#خود_آگاهی
✍نیمه تاریک هر شخص، بخشی از شخصیت آن است که مانع تحقق آرزوهایش میشود.
هر یک از ما ایرادها و نقاط ضعفی داریم که سعی میکنیم آن را از دیگران پنهان کنیم و به مرور زمان این پنهانکاری بخشی از خصلت ما میشود. در نتیجه ما ایرادها و نقاط ضعف خود را، از خود نیز پنهان میکنیم و این همان نیمه تاریک وجود ما محسوب میشود!
#روانشناسی #مشاوره #انگیزشی #موفقیت
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇵🇸🌸 مقطع تلاوت استاد محمود شحات انور
سوره مبارکه #حشر
🔆هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ ۚ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ
🔅هماوست خدایی که جز او نیست معبودی: فرمانروای هستی، عاری از کاستی، سرچشمۀ امنیت و سلامتی، مسلط بر همه و مبرّا از هر شکستی، انجامدهندۀ هر اراده و خواستی و سرآمدِ باعظمت هستی. بله، این خدا مبرّاست از ادعاهای هر بتپرستی.
🇵🇸🇵🇸🇵🇸ثواب شنیدن این تلاوت رو هدیه میکنیم به روح اموات خودمان و شهدای مظلوم غزه و به نیت فرج امام زمان علیه السلام
#قرآن #تلاوت #شحات #طوفان_الاقصی #فلسطین
اما آن بزرگوار قصد نداشت به این راحتی فرحناز را رها کند. با جدیت تمام گفت: «خانم چادرتون نباید رو سرتون وِل باشه. درست بپیچ دورِ خودت که جلب توجه نامحرم نکنه!»
فرحناز که داشت کلافه میشد، آمد جوابش را بدهد که دید فرصت ندارد. با غیظ به آن زن نگاه کرد و همان طور که داشت حرص میخورد گفت: «اینم از چادرم ... خوبه حالا؟ برم؟»
آن خیلی بزرگوار انتظار شنیدن آن دو سه کلمه حرف از فرحناز نداشت. فرحناز از آن زن رد شد اما او ول کن ماجرا نبود و همین طور رو کرده بود به طرف فرحناز و با صدای بلند میگفت: «خوبه حالا واسه خودتونه ها! واسه شب اول قبرت! واسه این که مَردِ مردم تو گناه نیفته و حق الناس نیفته گردنت! خوبه یه زنِ دیگه پیدا بشه و...»
اینقدر فرحناز عجله داشت که تا صحن اصلی دوید و صدای آن زن و بقیه جملاتش در هوا گم شد.
فرحناز تا به صحن اصلی رسید، اینقدر شلوغ بود که همان جا نزدیک درِ بزرگ صحن نشست. از زمین و هوا و در و دیوار، مادر و بچه و نوزادان با لباس های سفید و سبز و سربند و ... میبارید. خیلی شلوغ بود. فرحناز تا با آن صحنه مواجه شد، کمی آسوده تر نشست و به حرفهای سخنران گوش داد.
-بخاطر همین در منابع دینی ما آمده که بچه ای که نطفه اش ناپاک باشه، شاید قابل هدایت باشه و بشود با تربیت صحیح و آموزگاران متعهد و دوستان خوب، تربیت کرد. اما اگر لقمه بچه ای ناپاک باشد و با آن لقمه شبهه ناک و ناپاک رشد کند، حتی اگر در جوار اولیای الهی زندگی کند، اثر منفی آن لقمه ها خودش را نشان میدهد. قدیمی ها میگفتند: نطفه ناپاک را میشود هدایت کرد اما لقمه ناپاک را نه!
اواخر سخنرانی بود که کم کم زمینه روضه را فراهم کرد و مداح جلسه در کنار منبرش نشست و با هم برنامه روضه خوانی قشنگی را اجرا کردند. فرحناز محو فضای جذابی شده بود که موقع روضه، مادران بچه هایشان را بالا آورده بودند و بچه ها را بالای سرشان میچرخاندند.
اینقدر فرحناز گریه کرد و دلش شکسته شد که حد نداشت. نه به خاطر این که چرا مادر نشده و چرا از این حس و حال مادرانه محروم است و دامنش هنوز به حضور شیرین یک نوزاد سبز نشده است. نه! چون خیلی وقت بود که با خودش کنار آمده بود و میدانست که بخاطر مشکلی که مهرداد دارد، باید قیدِ بچه را بزند. بیشتر به خاطر این اشک میریخت که نمیدانست که برایش چه مقدر شده؟ میدانست که قرار است طوفان بیاید اما نمیدانست از کجا و کدام طرف و چقدر و چگونه و تا کی؟!
هنوز صورتش پر از اشک داغ بود و همان طور گریه ها روی روسری و چادر و دامنش میریخت که متوجه شد یک ساعت و نیم نشسته و دارد جلسه تمام میشود. حاج آقا داشت دعا میکرد و مردم با صدای بلند «الهی آمین» میگفتند.
رو کرد به شاهچراغ!
قلبش داشت می ایستاد. به شاهچراغ گفت: «آقا داره جلسه تموم میشه ها! آقا نمیخوای یه کاری بکنی؟»
صورتش را برد زیر چادرش و تمام نفس اشک ریخت. دوباره صورتش را از زیر چادرش درآورد و رو به طرف شاهچراغ گفت: «آقا نکنه دیر اومدم و اون نشونه ای که منتظرش بودم و بخاطرش شب و روز و خواب و خوراک ازم سلب شده، همون اول جلسه بوده و ... اینجوری که بیچاره شدم و رفت!»
دیگر به هقهق افتاد. همچنان صدای بلند «الهی آمین» گفتن مردم، به آسمان بلند بود که طوفانی در دل فرحناز داشت به وجودش بی رحمانه مشت میکوبید. با حالت خضوع فراوان و دل شکسته به شاهچراغ گفت: «من که خیلی وقت پیش گفتم راضی ام به رضای خدا. خودت شاهد بودی که برای بچه هر کاری کردم و خارج و داخل، پیش هر دکتری که عقلم میرسید رفتم. نشد. خدا نخواست. من که نگفتم ناراضی ام! اما ینی حق ندارم حتی به بهار فکر کنم؟ اینو که دیگه میتونم ازت بخوام!»
مداح داشت جلسه را تمام میکرد: «الهی چنان کن سرانجام کار ... که تو خشنود باشی و ما رستگار ... خواهران عزیز! لطفا موقع خروج از صحن، مراقب باشید که ازدحام نشه و ...»
فرحناز نزدیک بود خودش را بکشد. از بس زورش می آمد که دارد جلسه تمام میشود اما نشانه ای که دنبالش بود را ندیده! با حالت ناامیدی کامل که یک چشمش خون بود و یک چشمش اشک گفت: «آقا داره جلسه تموم میشه ها! همه دارن میرن! نگاه کن! تموم شد. فقط من موندم. نمیخوای یه نگاه هم به من کنی؟»
که به دلش افتاد که بگوید: «آقا تو رو به امام رضا یه کاری بکن!»
ادامه👇
پیامهای یک دختر از زیر آوار برای دوستش 🇵🇸
غیدا ما زیر اواریم
فقط تلفنم باهامه
هنوز کسی اینجا نیومده مارو از زیر اوار در بیاره
دارم داد میزنم
بفهمم بقیه هم زنده ان یا نه
چیزی نمیتونم حس کنم
فقط لیال تو بغلمه
رو سرمم فقط سنگ و اواره
#جهاد_تبیین #دانستنیها #آگاهی_سیاسی #روشنگری #فلسطین #غزه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پویش جهانی تحریم محصولات شرکتهای آرایشی - بهداشتی حامی رژیم صهیونیستی:
- مرطوبکنندهی صورت سراوی
- ضدآفتاب لاروش پوزای
- کرم پودر لورآل اینفالیبل
- شامپو کودک جانسون
#IsraelisISIS
#Palestine
#طوفان_الأقصی #فلسطین #غزه
#جهاد_تبیین #آگاهی_سیاسی
شفاعت عالَم با چه کسی است؟
🔶 #شیخ_عباس_قمی (رحمتالله علیه) که به #محدث_قمی نیز معروف است، میگوید: در عالم رؤیا #مرحوم_میرزای_قمی اعلی الله مقامه الشریف را دیدم، از ایشان سؤال کردم: آیا اهل قم را #حضرت_فاطمه_معصومه (سلامالله علیها) شفاعت خواهند کرد؟
♨️ میرزا چون این سخن را شنید ناراحت شد و نگاه تندی به من کرد و فرمود: چه گفتی؟
🔸 من دوباره سؤالم را تکرار کردم، باز با تندی به من فرمود: شیخ، تو چرا چنین سؤالی میکنی؟! شفاعت اهل قم با من است، حضرت فاطمه معصومه (سلامالله علیها) تمام شیعیان جهان را شفاعت خواهند کرد...
📚 منبع: [مردان علم در میدان عمل جلد ۳ صفحه ۳۶]
#عترت_شناسی #حضرت_معصومه
#تلاوت_قرآن
👈#صفحه ۳۹
#امروز👇
🙏 #جمعه #پنجم_آبان ۱۴۰۲
🤲ثواب قرائت امروز محضر مبارک #فاطمه_زهرا و #اهلبیت_معصومین علیهمالسلام ، به نیت #نابودی_اسرائیل و #پیروزی_مقاومت