#داستان
💢 عشق یا عادت 💢
🔹️ مجنون از راهی میگذشت...
جمعی درحال خواندن نماز بودند..
مجنون از لا به لای نماز گزاران رد شد..
جماعت تند و تند نماز را تمام کردند..
همگی ریختند بر سر مجنون...
گفتند: بی تربیت کافر شدہ ای؟!
مجنون گفت: مگر چه کرده ام.
گفتند: مگر کوری که از لای صف نمازگزاران میگذری...
مجنون گفت: من چنان در فکر لیلا غرق بودم ڪه وقتی میگذشتم حتی یک نماز گزار ندیدم...
شما چطور عاشق خدایید و در حال صحبت با خدا اما همگی مرا دیدید!!!
🌸🍃 شـمـیـم بــاران...
@Shamim_Baran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب: مردم از نظر معیشت دچار مشکلات هستند اما همه این مشکلات قابل حل است
👈مشکلات ما بسیاریش مربوط به خارج کشور هست
✅اما علاج مشکلات ما در #داخل_کشور هست
#حضرت_آقا
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
عــــــــــــطر بــــــــــــــاران☔
🔹 #او_را ... 20 یچیز خوردم و راه افتادم سمت آدرسی که عرشیا فرستاده بود. زنگ خونه رو زدم و رفت تو.
🔹 #او_را ... 21
هنوز حدود ده دقیقه مونده بود تا چراغ سبز شه...
چشامو به آسمون دوختم...
با خودم فکر میکردم من با اینهمه دک و پز
و مامان بابای دکتر
و خونه آنچنانی
و ماشین مدل بالام
امیدم به زندگی زیر صفره!!
اونوقت این مدل آدما چجوری زندگی میکنن...
چجوری میتونن حتی یه لبخند بزنن؟؟
به چه امیدی صبح بیدار میشن و شب میخوابن...
این تقدیر، تقدیر که میگن چیه...
مرجان راست میگه...
ماهممون عروسکای خیمه شب بازی ایم!😒
اینهمه میدویم،
آخرش که چی؟؟
به کجا برسیم؟
به چی برسیم!؟
کل دنیا داشت تو نظرم کوچیک و کوچیک تر میشد...
دیگه از همه مسخره تر برام،کارای مامان و بابا بود،
حرفاشون،
تلاششون،
که چی؟
از چی میخوان فرار کنن؟
هممون یه روز میمیریم و تموم میشیم...
آخ سرم....
سرم...
سرم....😖
نه...
من اینهمه ندویدم که آخرش به اینجا برسم...😭
من میخواستم آیندم روشن باشه...
من اینهمه از این کلاس به اون آموزشگاه نرفتم که به اینجا برسم...
پس برای چی 4زبان خارجه رو یاد گرفته بودم؟؟
برای چی اینهمه فن و هنر و...
داشتم منفجر میشدم...
سرم داشت گیج میرفت...😭
چراغ سبز شد...
با نهایت سرعت گاز میدادم و داد میزدم و گریه میکردم....😭
به خودم که اومدم دیدم جلو در خونه ی مرجانم❗️
تن بی جونمو از ماشین بیرون کشیدم و رفتم سمت خونشون.
زنگو زدم و با باز شدن در رفتم بالا...
مرجان با دیدنم رنگش پرید😳
-چیشده ترنم!؟؟😨
-مرجان مشروب...
فقط ...
🍷🍷🍷
بعد چند ساعت که به خودم اومدم دیدم سرم رو پای مرجانه و داره موهامو ناز میکنه!
-خوبی خوشگلم؟💕
بهتر شدی؟
-مرجان😭
-دیگه گریه نکن دیگه...
اگر حالت خراب نبود حتی یه قطره هم نمیذاشتم بخوری...
حالا که خوردی،باید خوب باشی😉باشه؟
-از وقتی اون حرفا رو زدی دارم دیوونه میشم...😣
آخه مگه میشه؟
اینهمه از زندگیمو گذاشتم برای پیشرفت،
حالا توی ....میگی همش کشک؟؟؟
-چرا به من فحش میدی؟😳
من که از همون اولش بهت میگفتم زیادی فعال نباش!
-یعنی من اشتباه میکردم!؟
نه...
من نمیتونم...
من بی هدف نمیتونم نفس بکشم...
من مال تلاشم
مال پیشرفتم!
-پس چرا نمره های ترم پیشت افتضاح شد؟؟
خانوم پیشرفت و ترقی!
یه اتفاق کوچیک باعث شد تلاش چندسالتو به باد بدی!
الکی واسه من ادای دانشمندارو درنیار😒
-اصلا تو دروغ میگی!
من بعد رفتن سعید اینجوری شدم!
ربطی به این مزخرفاتی که تو میگی نداره!
-زندگی ای که تنها امیدش یه پسر هرزه مثل سعید باشه،مفتم گرونه!😒
-به تو چه اصلا؟
من باید برم،دیرم شده...
خداحافظی کردم و رفتم خونه
"محدثه افشاری"
انتشار با حفظ لینک کانال و اسم نویسنده
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
🔹 #او_را ... 22
بعد شام و صحبتای معمولی با مامان و بابا،رفتم اتاقم
دفترچمو برداشتم و شروع کردم به نوشتن...
من باید این مسئله رو حل میکردم...❗️
باید به خودم ثابت میکردم مرجان اشتباه میگه،
من باید زندگیمو درست کنم!
حق ندارم با حرفای مرجان هرروز پوچ و پوچ تر شم!🚫
برای همین دیگه سراغ نوشته های قبلیم نرفتم،
باید دوباره از اول مینوشتم تا بفهمم از کی زندگیم این شکلی شد🔥
من میگفتم با رفتن سعید له شدم
اما مرجان میگفت من قبل از سعید هم همین زندگی رو داشتم‼️
نه ❗️
باید ثابت میکردم مرجان دروغ میگه😠
اما...حالا که یه جایگزین برای سعید گذاشتم چرا حالم خوب نشده⁉️
نه
نه
منم اشتباه میکنم،باید بنویسم...
نوشتم و نوشتم و نوشتم...
فکر کردم
و فکر کردم
و فکر کردم.....
🚬سیگار رو روشن کردم و سعی کردم گذشته هامو خوب مرور کنم!
اولین باری که برام سوال شد من برای چی به وجود اومدم،
فکرمیکنم حوالی 14سالگیم بود👧
همون موقع که مامان گفت برای اینکه پیشرفت کنی و یه انسان مفید بشی😕
بابا گفت برای اینکه به جامعه خدمت کنی و یه انسان موفق باشی 🙁
و من تو دلم گفتم فقط همین⁉️😐
اما پیششون سرمو تکون دادم و بیشتر از قبل درس خوندم و تلاش کردم!
قانع نشده بودم اما هربار که برام سوال میشد، همون جوابا رو تکرار میکردم و با خودم میگفتم تو هنوز بچه ای😒
بزرگ بشی میفهمی مامان بابا درست میگن😏
و بعدش هربار که تو زندگی احساس کمبود کردم سعی کردم با یه چیز جدید جبرانش کنم!
کلاس رقص
شنا
زبان
سازهای موسیقی
فضای مجازی
چت
سعید
و...
چشممو بستم و زیر لب گفتم مرجان راست میگفت!!😔
من فقط با وسیله های مختلف سعی کرده بودم احساسمو خفه کنم...
وگرنه از همون 14سالگی فهمیده بودم هیچ دلیلی برای زندگی کردن ندارم....🚫
"محدثه افشاری"
کپی با حفظ لینک کانال و نام نویسنده
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
🌙تو ماهیُ ومن
ماهیِ این برکه ی کاشی .....
اندوه بزرگیست ....
زمانی که نباشی ....
اللهم عجل لولیک الفرج ....🌼🙏
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
AUD-20150820-WA0056.mp3
4.68M
تو ماهی و من ....
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
به اخمت خستگی در میرود
لبخند لازم نیست💕
کنار سینی چای تو
اصلا قند لازم نیست ☕️☺️
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
🥬🥬🥬
🥬🥬
🥬
#داستان
👈 کمک به مستمندان
☘ محمد پسر عجلان می گوید: خدمت امام صادق علیه السلام بودم، که یکی از شیعیان وارد شد و سلام کرد، حضرت از او پرسید: برادرانت در چه حالی بودند؟ او در پاسخ، آنان را ستود و گفت: مردمان خوب و شایسته ای هستند.
☘امام علیه السلام فرمود: رفت و آمد ثروتمندانشان با فقرا و احوال پرسی ایشان از همدیگر چگونه بود؟ مرد گفت: ارتباطشان اندک است (روابط گرمی ندارند) و زیاد احوال یکدیگر را جویا نمی شوند.
☘امام علیه السلام پرسید: انفاق و دستگیری ثروتمندان با تهیدستان چگونه بود؟ مرد جواب داد: شما از اخلاق و صفاتی می پرسید که در میان مردم کمیاب است.
☘امام علیه السلام فرمودند: بنابراین آنان چگونه خود را شیعه می نامند! شعیه حقیقی کسی است که در راه کمک و یاری مستمندان گام بردارد و آنان را در مهر و محبت کردن فراموش نکند.
📚 بحار ج 74، ص 242
🌸🍃 شـمـیـم بــاران...
@Shamim_Baran
🍆 #بادمجان ؛ اولین گیاه مومن و شیعه ❗️
رَسُولُ اللَّهِ (ص):
كُلُوا الْبَاذَنْجَانَ فَإِنَّهَا شَجَرَةٌ رَأَيْتُهَا فِي جَنَّةِ الْمَأْوَى شَهِدَتْ لِلَّهِ بِالْحَقِّ وَ لِي بِالنُّبُوَّةِ وَ لِعَلِيٍّ بِالْوَلَايَةِ فَمَنْ أَكَلَهَا عَلَى أَنَّهَا دَاءٌ كَانَتْ دَاءً وَ مَنْ أَكَلَهَا عَلَى أَنَّهَا دَوَاءٌ كَانَتْ دَوَاءً.
👈 بادمجان بخورید زیرا درخت(بوته) آن را در بهشت دیدم که برای خدواند به حق شهادت داده و بر من به نبوت و بر علی (ع) به ولایت شهادت داده و هرکس آنرا بخورد با این اعتقاد که موجب بیماری است،بیماری خواهد شد و هرکس آنرا بخورد با این اعتقاد که دارو است،دارو خواهد شد.
📚 مكارم الأخلاق،ص184
📚 بحار الأنوار (ط - بيروت)،ج63،ص223
📚 مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل،ج16،ص430
⚠️ اثر بادمجان تابع اعتقاد است و هرکس به نیت اینکه سودازاست،بخورد،سودازا میشود و هرکس به نیت سودازدایی بخورد،موجب سودازدایی خواهد شد.
🌸🍃 شـمـیـم بــاران...
@Shamim_Baran
🍳 #آشپزی_شمیم_باران
🌻 #سیب_زمینی_پفکی
ابتدا سیب زمینی رو برش های درشت بدین مثل برش هایی که من دادم .
بعد از اون کمتر از ده دقیقه بزارین تو آب بجوشه .
تایمش بستگی به جنس سیب زمینی داره .
فقط حواستون رو بدین که مقداری که نرم شد کافیه ولی له نشه .
ولی خیلی زود هم از رو حرارت بر ندارید .سپس روغن تو یه قابلمه ی کوچیک دیواره دار بزارید .وقتی داغ شد کم کم سرخشون کنید .زرد چوبه ونمک هم تو روغن بریزید
خواهید دید که بافت پوک وپفکی به سیب زمینی میده وخیلی خوشمزه میشه 😋
بچه ها خیلی این نوع پخت رو دوست دارن .
البته فکر کنم بزرگترا بیشتر دوست داشته باشن 😉😅😋
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
📉📉
#همسرانه
🍂 مهارت های ابتدایی زندگی زوجین 🍂
1️⃣ صحبت های خود را به هیچ عنوان با گلایه شروع نکنید بلکه آنرا در قالب پیشنهاد مطرح کنید.
2️⃣ مشاجره را با شدت شروع نکنید بلکه مسئله و مشکل خود را به آهستگی و آرام آرام مطرح کنید.
3️⃣ همیشه دنبال تعریف و تایید طرف مقابل نباشید و سعی کنید به جای تنبیه فرد برای کارهای نکرده وی را بخاطر کارهای مثبتش تشویق کنید.
4⃣ هر ناراحتی و تنفر از خانواده ها را با شریک زندگی خود مطرح نکنید.
🔹 برخی از دلایل خوشبختی خانواده ها:
🔴 داشتن برنامه ریزی توسط زوجین برای امور زندگی
🔴 اعلام برنامه های روزانه زوجین قبل از خداحافظی از هم
🔴 صحبت و مذاکره ۱۵ الی ۲۰ دقیقه ای در پایان یک روز توسط زوجین
🔴 قرار هفتگی مثل قرار یک شام در محیط آرام ، پیاده روی عاشقانه یا زیارت مکان مقدس یا خرید در هفته
🌸🍃 شـمـیـم بــاران...
@Shamim_Baran
سلاااام
حالتون خوبه ☺️؟؟؟
امیدواریم سالم و سلامت باشید و آرامش سهم قلب تک تکتون باشه ❤️
دوستان و بزرگوارانی که #شمیم_باران رو همراهی میکنید ، خوشحال میشیم نظرات و پیشنهادات خودتون رو در مورد محتوای کانال به این آدرس برای ما ارسال کنید.... 😌🙏💕👇
@Sh_baran
عــــــــــــطر بــــــــــــــاران☔
🔹 #او_را ... 22 بعد شام و صحبتای معمولی با مامان و بابا،رفتم اتاقم دفترچمو برداشتم و شروع کردم به
🔹 #او_را ... 23
دیگه حتی حس و حال رفتن به دانشگاه و آموزشگاه و باشگاه رو هم نداشتم!
اما مجبور بود برم،
چون دلم نمیخواست مورد بازجویی بابا قرار بگیرم!
🔹یه ماهی مونده بود به عید...
بعد از شام،قبل اینکه مامان بره اتاقش سر حرفو باز کردم...
-مامان...
میگم با بابا حرف زدین؟؟
-چه حرفی عزیزم؟
-عید دیگه...
قرار بود باهاش صحبت کنین من عید بمونم خونه.
-آخ راست میگی...
یادم رفت بهت بگم...!☺️
اره،صحبت کردیم،
بابات راضی نشد😊
گفت نمیشه ده روز تنها بمونی خونه.باید بری خونه مامانبزرگت!
-ماماااان...خواهش میکنم
من تنهایی پاشم برم شمال؟؟
من بدون شما تا بحال نرفتم اونجا 😔
-دخترم!
میدونی که وقتی بابات بگه، جز چشم،نمیتونی حرفی بزنی😊
بعدشم چیزی نمیشه که!
مامانبزرگت که خیلی تورو دوست داره!
تو هم که دوستش داری!
عیدم اونجا شلوغ میشه،
عمه ها و عموهات میان،خوش میگذره بهت😉
-وای...نه😞
من نمیخوام برم اونجا😒
-چاره ای نداری گلم
یا با ما بیا،یا برو اونجا
الانم من خسته ام.
شبت بخیر دختر قشنگم...😘
اه...مزخرف تر از این اصلا امکان نداشت!
هرچند مامانبزرگ رو خیلی دوست داشتم،
ولی هیچوقت به تنهایی مسافرت رفتن علاقه ای نداشتم😒
خواستم یه مشورتی با مرجان هم داشته باشم،
بار اول که زنگ زدم جواب نداد!
بار دوم هم خیلی دیر گوشیو برداشت،
خیلی سر و صدا میومد!
-الو؟؟مرجان؟؟
-الو جونم ترنم؟
-کجایی؟چه خبره؟
-ببین من نمیتونم صحبت کنم.
اگر کار واجبی نداری فردا خودم بهت زنگ میزنم
-باشه،بای
فکرم رفت پیش مرجان...
یعنی کجا بود...
چقدر سر و صدا میومد!
اونا که فامیلی نداشتن که بخواد بره مهمونی!
حالا نه که خودم که فامیل دارم خیلی میریم خونشون مهمونی 😒
دو سه ساعتی با عرشیا چت کردم و خوابیدم.
صبح با صدای آلارم گوشی چشامو به زور باز کردم،
دلم میخواست زمین و زمان رو التماس کنم تا وقت داشته باشم دوباره بخوابم.
احساس میکردم هیچ وزنه ای تو دنیا سنگین تر از این یه لایه پتو نیست😭
به اجبار بلند شدم، باید میرفتم دانشگاه.
سعی میکردم بیشتر درس بخونم تا دوباره نمره هام پایین نیاد و بخوام به بابا جواب پس بدم✅
کلاسام که تموم شد،زنگ زدم به مرجان،
کلی بوق خورد تا صدای خواب آلودش تو گوشی پیچید!
-الو
-الو مرجان خوابی هنوووووززز؟؟؟😳
پاشو لنگ ظهره!!!
-ترنم نیم ساعت دیگه خودم بهت میزنگم.لطفاً....
بای
این همینجوریش تنبل بود،دیشبم معلوم نبود کجا رفته بود که اینطور خسته شده بود!!
"محدثه افشاری"
لطفا اسم نویسنده و لینک را در ارسال حفظ کنید
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
🔹 #او_را ... 24
تو راه خونه بودم که عرشیا زنگ زد.
-سلاااااام خوشگل خودم😍
-سلام عزیزم. خوبی؟
-اگه خانومم خوب باشه😉
چقدر سعید "خانومم" صدام میکرد...
آخرش چیشد؟
هیچی...
الانم به یکی دیگه میگه خانومم 😏
دیگه نمیتونستم هیچ حرف عاشقانه ای رو باور کنم 😔
-ممنون،خوبم
-پس منم عالیم😉
کجایی نفسم؟؟
-دارم میرم خونه. کلاسم تازه تموم شده😊
-خب چرا خونه؟
اونجا که تنهایی، بیا پیش من.
منم تنهام😉
-آخههه...
-آخه نداره دیگه، بیا دیگه...
لطفاً... 😢
-باشه عزیزم.میام.
-قربونت برم مننننن
بیا تا برسی منم سفارش بدم یچیز برای نهار بیارن.
-باشه ممنون. فعلاً
قطع کردم و گوشی رو کلافه انداختم رو صندلی.
همیشه از اینکه کسی بخواد با لوس بازی به زور متوسل شه و کارشو جلو ببره بدم میومد 😠
خصوصاً یه مرد گنده با یه صدای کلفت و اون قد و قواره، بعد بخواد خودشو لوس کنه😖
کلا از نازکشی بدم میومد،دوست داشتم فقط خودم ناز کنم😌
اتفاقا بدم نیومد برم یکم ناز کنم😉
یه نقشه هایی تو سرم کشیدم و راه افتادم 😈
تو راه بودم که مرجان زنگ زد!
-جانم
-سلام عزیزممم.خوبی؟
-سلام تنبل خانوم.چقدر میخوابی؟؟
-وای ترنم هنوزم اگر ولم کنی میخوابم.نمیدونی چقدر خسته ام....
-خسته ی چی؟؟؟
کجا بودی مگه؟؟
-پاشو بیا اینجا تا برات تعریف کنم😁
-الان نمیتونم،لوس نشو،بگو
-چرا نمیتونی مثلا؟😒
-دارم میرم پیش عرشیا
-ای بابا...
تا کی اونجایی؟
نمیشه بپیچونیش؟
-نه بابا
خواستم،نشد!
میرم دو سه ساعت میمونم میام،خودمم حوصلشو ندارم.
-عه چرا؟
دعواتون شده؟
-نه،دعوا برای چی؟
-پس چرا حوصلشو نداری؟
-ندارم دیگه.
سعید که خانواده دار بود،آخرش اون بلا رو سرم آورد،
اینکه هیچکس بالاسرش نیست و خونه مجردی هم داره،
خدا میدونه تو نبود من با چند نفره....😒
-زیادی بی اعتماد شدیا😅
دیگه اینقدرم نمیخواد فکرای مورد دار کنی راجع به جوون مردم 😅
-دیگه به خودمم اعتماد ندارم،چه برسه به پسر جماعت!!
-تو که میگفتی عرشیا بدجور کشته مردته؟!
-خودش که اینجوری میگه!
ولی تو رابطه ای که هیچ تضمینی وسط نیست،
هیچکسم ازش خبر نداره،
از عشق خبری نیست! 😒
هر دو طرف میخوان عقده هاشونو جبران کنن،یا عقده شهوت یا کمبود محبت😏
خریته تو این رابطه دنبال عشق باشی😒
- خیلی عوض شدی ترنم 😳
-بیخیال،
نگفتی کجا بودی؟؟
-اگه تونستی بعد از قرارت با عرشیا،یه سر بیا اینجا برات میگم😉
-باشه گلم،پس فعلا
-فدات،بای
"محدثه افشاری"
لطفا اسم نویسنده و لینک را در ارسال حفظ کنید
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
💕هر صبح
به خاطر تو بیدار می شوم
هر صبح بیدار می شوم تا
یک روز بیشتر دوستت داشته باشم😊
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran