فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🔴صحبت های حاج قاسم درباره خواننده زن لبنانی ، جولیا پترس و سید حسن نصرالله
#طوفان_الاقصی #فلسطین #غزه
●▬▬▬▬๑🌐๑▬▬▬▬▬●
⭕️دستنوشته پسر یک مداح روی یخچال؛
استفاده از محصولات اسرائیلی در خانهی ما ممنوع می باشد!
#طوفان_الاقصی #فلسطین #غزه #جهاد_تبیین
تا اسم امام رضا آورد، دید از همان سمتی که دارد به طرف ضریح نگاه میکند، یک خانم رد شد. سیل زن و بچه و دختر در آن سمت در حال عبور بود. اما همان لحظه، با دیدن یک زن، چیزی مثل افتادن یک سکه، یا شاید هم زمین خوردن یک لیوان بلور، در دلش صدا کرد و شور عجیبی افتاد.
ناخودآگاه از سر جا بلند شد. خیلی شلوغ بود. کله چرخاند. روی انگشتان پاهایش ایستاد تا بهتر ببیند. حرکت کرد. به طرف آن زن راه افتاد. چشم دوخته بود به آن زن و از وسط سیل جمعیت، به طرفش میرفت.
تا آن که آن زن ایستاد. یک لحظه فرحناز خوشحال شد. آن زن رو به طرف فرحناز کرد. نه این که بخواهد به فرحناز نگاه کند. نه. اصلا دنبال کسی نبود. همین طوری یک نگاهی به پشت سرش انداخت و دوباره راه افتاد. فرحناز با دیدن و شناختن آن زن، خیلی تعجب کرد! انتظارش را نداشت. دید فیروزه خانم است!
مهلت نداد. شروع کرد او را صدا کردن. اما مگر صدا به صدا میرسید؟! فیروزه خانم چهل پنجاه متر جلوتر بود و هر چه فرحناز تقلا میکرد که دوباره نگاهش کند و یا صدایش را بشنود، موفق نبود.
فیروزه خانم ... خوش و خرم ... میرفت ... دامن کشان ... بی خیال ... مثل کسی که اصلا انگار نه انگار ... خب حق داشت ... از همه جا بی خبر ... جلسه اش رفته ... کیفش را کرده ... لابد حاجتش را هم گرفته ... میرفت که برود خانه و استراحتی و آرامشی و ...
اما فرحناز ... به قول علیرضا افتخاری... چون صید که به دام تو به هر لحظه شکارم ... ای طرفه نگارم ... از دوری صیاد دگر تاب نداشت و ... رَفتست قرارش ... چون آهوی گمگشته به هر گوشه دوان بود ... تا دام در آغوش نگیرد نگران بود ... و خیلی خراب بود و فقط میدوید دنبال فیروزه خانم و مدام کله میکَشید که گُمش نکند.
تا به خودش آمد، دید به دم در حرم رسیدند و فیرزوه خانم یک تاکسی گرفته اما خودش هنوز پشت ازدحام جمعیت خروجی گیر کرده. دیگر موقع معطل شدن نبود. مچاله شد تا از وسط جمعیت زد بیرون و به خیابان اصلیِ روبروی حرم که تاکسی ها و وَن ها ایستاده اند رسید.
فورا یک تاکسی دربست کرد و نشست. راننده تاکسی که یک مرد حدودا پنجاه ساله بود پرسید: «کجا میری خانم؟»
فرحناز دستش را به طرف پنجاه شصت متر دورتر دراز کرد و گفت: «اون تاکسی هر جا رفت، شما هم برو! فقط زود باش آقا. داره میره. گمش نکنم.»
تاکسی دار که از آن شیرازی های آراااام و ریلکس بود همین طور که داشت استارت میزد گفت: «خانم دردسر نباشه ها! من حوصله خودمم ندارم.»
فرحناز که داشت حرص میخورد جواب داد: «نه آقا! کدوم دردسر؟ زود باش جناب!»
تاکسی دار تا ماشین را روشن کرد و راهنما زد و از وسط پلیس ها و مردم و ماشین های دیگر درآمد و پشت سر ماشین فیروزه خانم با صد متر فاصله قرار گرفت، فرحناز پیر شد و رفت! از بس حرص دربیار بود. فرحناز وسط حرص و جوشش فقط میگفت: «تندتر آقا ! خواهش میکنم گُمش نکنین!»
راننده هم هیچ تلاش اضافه ای برای تندتر رفتن نمیکرد. وقتی ماشین جلویش میپیچید، کامل می ایستاد. وقتی موتور میخواست از کنارش رد بشود، از او فاصله میگرفت و اصلا انگار نذر حضرت عباس کرده بود که از دنده دو بیشتر نرود و گازش را نگیرد.
حالا کاش فقط همین بود. وسط شاهکارش، افاضه هم میفرمود و با آن لهجه شیرین و بی حالش میگفت: «خانم خیلی عجله نکن! از قدیم گفتن عجله کار شیطونه. راستم میگفتنا. همیشه قدیمی ها راست میگفتن. یه بار عجله کردم، دو میلیون افتادم تو خرج. اگه هر بار بخوام عجله کنم و دو میلیون بیفتم تو خرج، باید همین ماشینو بفروشم و خرجِ عجلهام کنم. خدا بیامرزه رفتگانتون، مادر خدا بیامرزم میگفت...»
وسط مادر خدابیامرزش بود که فرحناز با هیجان گفت: «سمت چپ! به چاراه که رسیدید، بپیچ سمت چپ! آقا تو رو خدا تند تر برو!»
ادامه👇
7.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
11.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 پاسخ هوش مصنوعی به سکوت اکثریت سلبریتیهای ایرانی در خصوص نسلکشی مردم #غزّه 😏
#جهاد_تبیین #آگاهی_سیاسی #روشنگری #طنز_سیاسی #سیاسی