eitaa logo
ېامۿدؿ اڋرکڹے🌹
981 دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
4.6هزار ویدیو
28 فایل
بسم رب النور .... کپی آزاد ارتباط با ما👇 @ashobedelambaraykarbala حداقل تا اینجا اومدی یه صلوات برا امام زمان بفرست 😉 لعنت اللـہ علے اسرائیل
مشاهده در ایتا
دانلود
‹ 🌿🕊› ‌ زندگیاتون‌رو وقفِ کنین؛ وقفِ‌جبھه‌ی‌فرهنگی؛ وقفِ ظھور ؛ وقتی‌زندگیاتون‌این‌شکلی‌بشه، مجبورمیشین‌که‌گناه‌نکنین! وَ وقتی‌که‌گناه‌هاتون‌کم‌وکمترشد.. دریچه‌ی‌ازحقایق‌به‌روتون‌بازمیشه...! اونوقته‌که‌میشین‌شبیه‌ :)🧡 .: eitaa.com/etyhhbi
عزیزی پرسید جبهه چطور بود؟ گفتم : تا منظورت چه باشد . گفت: مثل حالا رقابت بود؟ گفتم : آری. گفت : در چی؟ گفتم :در خواندن نماز شب. گفت: حسادت بود؟ گفتم: آری. گفت: در چی؟ گفتم: در توفیق شهادت. گفت: جرزنی بود؟ گفتم: آری. گفت: برا چی؟ گفتم: برای شرکت در عملیات . گفت: بخور بخور بود؟ گفتم: آری . گفت: چی می خوردید؟ گفتم: تیر و ترکش گفت: پنهان کاری بود ؟ گفتم: آری . گفت: در چی ؟ گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها . گفت: دعوا سر پست هم بود؟ گفتم: آری . گفت: چه پستی؟؟ گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین . گفت: آوازم می خوندید؟ گفتم: آری . گفت: چه آوازی؟ گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل . گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟ گفتم: آری . گفت: صنعتی یا سنتی؟؟ گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب گفت: استخر هم می رفتید؟ گفتم: آری ... گفت: کجا؟ گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون . گفت: سونا خشک هم داشتید ؟ گفتم: آری . گفت: کجا؟ گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه. گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟ گفتم: آری گفت: کی براتون برمی داشت؟ گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه . گفت: پس بفرمایید رژ لبم می زدید؟؟ گفتم: آری تا دلت بخواد خندید و گفت: با چی؟ گفتم: هنگام بوسه بر پیشونی خونین دوستان شهیدمان سکوت کرد و چیزی نگفت... ياد و خاطره تمام شهدا و رزمندگان بی نام و بی ادعای این سرزمین گرامی باد یادو خاطرشان جاویدان و نثار روح بزرگشان صلوات ✨الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ✨ 💞اللہمـ.صلےعلےمحمد وآل.محمدوعجل.فرجہمـ💞 ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــ ┏━━━━━☆━━♡━━☆━━━━┓  「⃢🦋➺.: eitaa.com/etyhhbi ┗━━━━━☆━━♡━━☆━━━━┛
تنها و دل گرفته و بیزار و بی‌امید از حال من مپرس که بسیار خسته ام😁😁 eitaa.com/etyhhbi
چیزی که سفارش داده vs چیزی که تحویل دادن بهش🙈🤣 حالا هی اینترنتی سفارش بدین😂 eitaa.com/etyhhbi
‏اگر بداخلاقید اگر حوصله جواب دادن به آدمها رو ندارید اگر ارث پدر خود را از مردم میخواهید شما بهترین گزینه استخدام در دبیرخانه ارگانهای دولتی هستید😅 eitaa.com/etyhhbi
درسته که پراید کولرش درست کار نمی کنه اما بخاریش خوب خنک میکنه 😂 eitaa.com/etyhhbi
حتی ممکنه پنجم 🤣 eitaa.com/etyhhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلمی برگ‌ریزون از رو در رو شدن کوهنورد ژاپنی با یک خرس که این روزها در فضای مجازی مورد توجه قرار گرفته 😯 eitaa.com/etyhhbi
🙂🌿 مثل یک کودک لجباز فقط می گویم من تورو را باز تو را باز تو را می خواهم eitaa.com/etyhhbi
🌾 🌾قسمت خرید عروسی با نگرانی تمام گفت:😰 _سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون ... امکان داره تشریف بیارید؟ ... - شرمنده مادرجان، کاش زودتر اطلاع می دادید ... من الان بدجور درگیرم و نمی تونم بیام ... هر چند، ماشاء الله خود هانیه خانم خوش سلیقه است ... فکر می کنم موارد اصلی رو با نظر خودش بخرید بالاخره خونه حیطه ایشونه ... اگر کمک هم خواستید بگید ... هر کاری که مردونه بود، به روی چشم ... فقط لطفا طلبگی باشه ... اشرافیش نکنید ...😊 مادرم با چشم های گرد 😳و متعجب بهم نگاه می کرد ... اشاره کردم -چی میگه ؟ ... از شوک که در اومد، جلوی دهنی گوشی رو گرفت و گفت ... _میگه با سلیقه خودت بخر، هر چی می خوای ... دوباره خودش رو کنترل کرد ... این بار با شجاعت بیشتری گفت ... _علی آقا، پس اگر اجازه بدید من و هانیه با هم میریم... البته زنگ زدم به چند تا آقا که همراه مون بیان ولی هیچ کدوم وقت نداشتن ... تا عروسی هم وقت کمه و ...بعد کلی تشکر،گوشی رو قطع کرد ... هنگ کرده بود ... چند بار تکانش دادم ... مامان چی شد؟ ... چی گفت؟ ...بالاخره به خودش اومد ... _گفت خودتون برید ... دو تا خانم عاقل و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز ساده ای اجازه بگیرن ... و ...برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد ... تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم ... فقط خربدهای بزرگ همراه مون بود ... برعکس پدرم، نظر می داد و نظرش رو تحمیل نمی کرد ... حتی اگر از چیزی خوشش نمی اومد اصرار نمی کرد و می گفت ... شما باید راحت باشی ... باورم نمی شد یه روز یه نفر به راحتی من فکر کنه ... یه مراسم ساده ... یه جهیزیه ساده ... یه شام ساده ... حدود 60 نفر مهمون ... پدرم بعد از خونده شدن خطبه عقد و دادن امضاش رفت ... برای عروسی نموند ... ولی من برای اولین بار خوشحال بودم... علی جوان آرام، شوخ طبع و مهربانی بود ...☺️😍 ✍نویسنده:
🌾 🌾قسمت غذای مشترک اولین روز زندگی مشترک، بلند شدم غذا درست کنم ... من همیشه از ازدواج کردن می ترسیدم و فراری بودم ... برای همین هر وقت اسم آموزش آشپزی وسط میومد از زیرش در می رفتم ... بالاخره یکی از معیارهای سنج دخترها در اون زمان، یاد داشتن آشپزی و هنر بود ... هر چند، روزهای آخر، چند نوع غذا از مادرم یاد گرفته بودم ... از هر انگشتم، انگیزه و اعتماد به نفس می ریخت ... غذا تفریبا آماده شده بود که علی از مسجد برگشت ... بوی غذا کل خونه رو برداشته بود ... از در که اومد تو، یه نفس عمیق کشید ... - به به، دستت درد نکنه ... عجب بویی راه انداختی ...😍😋 با شنیدن این جمله، ژست هنرمندانه ای به خودم گرفتم ... انگار فتح الفتوح کرده بودم ... رفتم سر خورشت ... درش رو برداشتم ... آبش خوب جوشیده بود و جا افتاده بود ... قاشق رو کردم توش بچشم که ... نفسم بند اومد ... نه به اون ژست گرفتن هام ... نه به این مزه ... اولش نمکش اندازه بود اما حالا که جوشیده بود و جا افتاده بود ... گریه ام گرفت ... خاک بر سرت هانیه ... مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر ... و بعد ترس شدیدی به دلم افتاد ... خدایا! حالا جواب علی رو چی بدم؟ ... پدرم هر دفعه طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت ... - کمک می خوای هانیه خانم؟ ...☺️ با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم ...😰😱 قاشق توی یه دست ... در قابلمه توی دست دیگه ... همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود ... با بغض گفتم ... _نه علی آقا ... برو بشین الان سفره رو می اندازم ... یه کم چپ چپ😟 و با تعجب بهم نگاه کرد ... منم با چشم های لرزان منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون ... - کاری داری علی جان؟ ... چیزی می خوای برات بیارم؟ ... با خودم گفتم نرم و مهربون برخورد کن ... شاید بهت سخت کمتر سخت گرفت ... - حالت خوبه؟ ... - آره، چطور مگه؟ ... - شبیه آدمی هستی که می خواد گریه کنه ... به زحمت خودم رو کنترل می کردم و با همون اعتماد به نفس فوق معرکه گفتم ... _نه اصلا ... من و گریه؟ ... تازه متوجه حالت من شد ... هنوز قاشق و در قابلمه توی دستم بود ... اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد ... _چیزی شده؟ ... به زحمت بغضم رو قورت دادم ... قاشق رو از دستم گرفت ... خورشت رو که چشید، رنگ صورتم پرید ... مردی هانیه ... کارت تمومه ...😢😥 ✍نویسنده؛
اعمال آخر شب👇🏻 1. وضو بگیرید 2 • قرآن رو ختم کنیم با خوندن : ⇣ { ٣ بار سوره توحید‌ } 3• پیامبران رو شفیع خودمون کنیم با ذکر : ⇣ { ۱ بار : أَللّهُمَّ صَلِ‌ عـلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَـجِّلْ فَرَجَهُمْ اَللهُمَ صَلِ عَـلےٰجَمیعِ الاَنبیاء وَالمُرسَلیݩ } 4 • مومنین رو از خودمون راضی کنیم : ⇣ { ۱بار : اَللّهُمَ اغْفِرلِلمؤمنین وَالمؤمِنات } 5 • یک حج و یک عمره به جا بیاریم : ⇣ { ۱ بار : سُبحانَ اللهِ وَالحَمدُالله وَلااِلهَ اِله الله وَاللهُ اَکبر } 6 • ثواب اقامه هزار ركعت نماز رو ببریم : ⇣ { ٣ بار: «یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ» } در آخر هم یه دعای کوچولو برا من بکنین🙂 با ما همراه باشید 👇🏻 eitaa.com/etyhhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥🥀نکته کاربردی امروز نهج‌البلاغه 💥🥀 🥀💥💥🥀💥💥🥀💥💥🥀💥💥🥀💥💥🥀 حکمت ۳۶: و درود خدا بر او، فرمود: كسى كه آرزوهايش طولانى است كردارش نيز ناپسند است. 🥀💥💥🥀💥💥🥀💥💥🥀💥💥🥀💥💥🥀 شکی نیست که آرزوها انگیزه حرکت انسان براى هرگونه فعالیت است; جوانى که آرزو دارد به مقامات عالیه علمى برسد تلاش و کوشش را در فراگیرى علم افزایش می‌دهد، کشاورزى که آرزو دارد مزارع پربار و باغهاى سرشار از برکات مادى داشته باشد در امر کشاورزى فعالیت می‌کند و مادر با تمام عشق و آرزوی تمام در حفظ و تربیت فرزندش می‌کوشد. ولی اگر داشتن آرزو از حد اعتدال خارج شود و به آن‌چه که رسیده قانع نباشد، دائما افکارش درگیر و دچار آسیب شده و خود غصه خوردن اولین مرحله کردار ناپسند است، که فرد خودش را گرفتار گناه می‌کند.
🔅 شرکت در ختم قرآن برای فرج eitaa.com/etyhhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر وقت خواستید غُسل کنید، حتما به این نکات توجه کنید تا یه موقع غسلتون اشتباه نشه☺️👆🏼 eitaa.com/etyhhbi
003011.mp3
118.9K
ـــــــــــــــــ📻🌿ـــــــــــــــــ (عادت آنان در انکار و تحریفِ حقایق) همچون عادت آل فرعون و کسانی است که پیش از آنها بودند! آیات ما را تکذیب کردند و خداوند آنها را به (کیفر) گناهانشان گرفت؛ و خداوند شدید العقاب است. ↵ آل‌عمران/۱۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جمعیت عظیم اغتشاشگران در خیابان! فکر کنم تا شب، دیگه رژیم عوض بشه ان شاءالله😂😂😂 + اللّٰه اکبر این همه شکوه eitaa.com/etyhhbi
بعد از شهادت‌ مصطفی صدرزاده، برادرش از مادرش پرسید: حالا كه‌ بچت‌ شهید شده‌ میخوای چیكار کنی؟ ایشونم‌ دست‌ گذاشتن‌ روی شونه‌ی‌ نوه‌شون و گفتن: یه مصطفی دیگه تربیت‌ می‌کنم :) eitaa.com/etyhhbi
36.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بعد از اینکه استاد رائفی پور اومدن توی تلوزیون یه سری نقد‌ها بهشون شد که احتمالا شنیدین.. حالا جواب ایشون رو بشنوید👆🏼 وقتی دیدم تایمش زیاده، گفتم خب حوصلم نمیشه کامل نگاه کنم😂 ولی انقدر حق بود و خیلی چیزا برام روشن شد که تا آخرش دیدم.. eitaa.com/etyhhbi