فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این قرتی بازیا چیه 😂
#طنز
eitaa.com/etyhhbi
توبہزِمنسرڪویتهـزارهاداد؎...!
ولۍبدانڪہگدایتفقطتورادارد..シ!🖐🏽!
الھۍنگآهتمنوهمببینہ..💔:)'!
#امام_حسین🌿
#لبیک_یا_خامنه_ای
↬🌝🌿@etyhhbi
سعۍڪن،
مدافعقلبتباشۍازنفوذشیطان
شایدسختتـرازمدافعحرم بودن
مدافعقلبشدنباشد ..!🚶🏿♀
- شھیدمحمدرضادهقان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایذه
@etyhhbi
اعلام عزای عمومی در خوزستان
🔹در پی شهادت هفت نفر از هموطنانمان در حادثه تروریستی شهرستان ایذه از سوی نماینده ولی فقیه و استاندار خوزستان در این شهرستان سه روز و در استان یک روز عزای عمومی اعلام شد.
🔸شامگاه چهارشنبه در یک عملیات تروریستی ۲ موتورسوار با به رگبار بستن مردم و مدافعان نظم و امنیت در شهرستان ایذه هفت نفر به درجه رفیع شهادت نائل و هشت نفر دیگر مجروح شدند.
#لبیک_یا_خامنه_ای
#پایان_مماشات
#ایذه تسلیت🏴🏴🥀🥀
💡@etyhhbi
.
این روزها با هر بهانهای،
درمیان بغضهاے گاه و بیگاه ما
همچنان دلتنگےتان مےبارد...💔
💌¦↫#روزتون_شہدایۍ🕊✨
📿¦↫#برادرجھاد💛!
#لبیک_یا_خامنه_ای
@etyhhbi
تصاویر بسیار سادهای که تفاوت "نابرابری، برابری، عدالت و دسترسی به ابزارها و فرصتها" را توضیح میدهد. واقعا که ارزش یک تصویر از هزاران کلمه بیشتر است!
#امام_زمان
eitaa.com/etyhhbi
اینجاست که باید به ارثیه ژنتیکت افتخار کنن.
ایشون استیون، پسر باب راس هستن
#دانستنی
eitaa.com/etyhhbi
شوق میگوید که آسان نیست بی او زیستن
صبر میگوید که باکی نیست گو دشوار باش
#وحشی_بافقی
#یک_جرعه_شعر
eitaa.com/etyhhbi
#طنز
واکنش اطرافیانم به یکی که افسردهست:
بابا افسرده نباش دیگه😐😂
eitaa.com/etyhhbi
#طنز
مراحل واکنش مامانا وقتی یه کلیپ خنده دار نشونشون میدی:
۱- چرا نور این بی صاحاب کمه
۲- بزن از اول نفهمیدم اصلا
۳- صداشو زیاد کن ببینم چی میگه
۴- خب که چی؟
۵- صب تا شب وقتتو پای این چرت و پرتا هدر میدی😐
eitaa.com/etyhhbi
از چرچیل می پرسند: چرا تا آن سوی اقیانوس هند میروید و دولت استعماری هند شرقی را درست می کنید! اما بیخ گوشتان، ایرلند شمالی را نمی توانید تحت سلطه درآورید؟
چرچیل می گوید: ما دو ابزار مهم نیاز داریم که در ایرلند نداریم!
می گویند آن دو چیست؟
چرچیل پاسخ می دهد ...
"اکثریت نادان و اقلیتی خائن"
#امام_زمان
eitaa.com/etyhhbi
#یک_جرعه_شعر 🙂🌱
مرا دردیست اندر دل، که گر گویم زبان سوزد
و گر پنهان کنم؛ ترسم که مغز استخوان سوزد!
eitaa.com/etyhhbi
سرو ابرکوه
نماد زندگی و امید ایران زمین، با قدمتی بیش از ۴۵۰۰ سال
#ایران_زیبا
eitaa.com/etyhhbi
#خواهࢪانه
وقتۍچآدرسرته ..
وقتیحجآبتکآملہ . !☝️
یعنۍتعھددآرۍبه
امآمزمآنت !! :)✨
یعنۍتعھددآرۍبهحضرتزَهرآ✨
وقتۍهمتعھددآریمبآیدسفتومحکم
بآشیم ..
#آرهبـزرگوآر
@etyhhbi
✨﷽✨
🔴هر چه کنی به خود کنی
✍زمانی که نجار پیری بازنشستگی خود را اعلام کرد صاحب کارش ناراحت شد وسعی کرد او را منصرف کند! اما نجار تصمیمش را گرفته بود…
سرانجام صاحبکار درحالی که با تأسف بااین درخواست موافقت میکرد، ازاو خواست تا بعنوان آخرین کار ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.. نجار نیز چون دلش چندان به این کارراضی نبود به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد وبا بی دقتی به ساختن خانه مشغول شد وکار را تمام کرد. زمان تحویل کلید،صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری! نجار یکه خورد و بسیار شرمنده شد، درواقع اگر او میدانست که خودش قرار است دراین خانه ساکن شود لوازم ومصالح بهتری برای ساخت آن بکار میبرد وتمام دقت خود رامیکرد
"این داستان زندگی ماست"
گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که هرروز میسازیم نداریم، پس در اثر یک اتفاق میفهمیم که مجبوریم درهمین ساخته ها زندگی کنیم، اما فرصتها ازدست میروند وگاهی شاید،بازسازی آنچه ساخته ایم ممکن نباشد..
شما نجار زندگی خود هستید و روزها،چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشوند!
#داستان اموزنده🎐
📚 @etyhhbi
گاهیهمہغمهایدنیاباآمدنِ
یڪنفربہپایانمیرسد..
مولاجانبیابہغمهایجھانخاتمہبده🚶🏾♂. . .
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✿------------🌺 🦋 🌺-----------✿
@etyhhbi
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز
🌾قسمت #شصت_و_چهارم
جراحی با طعم عشق
برنامه جدید رو که اعلام کردن، برق از سرم پرید ... 😨
شده بودم دستیار دایسون ... انگار یه سطل آب یخ ریختن روی سرم ... باورم نمی شد ... کم مشکل داشتم که به لطف ایشون، هر لحظه داشت بیشتر می شد ... دلم می خواست رسما گریه کنم ...
برای اولین عمل آماده شده بودیم ... داشت دست هاش رو می شست ... همین که چشمش بهم افتاد با حالت خاصی لبخند زد ... ولی سریع لبخندش رو جمع کرد ...
- من موقع کار آدم جدی و دقیقی هستم ... و با افرادی کار می کنم که ریزبین، دقیق و سریع هستن ... و ...😊😏
داشتم از خجالت نگاه ها و حالت های بقیه آب می شدم ...
زیرچشمی بهم نگاه می کردن ... و بعضی ها لبخندهای معناداری روی صورت شون بود ...
چند قدم رفتم سمتش و خیلی آروم گفتم ...
- اگر این خصوصیاتی که گفتید ... در مورد شما صدق می کرد ... می دونستید که نباید قبل از عمل با اعصاب جراح بازی کنید ... حتی اگر دستیار باشه ...
خندید ... 😃سرش رو آورد جلو ...
- مشکلی نیست ... انجام این عمل برای من مثل آب خوردنه ... اگر بخوای، می تونی بایستی و فقط نگاه کنی ...
برای اولین بار توی عمرم، دلم می خواست ... از صمیم قلب بزنم یه نفر رو له کنم ...😬😠
با برنامه جدید، مجبور بودم توی هر عملی که جراحش، دکتر دایسون بود ... حاضر بشم ... البته تمرین خوبی هم برای صبر و کنترل اعصاب بود ...
چون هر بار قبل از هر عمل، چند جمله ای در مورد شخصیتش نطق می کرد ... و من چاره ای جز گوش کردن به اونها رو نداشتم ...
توی بیمارستان سوژه همه شده بدیم ...
به نوبت جراحی های ما می گفتن ... جراحی عاشقانه...😕
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز
🌾قسمت #شصت_و_پنجم
برو دایسون
یکی از بچه ها موقع خوردن نهار … رسما من رو خطاب قرار داد …
– واقعا نمی فهمم چرا اینقدر برای دکتر دایسون ناز می کنی… اون یه مرد جذاب و نابغه است … و با وجود این سنی که داره تونسته رئیس تیم جراحی بشه … 😏
همین طور از دکتر دایسون تعریف می کرد …
و من فقط نگاه می کردم … واقعا نمی دونستم چی باید بگم … یا دیگه به چی فکر کنم …
برنامه فشرده و سنگین بیمارستان …فشار دو برابر عمل های جراحی …
تحمل رفتار دکتر دایسون که واقعا نمی تونست سختی و فشار زندگی رو روی من درک کنه… حالا هم که … 🙁😣
چند لحظه بهش نگاه کردم …
با دیدن نگاه خسته من ساکت شد …از جا بلند شدم و بدون اینکه چیزی بگم از سالن رفتم بیرون … خسته تر از اون بودم که حتی بخوام چیزی بگم …
سرمای سختی خورده بودم … 💊🌡
با بیمارستان🏥 تماس گرفتم و خواستم برنامه ام رو عوض کنن …
تب بالا، 🌡سر درد و سرگیجه 😖…
حالم خیلی خراب بود … توی تخت دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ زد …📲
چشم هام می سوخت و به سختی باز شد …پرده اشک جلوی چشمم … نگذاشت اسم رو درست ببینم …
فکر کردم شاید از بیمارستانه … اما دایسون بود … تا گوشی رو برداشتم بدون مقدمه شروع کرد به حرف زدن …
_چه اتفاقی افتاده؟ گفتن حالتون اصلا خوب نیست …
گریه ام گرفت …😭
حس کردم دیگه واقعا الان میمیرم … با اون حال … حالا باید …
حالم خراب تر از این بود که قدرتی برای کنترل خودم داشته باشم …
– حتی اگر در حال مرگ هم باشم … اصلا به شما مربوط نیست …
و تلفن رو قطع کردم …
به زحمت صدام در می اومد …صورتم گر گرفته بود و چشمم از شدت سوزش، خیس از اشک شده بود …
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است
003037.mp3
258.2K
ـــــــــــــــــ📻🌿ـــــــــــــــــ
پس پروردگارش وى (مريم) را با حُسنِ قبول پذيرا شد و او را نيكو بار آورد و زكريا را سرپرست وى قرار داد.
زكريا هر بار كه در محراب بر او وارد مىشد، نزد او (نوعى) خوراكى مىيافت.
میگفت: اى مريم، اين از كجا براى تو آمده است؟
او در پاسخ میگفت: اين از جانب خداست؛ كه خدا به هر كس بخواهد، بىشمار (بیحساب) روزى مىدهد.
↵ آلعمران/۳۷