هر معتاد حداقل سالی یک نفر رو
با خودش همراه میکنه،
شمایی که مسلمونِ مسجدی،جهادگری،بسیجی ای،خوش اخلاقی،با تقوایی یا ..
سالی چند نفر رو با خودت همراه میکنی؟؟؟
🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت24
📚#یازهرا
____________________
سوار ماشین شدیم...
+چته آرمان؟؟
_الان رفتی اونجا اروم شدی مثلا
+اره خیییلی
_امیر حسین بهوش اومده
+واقعا
خداروشکر
کی گفت؟؟
_مامان زنگ زد گفت..
+تو چطوری خب؟
میخواستی بمیره؟ 😂
_هنوزم دیر نشده به زودی میره 😂
هنوز تو ای سی یو عه..
+مگه به هوش نیومده؟
_اره خب ولی گفتن باید بمونه به مدت یه هفته یا دوهفته
+ اوه چقدر طولانی چخبره مگه
_فکر کنم یه مشکلی برا سرش پیش اومده؟
+انشالله زود تر خوب شه
_اون شب که اومده بود خاستگاریت رفتین باهم صحبت کنین...
+خب؟؟
_همه گفتن تا قبل از ماه محرم عقد کنند
الان یه هفته دیگه ماه محرم میشه..
اونم باید تا یک هفته دوهفته فقط تو ای سی یو باشه..
+خب؟؟
_خب عقد میفته بعد از ماه صفر
+هر چی خدا بخواد
چقدر جدی صحبت میکنی
_اعصابم خورده
+از این که بهوش اومده 😂
_نههههههه از دستتتتت ،،،
امیر علی
+اوه چرا داد میزنی
چکار کرد مگه بیچاره😐
_هیچی
گفت تورو بیارم اینجا 😂
+آرمانن
_نرگس اگه قرار باشه کمتر از سه ماه دیگه ازدواج کنی چی میشه؟
+خب ازدواج میکنم..
_با امیر حسین؟
+ حالا یا با امیر حسین یا با یک نفر دیگه
_مگه لباسه...
حالا یا اینو میخرم یا این یکیو
_ نرگس یک نفر دیگه مثلا کییی؟؟؟؟؟
+مثلا هر کی...
_خب کیییی حتما اَر،،
+چی؟
_حتما آرمان؟؟
+فکر کردم میخوای بگی اَرمان😂
_نه آ آ آرماننننن
+اخه باتو ازدواج میکنم
🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت25
📚#یازهرا
_____________________
یه هفته بعد)))
(این چند روز اصلا سمت نرگس زیاد نرفتم.... و جوری باهاش برخورد میکردم که باید با امیر حسین ازدواج کنه
+مامان من دارم میرم تاکسی اومد...
_کجا نرگس خانم ..
+مزار
_ مگه چه خبره بیست چهار ساعت اونجا؟؟
+کی رفتم مگه ؟؟اخرین بار باخودت رفتم ..
_برسونمت؟؟
+آرمان قبلا کلی التماس میکردم نمیبردیم الان چیشدی؟؟
نمیخواد تاکسی گرفتم میرم..
_تنهااااا
+نهه بادوستم...
نرگس که رفت....
_مامان منم میخوام تا جایی میام.
-برو..
ماشینو روشن کردم دنبال تاکسی که نرگس باهاش رفت، راه افتادم..
اول رفت در خونه دوستش پریا باهم سوار همون تاکسی شدن...
راهییی مزار شهدا
وقتی که رسیدن سر قبر شهیدی یک دوسه دقیقه نشستن بعد پاشودن...
دوستش زنگ زده بود به یکی داشت باهاش صحبت میکرد..
بعد چند دقیقه دیگه یه پسر اومد کنارشون
وای اییییننننن چیهههههه
چیزییی که میدیموووو اصلا نمیتووونستم باوووور کنم
فکر کردم مزاحمههههه خواستم پیاده شم که دوسش زد به بازوی پسره و سه تایی باهم میخندیدن...
اعصابم کلی از دست نرگس خورد شده بود میخواستم برم کنارشون فقط.......
گوشیو برداشتم اول یه عکس برداشتم...
بعد زنگ زدم بهش
+سلام آرمان خوبی؟
_کجایی اجیم؟
+گفتم که بهت میرم مزار شهدا
_ عه رفتین رسیدین ؟
+اره رسیدیم الان..
_خب من اومدم بیرون کار دارم اگه خواستی بگو بعد بیام دنبالت
+نه قربونت خودم میام..
_باشه عزیزم فعلا کاری نداری
+نه خدانگهدار
_مواظب خودت باش....
🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت26
📚#یازهرا
_____________________
نرگس گوشیو قطع کرد رفت کنارشووون..
شاید ارسلان همینه
اون دوتا داشتن عکس میگرفتن..
نرگس رفت کنارشون
واااااااااااییییییی نررررررررررگس
ن ن نرررگس داشت باهشون عکس میگرفت
نرگس تو چقدر تباه شدی ها؟؟؟؟
با من عکس نمیگیری میگی مبادا دوستات ببینن..
کم کم دور شدن پیاده شدم رفتم دنبالشون...
سوار ماشینی شدن...
پسره راننده...
دوستش جلو نشست نرگس عقب..
سریع رفتم سوار ماشین شدم رفتم دنبالشون...
داخل یک کوچه ماشینشو پارک کرد
سه تاشون پیاده شدن ...
پسره کلید انداخت در یک خونه ای رو باز کرد سه تاشون رفتن داخل درو بستن 🤒
اینقد اعصابم خورد شد که دستمو گاز گرفتم که پیرهنم سوارخ شد...
بعد از چند دقیه اومدن بیرون.
دنبالشون رفتم.
جلوی یه تالار عروسی ایستادن
نگاه کردن و رفتن.
رفتن بستی فروشی😬
دلم میخواست ......
پسره با ماشینش نزدیک خونمون شد نرگس در خونه پیدا شد و رفت داخل ...
راه افتادم دنبال پسره ....
رفت در خونه دوست نرگس و پیادش کرد چند دقیقه گفتن و خندیدن... بعد خداحافظی کردن...
پسره رفت داخل بازار لباس...
رفتم دست زدم رو شونش...
_چطوری جناب؟
+شما؟
_یکی از دوستات..
+نمیشناسم
معرفی نمیکنید..
_ببین از این بعد اگه سایَتو دور نر.....
(همین جور که داشت به حرفام گوش میداد گوشیش زنگ خورد...
+یه لحظه داداش ببخشید..
+جونم پریا!
(فهمیدم داره بادوست نرگس صحبت میکنه..)
باشه..
بهت خبر میدم..
چشم مواظبم
توهم مواظب خودت باش عزیزم...