eitaa logo
همیشه به‍🪷ار | Evergreen
2.6هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
547 ویدیو
0 فایل
سلام 🖐 سلام 🖐 مرسی از توجه و نگاه زیباتون 😍😘
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 دیزاین ماکارونی 😋 🎀 🌸 🎀 ✨ 💚 همیشه به‍🪷ار | Evergreen @Ever_green_n 🪷🪷🪷 منتظر روزمرگی ها و ترفنداتون هستم👇 @Helena_dd
🦋 تابلو باسنگی ☺️👌 🎀 🌸 🎀 ✨ 💚 همیشه به‍🪷ار | Evergreen @Ever_green_n 🪷🪷🪷 منتظر روزمرگی ها و ترفنداتون هستم👇 @Helena_dd۰
🍃🍃 ایده کیک تولد 😋 🎀 🌸 💚 همیشه به‍🪷ار | Evergreen @Ever_green_n 🪷🪷🪷 منتظر روزمرگی ها و ترفنداتون هستم👇 @Helena_dd
❣ هرطرحی که دوست دارید روی نمد بکشید و برش بزنید 🦋 🎀 🌸 🎀 💚 همیشه به‍🪷ار | Evergreen @Ever_green_n 🪷🪷🪷 منتظر روزمرگی ها و ترفنداتون هستم👇 @Helena_dd۰
🎈 طرحتون رو با مقوا دربیارید برای چسبوندن بادکنک هم میتونید مقوا رو سوراخ کنید و بادکن رو وصل کنید یا از چسب دوطرفه استفاده کنید🤗 بهتره جنس مقوا محکم باشه 🎀 🌸 🎀 💚 همیشه به‍🪷ار | Evergreen @Ever_green_n 🪷🪷🪷 منتظر روزمرگی ها و ترفنداتون هستم👇 @Helena_dd
🍃🍃 تزیین دلبرانه آیینه با ریسه 🍁 🎀 🌸 🎀 ✨ 💚 همیشه به‍🪷ار | Evergreen @Ever_green_n 🪷🪷🪷 منتظر روزمرگی ها و ترفنداتون هستم👇 @Helena_dd
بالکن زیبا و با صفا 😍👌 🎀 🌸 🎀 💚 همیشه به‍🪷ار | Evergreen @Ever_green_n 🪷🪷🪷 منتظر روزمرگی ها و ترفنداتون هستم👇 @Helena_dd
✨✨ دکور شیک 🌟 🎀 🌸 🎀 💚 همیشه به‍🪷ار | Evergreen @Ever_green_n 🪷🪷🪷 منتظر روزمرگی ها و ترفنداتون هستم👇 @Helena_dd
🏡 دکور ساده و باکلاس 👌😊 🎀 🌸 🎀 💚 همیشه به‍🪷ار | Evergreen @Ever_green_n 🪷🪷🪷 منتظر روزمرگی ها و ترفنداتون هستم👇 @Helena_dd
همیشه به‍🪷ار | Evergreen
💙💙 سینا: با شیما حسابی بدو بدو داشتیم و سرمون شلوغ بود! از آزمایش خون بگیر تا خرید حلقه و لباس و
💙💙 -حالت خوبه شیما؟ بدون دردسر؟ تو که شاهد بودی من چی کشیدم این مدت! تو که دیدی مامانم به چه حال و روزی افتاد .. تو که دیدی مدت‌ها درگیر پرستاری از مامان بودم .. تو که دیدی همهء کج‌خلقیای بابا رو تحمل کردم .. تو که دیدی چطور خودمو زدم به آب و آتیش! دیگه نگو داریم بدون دردسر می‌شیم مال هم! داشتم از عصبانیت منفجر می‌شدم .. اما جاش نبود که خشممو بیشتر از این بروز بدم! +ببخش سینا! تو درست می‌گی .. ما روزای خیلی بدی رو گذروندیم و کاملن حق با توئه! چیزی ازم به دل نگیر .. من چون زیادی ذوق دارم و خوش‌حالم .. زده به سرم و چرت‌وپرت می‌گم! حالا اخماتو وا کن بخند .. بفهمم ناراحت نیستی! واسه این‌که جو بین‌مون آروم شه و تنشی شکل نگیره .. سعی کردم به زور لبخند بزنم! +آفرین! الان شدی سینای عاشق‌پیشهء مهربون خودم! -به جای این‌که کامتو با این فکرا تلخ کنی .. از این روزای با هم بودنمون لذت ببر! شیما اومد حرف بزنه و جوابمو بده که گارسون با سینی سفارشمون اومد! +بفرمایید! اینم سفارش‌تون! امر دیگه‌ای ندارید؟
همیشه به‍🪷ار | Evergreen
💙💙 -حالت خوبه شیما؟ بدون دردسر؟ تو که شاهد بودی من چی کشیدم این مدت! تو که دیدی مامانم به چه حال
💙💙 -نه داداش! دست گلت درد نکنه! +با اجازه! شیما همین‌طور که داشت غذا و مخلفاتشو می‌چید روو سفره .. زل زد بهم! +چیه عزیزم؟ چرا این‌جوری نیگام می‌کنی شیما؟ -این‌جوری نیگات نکنم چه‌جوری نیگات کنم؟ تو عشق منی اصن دلم می‌خواد تا ابد خیره بمونم روو صورتت! چیزی نگفتم و فقط لبخند زدم! بعد از این‌که ناهارو خوردیم .. از رستوران زدیم بیرون! شیما مدام می‌خندید و روی پا، بند نبود! کاش این نمایش، واقعی بود و منم می‌تونستم قد شیما خوش‌حال باشم! اما حیف … حیف که خودش همه چیو خراب کرد! نباید منو دست‌کم می‌گرفت .. نباید بازیم می‌داد .. نباید!
همیشه به‍🪷ار | Evergreen
💙💙 -نه داداش! دست گلت درد نکنه! +با اجازه! شیما همین‌طور که داشت غذا و مخلفاتشو می‌چید روو سفره
💙💙 دو هفته مونده بود تا تاریخ عقد! این مدت مدام درگیر کارای شرکت بودم و مرتب می‌رفتم باشگاه! شیما هم که سر از پا نمی‌شناخت و حسابی خوش‌حال بود و سرگرم قر و فر خودش! بابا کاملاً باهام سرسنگین بود و هی با طعنه و کنایه بهم می‌فهموند که شیما در شأن خونوادهء ما نیست! منم اغلب اوقات سکوت می‌کردم و سعی داشتم فضای بین‌مون رو از اون چیزی که هست، متشنج‌تر نکنم! مامان اما ساکت بود و غمگین‌تر از همیشه مدام برای خوش‌بختی من دعا می‌کرد! غم توو نگاهش آتیشم می‌زد .. اما باید صبوری می‌کردم تا بتونم نقشه‌مو عملی کنم! داستان نفس اما فرق می‌کرد! خیلی توو خودش بود .. کنجکاو بودم بدونم از چی ناراحته و چرا درباره‌ش با کسی صحبت نمی‌کنه! اما هر بار سوال‌پیچش می‌کردم یه‌جورایی با جملهء «چیزی نیست، خوبم!» از جواب دادن طفره می‌رفت! ذهنم زیادی درگیرش شده بود .. که نمی‌دونستم چرا! گاهی با خودم می‌گفتم اصن چرا من باید این‌قد به این دختر فکر کنم؟ به‌هرحال دغدغهء نفس رو یه گوشه از ذهنم نیگه داشتم تا به وقتش سر صحبتو باهاش باز کنم! کارای شرکتو تموم کردم و داشتم سوار ماشین می‌شدم تا برم خونه که گوشیم زنگ خورد! +جانم مامان؟ -سلام سینا جان! مادر نفس حالش بد شده اومدیم کلینیک نزدیک خونه! یهو قلبم هری ریخت! این دختر چه دردی رو با خودش حمل می‌کرد که مهر خاموشی زده بود به لباش و دم نمی‌زد؟ +چی شده مامان؟ کلینیک چرا؟ -نمی‌دونم مادر! یهو دیدم حالش بد شد! +الان راه میفتم میام اون‌جا! منتظر جواب مامان نموندم .. تماسو قطع کردم و رفتم سمت کلینیک!