eitaa logo
ېامۿدؿ اڋرکڹے🌹
946 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
4.8هزار ویدیو
29 فایل
بسم رب النور .... کپی آزاد ارتباط با ما👇 @ashobedelambaraykarbala حداقل تا اینجا اومدی یه صلوات برا امام زمان بفرست 😉 لعنت اللـہ علے اسرائیل
مشاهده در ایتا
دانلود
منتظر زیاد شدنیم 🌺😁
حاج‌ آقا علوی‌ تهرانی‌ می‌گفتند ۱۰ دقیقه‌ بری عطاری بویِ‌ عطر‌ می‌گیری ! ۱۰‌ دقیقه‌ هم‌ بری‌ قصابی‌ بویِ‌ گوشت‌می‌گیری ! ۱۰ ساله‌ اومدی هیئت🚶🏻‍♂ بویِ‌ خدا‌ گرفتی..؟! بویِ حسین علیه‌السلام گرفتی..؟! اگر‌ امام‌ حسین‌ علیه‌السلام شده‌ سرگرمےمون باختیمااا اخلاقت‌، دیدگاهت‌، رفتارت‌ رو‌ حسینی‌ ڪن! شهدابا حُسِین‌‌"علیہ‌السلام‌"شہیدشدن💔 http://eitaa.com/etyhhbi
به تربَتِ امام حسین(ع) زیاد سجده کنید...! اخلاق را عوض میکند:)) (ع) http://eitaa.com/etyhhbi
من اون خستگی تو راهو میخوام:))🚶🏻‍♂http://eitaa.com/etyhhbi
در مسلخِ عشــق، چہ پُرسود معاملہ کردی! راستے ! دوست‌تر از جانِ شیرین هم داشتے، کہ بهای رضایتِ حق گردانے؟؟ http://eitaa.com/etyhhbi
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ((دو دهه دیگه دخیل بستم که برام خیر بشید!)) نفسم بند اومده بود، قلبم تندتند می زد وسرم داغ شده بود.. توی دلم حال عجیبی داشتم. حالا فهمیدم الکی نبود که یک دفعه نظرم عوض شد. انگار دست امام (ع)بود و دل من ازنوزده سالگی اش گفت که قصد ازدواج داشته و دنبال گزینه مناسب بوده. دقیقا جمله اش این بود;((راست کار نبودن،گیر وگور داشتن!)) گفتم:((ازکجا معلوم من به دردتون بخورم؟)) خندید و گفت:((توی این سالا شما رو خوب شناختم!)) یکی از چیزهایی که خیلی نظرش را جلب کرده بود، کتاب هایی📚 بود که دیده و شنیده بود می خوانم. همان کتاب های پالتویی روایت فتح، خاطرات همسران شهدا. می گفت:((خـوشم میاد شما این کتابارو نخوندین بلکه خوردین!)) فهمیدم خودش هم دستی برآتش دارد. می گفت:((وقتی این کتابارو می خوندم، واقعا به حال اونا غبطه می خوردم که اگه پنج سال ده سال یا حتی یه لحظه باهم زندگی کردن، واقعا زندگی کردن! اینا خیلی کم دیده می شه، نایابه!)) من هم وقتی آن ها را می خواندم، به همین رسیده بودم که اگر الان سختی می کشند، ولی حلاوتی را که آنها چشیده اند، خیلی ها نچشیده اند این جمله راهم ضمیمه اش کرد که: ((اگه همین امشب جنگ بشه، منم می رم ..🚶🏻‍♀مثل وهب! )) eitaa.com/etyhhbi ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ می خواستم کم نیاورم، گفتم:((خب منم میام!)) منـبـر کاملی رفت مثل آخوندها، از دانشگاه و مسائل جامعه گرفته تا اهداف زندگی اش .. از خواستگاری هایش گفت واینکه کجاها رفته و هرکدام را چه کسی معرفی کرده، حتی چیزهایی که به آن ها گفته بود گفتم:((من نیازی نمی بینم اینا رو بشنویم!)) می گفت:((اتفاقا باید بدونین تا بتونین خوب تصمیم بگیرین!)) گفت:((ازوقتی شما به دلم نشستین، به خاطر اصرار خانواده بقیه خواستگاریا رو صوری می رفتم. می رفتم تا بهونه ای پیدا کنم یا بهونه ای بدم دست طرف!)) می خندیدکه:((چون اکثر دخترا از ریش بلند خوششون نمیاد، این شکلی می رفتم. اگه کسی هم پیدا می شد که خوشش میومد و می پرسید که آیا ریشاتون رو درست و مرتب می کنین، می گفتم نه من همین ریختی می چرخم!)) یادم می آید از قبل به مادرم گفته بودم که من پذیرایی نمی کنم. مادرم در زد و چای و میوه آورد وگفت:((حرفتون که تموم شد،کارتون دارم!)) ازبس دل شوره داشتم، دست و دلم به هیچ چیز نمی رفت. یک ریزحرف می زد لابه لایش میوه پوست می کند و می خورد.. گاهی با خنده به من تعارف می کرد:((خونه خودتونه، بفرمایین!)) زیاد سوال می پرسید. بعضی هایش سخت بود، بعضی هم خنده دار خاطرم هست که پرسید:((نظرشمادرباره حضرت آقا چیه؟)) گفتم:((ایشون رو قبول دارم و هرچی بگن اطاعت می کنم!) گیرداد که((چقدر قبولشون دارید؟)) در آن لحظه مضطرب بودم وچیزی به ذهنم نمی رسید ..🚶🏻‍♀ eitaa.com/etyhhbi ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
السلام علیک یا اباصالح المهدی ادرکنی🌸 00:00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا