامه👇
#داستان #رمان