#ایده_جالب 🦋
چوب بستنی هارو از پهلو بهم بچسبونید و روشو با رنگ اکریلیک نقاشی کنید
🎀 🌸 🎀
#زندگیتون_همیشه_بهار💚
همیشه به🪷ار | Evergreen
@Ever_green_n 🪷🪷🪷
منتظر روزمرگی ها و ترفنداتون هستم👇
@Helena_dd
#ایده_بازیافتی 🌟
رنگ کردن شیشه های دور ریز بعنوان گلدان
🎀 🌸 🎀
#زندگیتون_همیشه_بهار💚
همیشه به🪷ار | Evergreen
@Ever_green_n 🪷🪷🪷
منتظر روزمرگی ها و ترفنداتون هستم👇
@Helena_dd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸در این عصر زیبا
💓براتون
🌸یک دنيا لبخند
💓یک دل خرسند
🌸و یک عصر دلپسند
💓آرزو میکنم
🌸عصـرتون به شـادی
💓دلتـون پر از مهربانی
🌸عصـرتون آرام
#رنگی_رنگی 🌈
هرطرحی که دوس دارید روی گلدون بکشید اطرافش رو کاغذ بزنید و رنگ کنید به همین ترتیب تا اتمام 🎨
🎀 🌸 🎀
✨ #زندگیتون_همیشه_بهار💚
همیشه به🪷ار | Evergreen
@Ever_green_n 🪷🪷🪷
منتظر روزمرگی ها و ترفنداتون هستم👇
@Helena_dd
#شیک_پذیرایی_کن 😍👌
چند اسلايس چوب رو بصورت قفسه اى درست كنيد. اگه ابزارشو توى خونه نداريد به نجار سفارشش بديد😊
🎀 🌸 🎀
#زندگیتون_همیشه_بهار💚
همیشه به🪷ار | Evergreen
@Ever_green_n 🪷🪷🪷
منتظر روزمرگی ها و ترفنداتون هستم👇
@Helena_dd
🌾🌾🌾
از نخ هاى رنگى براى قشنگ كردن خونه استفاده كنيد. دور بسته هاى گندم يا شاخه هاى درخت رو نخ پيچى كنيد 🌈
🎀 🌸 🎀
✨
#زندگیتون_همیشه_بهار💚
همیشه به🪷ار | Evergreen
@Ever_green_n 🪷🪷🪷
منتظر روزمرگی ها و ترفنداتون هستم👇
@Helena_dd
#ایده_خلاقانه ❣
دور جعبه کارتون، پارچه کنفی بچسبونید و نقاشی کنید 👌☺️
🎀 🌸 🎀
#زندگیتون_همیشه_بهار💚
همیشه به🪷ار | Evergreen
@Ever_green_n 🪷🪷🪷
منتظر روزمرگی ها و ترفنداتون هستم👇
@Helena_dd
#ایده_بگیرید👆💕
دکور رنگی و فانتزی 😍
🎀 🌸 🎀
✨ #زندگیتون_همیشه_بهار💚
همیشه به🪷ار | Evergreen
@Ever_green_n 🪷🪷🪷
منتظر روزمرگی ها و ترفنداتون هستم👇
@Helena_dd
#ایده
تزیین جوراب با گلهای پارچه اى دستسازه 😍☺️
🎀 🌸 🎀
✨ #زندگیتون_همیشه_بهار💚
همیشه به🪷ار | Evergreen
@Ever_green_n 🪷🪷🪷
منتظر روزمرگی ها و ترفنداتون هستم👇
@Helena_dd
همیشه به🪷ار | Evergreen
غمگینتر از اون بودم که بغضم توو گلو نشکنه! پلک گذاشتم روو هم و با یادآوری اینکه کمتر از دو هفتهء
💙💙
با صدای مادر که داشت آروم با تلفن صحبت میکرد بیدار شدم! کش و قوسی به بدنم دادم و نشستم روو تخت! مادر متوجه شد بیدار شدم!
+نفس! مادر! بیدار شدی؟
بلند شدم و رفتم سمت مادر!
+مث اینکه من بیدارت کردم دخترم!
-نه! خودم بیدار شدم مادر جان! صبح بخیر!
دیگه ظهره عزیزم! ظهرت بخیر!
یه نیگاه انداختم به ساعت دیواری! از ۱۲ هم گذشته بود! مگه چند ساعت خوابیده بودم؟
-ای وای! چرا بیدارم نکردید؟ خیلی خوابیدم!
+فدا سرت مادر! اومدم واسه صبحونه بیدارت کنم .. دیدم داری خواب هفت پادشاهو میبینی .. دلم نیومد! اثر مسکن و آرامبخش سرم دیشبه! خدا رو شکر خوب خوابیدی! الان بهتری؟
-خوب خوبم مادر! داروهاتونو خوردید؟
+نگران نباش عزیزم! حواسم بود! گرسنهته .. پا شو یه چی بخور .. دستپخت سیناست! بچهم یه چی سر هم کرد واسه ناهار .. بعدم رفت شرکت! برو ناهارتو بخور عزیزم .. بعدش آماده شو دو تایی بریم خرید!
+چشم!
رفتم سرویس و آب زدم دست و صورتم! زیر چشام به خاطر گریهء دیشب و خواب زیاد .. کاملاً پف کرده بود! کمی با آب سرد پوست صورتمو ماساژ دادم تا پف پلکم بخوابه! مسواک زدم و از سرویس اومدم بیرون! مادر توو اتاق نبود!
ایستادم جلو آینه دراور .. و با چند قلم لوازم آرایش، کمی به صورتم رنگ و لعاب دادم .. بعد لباسامو که از دیشب تنم بود عوض کردم .. موهامو شونه زدم و از اتاق رفتم بیرون!
همیشه به🪷ار | Evergreen
💙💙 با صدای مادر که داشت آروم با تلفن صحبت میکرد بیدار شدم! کش و قوسی به بدنم دادم و نشستم روو تخ
💙💙
داشتم پلهها رو میومدم پایین که دیدم آقای بهادری، با ابروهای گرهخورده .. کیف بهدست .. عبوس و بداخلاق، اومد داخل!
+سلام آقا! روزتون بخیر! خسته نباشید!
-سلام! سیمین کجاست؟
+توو اتاقشونن!
-حواست بهش باشه .. داروهاشو مرتب
بخوره!
و بعد راهشو کج کرد سمت اتاقش!
کمی تعجب کردم .. کلاً آقای بهادری از این عادتا نداشت که بخواد چیزی رو به من تذکر بده یا واسه حال مادر نگران باشه! رابطهء بین آقای بهادری و مادر، به تیرهترین و کدرترین حالت ممکن رسیده بود! اما این روزهای نزدیک به مراسم عقد سینا، انگاری آقای بهادری یهجورایی دچار عذاب وجدان شده بود! اینکه میدونست مادر از اینکه شیما داره میشه عروس این خونواده چه زجری میکشه اما لب به گله و شکایت باز نمیکنه .. و بدتر از همه اینکه میدونست مسبب این رنج مدام، خودشه! شاید اگه بهادری، سر پیری .. معرکهگیری راه نمینداخت .. هیچ کدوم از این اتفاقها رخ نمیداد! نه مادر از بهادری دلچرکین میشد .. و نه ماجرای عشقی سینا اینجور گره میخورد توو هم! و از همه مهمتر شاید مهر شیما میفتاد به دل مادر … اما عیاشی بهادری و زیادهخواهی شیما .. همه چیو ریخته بود به هم!
رفتم سمت آشپزخونه و از سوسیستخممرغی که سینا درست کرده بود .. کمی ریختم توو بشقاب .. دو تیکه نون روو توو مایکروفر گرم کردم .. و با کمی گوجه و خیارشور گذاشتم روو میز!
کرختی و بیحالی دیشب هنوز توو تنم بود و هیچ میلی به غذا نداشتم! فقط واسه اینکه ضعف نکنم به زور دو سه لقمه خوردم تا کمی جون بگیرم!
همینطور که داشتم لقمهمو میجوئیدم گوشیم زنگ خورد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️✨الهی با نام و یادت
⚪️✨روزمان را آغاز میکنیم
♥️✨خدای مهربانم به اندازه
⚪️✨قطره های باران
♥️✨در کار دوستانم برکت
⚪️✨در مشکلشان گشایش
♥️✨در وجودشان سلامتی
⚪️✨در زندگَیشان خوشبختی
♥️✨در خانه شان آرامش قرار ده
♥️✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
⚪️✨الــهـــی بــه امــیــد تـــو
۰