بسمالله الرحمن الرحیم
نظر آقای واعظیان از شرکت کننده دوره قبل طلبگی حرفه ای در مورد دوره!!
💌بازخوردهای #اعضای_شرکت_کننده در دوره طلبگی حرفهای
بسمالله الرحمن الرحیم
نظر آقای یوسفی از شرکت کننده دوره قبل طلبگی حرفه ای در مورد دوره!!
💌بازخوردهای #اعضای_شرکت_کننده در دوره طلبگی حرفهای
بسمالله الرحمن الرحیم
نظر آقا محمدحسین از شرکت کننده دوره قبل طلبگی حرفه ای در مورد دوره!!
💌بازخوردهای #اعضای_شرکت_کننده در دوره طلبگی حرفهای
بسمالله الرحمن الرحیم
نظر آقا محمدیپور از شرکت کننده دوره قبل طلبگی حرفه ای در مورد دوره!!
💌بازخوردهای #اعضای_شرکت_کننده در دوره طلبگی حرفهای
☄️یکی از کارهایی که ما میکنیم اینه که در هر دو نظرسنجی مفصلی تهیه میکنیم تا اعضای دوره پر کنند.
🌟از بین 52 نفر افراد شرکت کننده در این نظرسنجی، نسبت به این سؤال که آیا شرکت در این دوره را به بقیه دوستانتان توصیه میکنید، همگی به جز دو نفر گفتهاند: بله!
#اعضای_شرکت_کننده
هدایت شده از دیاگ طلبگی
بسم الله الرحمن الرحیم
🤔🤔اگر اومدم داخل دوره و هزینه کردم و بعدش دیدم محتوای دوره خوب نیست چی؟؟؟
✳️ما نسبت به محتوای دورمون اطمینان صد در صد داریم...
✅به همین دلیل برای این که شما عزیزان نگرانی ای نداشته باشید، برای دورمون تضمین بازپرداخت هزینه را قرار دادیم.
📌📌اگر شما به هر دلیلی محتوا رو نپسندید و از دوره ناراضی بودید ما همه هزینه پرداختی شما را به صورت کامل حاضریم برگردانیم!
#تضمین_دوره
📣در ادامه 👇صوت هایی رو براتون قرار می دیم که هر کدوم از اون ها می تونه تاثیر بسیار زیادی در برطرف شدن موانع شما در مسیر رشد و پیشرفت بشه.
🎤چند #صوت که میتونه موانع رشد طلبگی شما را منفجر کنه!
1-سبک زندگی جامع.mp3
4.38M
📣سبک زندگی جامع
🔹مگه میشه انسان جامع باشه؟😔 اصلا جامعیت چی هست؟؟
📣#صوت
2-ارزش سنجی حرفه ای.mp3
4.08M
📣ارزش سنجی حرفه ای
🔹مگه ارزش سنجی غیر حرفهای هم داریم؟؟🤓🤓
📣#صوت
3-روحیه خود همه چیز بلد پنداری.mp3
1.85M
📣روحیه خود همه چیز بلد پنداری😳😳
♦️شاید این روحیه یکی از موانع من در موفقیت تحصیلی باشه🤔
📣 #صوت
5-روش تحصیل پژوهش محور.mp3
4.55M
📣روش تحصیل پژوهش محور
🔹روش تحصیل تولید انسان های ضعیف و استعمار پذیر
📣#صوت
بسمالله الرحمن الرحیم
#ثبت_نام
عرض سلام و ادب
🔹برای شرکت و ثبت نام در دوره می توانید از طریق لینک b2n.ir/n25001 در صفحه محصول طلبگی حرفه ای در سایت dinshenasi.com شوید و از طریق افزودن محصول به سبد خریدتان و طی کردن فرآیند سفارش محصول در دوره شرکت نمایید. و پس از خرید به وسیله لینک موجود در پی دی اف قرار داده برای شما در کانال بارگذاری محتوای دوره عضو شوید و محتوای دوره را روزانه دریافت نمایید.
🔹در صورتی که نمی خواهید از مسیر اول ثبت نام نمایید و تمایل دارید هزینه را به صورت کارت به کارت پرداخت کنید می توانید هزینه را به شماره 6037997543246012 به نام احمد میرزائی واریز نمایید سپس عکس واریزی را به 09922630200 شماره در ایتا یا آیدی eitaa.com/hamed212 ارسال کنید و در دوره شرکت نمایید.
🔗 در صورت بروز مشکل با شماره 09922630200 تماس بگیرید یا در پیام رسان ایتا به این شماره یا آیدی eitaa.com/hamed212 پیام بدهید.
#ثبت_نام
#ارتباط_با_ما
eitaa.com/hamed212 👈 آیدی 👤
🖥آدرس سایت:
https://www.dinshenasi.com
🔗لینک ثبت نام در دوره:
b2n.ir/n25001
📞شماره تماس پشتیبان محترم
09922630200
📞شماره تماس آقای احمد میرزائی
09156492337
📞شماره تماس آقای مصطفی قاسمی
09010298894
🌐 http://Eitaa.com/eybyab
🔦فهرست محتوای کانال:
1. 💎 #کلیپهای_مینی_دوره«موفقیت تحصیلی طلاب»
2. 📣کلیپ#معرفی_دوره_طلبگی_حرفهای
3. 📚آشنایی با #مدرسین_دوره
4.تکه پیتزاهایی از #دوره_طلبگی_حرفه_ای
5. 💌بازخوردهای #اعضای_شرکت_کننده در دوره طلبگی حرفهای
6. 🎤چند #صوت که میتونه موانع رشد طلبگی شما را منفجر کنه!
7. ✔️روش #ثبت_نام
8. 🔖 #تضمین_دوره
9.📎 #ارتباط_با_ما
10. 🙈 #توبه_نامه_من
#فهرست
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
🌟شاید احمد میرزائی را بشناسید. طلبه ای که 10 سال حوزه را در 2 سال خوانده و سالها درس خارج را در مدت کمی کار کرده و بیش از بیست کتاب تالیف کرده...
🚀ایشان از بنیان گذاران مجموعه تندپژوهی پیدا هم هست که روش پژوهش سریع را با همکاری دوستانش تولید کرده است.
🔴چند وقتی هست که ایشان از برخی از افکارش و اعمالش توبه کرده و یکی از اهداف اصلی راه اندازی دوره طلبگی حرفه ای همین مساله است تا به دیگران کمک کرده باشند که مسیر اشتباه را نروند.
🌟🌟ایشان مجموعه #توبه_نامه را مدتی پیش در راستای بیان همین مطلب نوشته است. در ادامه هر روز قطعه ای از سریال #توبه_نامه را خدمتتان ارسال میکنیم.
👇👇👇👇👇
بسم الله الرحمن الرحیم
#توبه_نامه_من قسمت ۱
#خاطره
#طرح_تحصیلی
#طلبگی_حرفه_ای
#خود_آموزی
#مهارت_یادگیری
#طرح_تحصیل_نخبگان_حوزوی
🖋 واقعیتش چند وقتی هست که از مبانی نوشتار «طرح تحصیل نخبگان حوزوی» برگشتهام. عده زیادی را به سبب این نوشتار و فعالیتهای دیگرم، گمراه کردهام.
حداقل کاری که از دستم بر میآید این است که سیر افکارم را توضیح بدهم و خطاهایم را تبیین کنم تا از طرفی مخاطبین علت اشتباه بودن افکار سابقم را بفهمند و از طرفی، حداقل عدهای از کسانی که به آن مسیر رفتند، متوجه برگشتن حقیر از آن مبانی بشوند.
به نظرم سال ۸۴ بود. تقریبا یک سال از برگشتمان به زاهدان میگذشت. تابستان قبل از اول دبیرستانم بود. به خاطر آزمون تیزهوشان، دو تا کتاب مبتکران علوم و مبتکران ریاضی که از کتابهای سخت و پرمحتوای آن سالها بودند تهیه کرده بودم. استادی نداشتم. باید خودم کتابها را میخواندم و میفهمیدم. اولین تجربه جدی «خودآموزی» من بود. ریاضیام خیلی بهتر از سطح متعارف شاگرد زرنگها بود و به همین خاطر خیلی با کتاب ریاضی مبتکران مشکلی نداشتم. اما درس علوم که بخشهایی از شیمی و فیزیک و زیست و زمین شناسی بود، خصوصا در بخش شیمی و فیزیک آن، اطلاعات کمی داشتم و کسی هم نبود که به من یاد بدهد و خود کتاب مبتکران هم خیلی مختصر آموزش را برگزار کرده بود.
اما قصد جدی داشتم که بفهمم! تلاش کردم! واقعا وقت گذاشتم. اما خیلی جاها را نفهمیدم! شاید ۶۰ درصد میفهمیدم و به همین ۶۰ درصد دلخوش بودم.
تقریبا ۶ ماه گذشت. در مدرسه ما کتاب ریاضی را دو بخش کرده بودند و قسمتی را یک استاد و قسمتی دیگر را استاد دیگری تدریس میکرد. یک امتحان مهم کشوری در تاریخی برگزار میشد که ما به هیچ وجه بخش مهمی از مباحث ریاضی را نمیرسیدیم. نتیجه این آزمون کشوری برایم خیلی مهم بود!(یادش به خیر! اسباب بازیهای هر زمان انسان فرق میکند!)
خلاصه مشغول شدم و خودم جلو جلو مباحث مثلثات ریاضی ۱ را خواندم و تمارین مفصلی حل کردم و کاملا مسلط شدم. در آزمون هم نتیجه خوبی کسب کردم.
👈 یک نکته مهم فهمیدم! من میتوانم خودم یاد بگیریم!
بالاخره دست و پا شکسته هم که شده، با زحمت هم که شده، بالاخره از پس مباحث بر میآیم ان شاء الله!این نکته مهمی بود!
روز آخر امتحانات ترم دوم سال اول دبیرستانم بود که وقتی به خانه برگشتم، یک کار جالب کردم! چی کار؟! اگه گفتید؟!
کتابها را آتش زدم؟! نه!
رفتم جلو تلویزیون دراز کشیدم؟! نه!
مثل دیوانهها فریادکنان از مدرسه تا خانه دویدم؟! نه!
کاری که کردم این بود! آمدم داخل منزل و یک کتابی که از قبل تهیه کرده بودم و مربوط به دروس اختصاصی سال آینده بود، شروع کردم به خواندن! تمام آن تابستان، تقریبا از ساعت ۷ صبح تا ۸ شب، مشغول درس خواندن بودم! جلو جلو درسهای اختصاصی سالهای بعد را خواندم!
یادش به خیر! برای شیمیِ دو، ۴ تا کتاب کمک آموزشی مختلف تهیه کرده بودم که هر کدام سطح و فضای خاص خود را داشت و هر ۴ کتاب را خواندم. برای ریاضی ۲ به صورتی دیگر! برای فیزیک ۲ به سبکی دیگر. برای حسابان به شکل متفاوتی! این تابستان قبل از دوم دبیرستان بود که تقریبا تا پایان پیش دانشگاهی را به اضافه کلی کتاب اضافی مطالعه کردم.
البته از خدا پنهان نیست، از شما چه پنهان که برخی از کتابها را ۵ بار خواندم ولی تقریبا هیچ چیز نفهمیدم. یک کتاب نظریه اعداد بود که انتشارات فاطمی منتشر کرده بود. از کتابهای المپیادی بود. اگر درست یادم باشد، ۵ ۶ بار تا فصل ۵ کتاب را خواندم و در نهایت مقدار کمی فهمیدم. اما از فصل ۶ به بعد کتاب، هیچ چیزی نمیفهمیدم! انگار به زبان دیگری نوشته شده بود و من اصلا درکی از آن نداشتم! تا آخر هم نفهمیدم! حتی پیش دانشگاهی هم که بودم، باز هم فصل ۶ را خواندم ولی باز هم نفهمیدم!
اما بالاخره عمده کتابها را به زحمت به مرور زمان با تکرار و مقایسه با کتابهای مشابه و ... فهمیدم، مثلا در شیمیِ دو، خوشخوان، فلان مطلب آمده بود و نمیفمیدم. وقتی به مبتکران شیمیِ دو مراجعه کردم با یک بیانی گفته بود که بحث خوشخوان را فهمیدم، یا در خوشخوان چیزی بهتر از فلان کتاب توضیح داده شده بود.
در این کشتی گرفتنها به کتب مختلف، یک اتفاق مهم افتاد. مهارتی در وجود من تقویت شد به نام مهارت #خودآموزی... .
@eybyab | dinshenasi.com
✅عرض سلام و خوش آمد به اعضایی که تازه به ما پیوستند برای آشنایی با محتوای کانال #فهرست کلیک کنید.
✅یه توصیه برادرانه کلیپ های مینی دوره طلبگی حرفه ای رو از دست ندید و برای دیگران هم بفرستید واقعاً حیفه از دستش بدید.
May 11
بسم الله الرحمن الرحیم
#توبه_نامه_من قسمت ۲
#خاطره
#طرح_تحصیلی
#طلبگی_حرفه_ای
#خودآموزی
#مهارت_یادگیری
#طرح_تحصیل_نخبگان_حوزوی
🖋 این خودآموزی گنج بزرگی بود. آرام آرام تقویت شده بود و منی که روزگاری بعد از درس استاد هم نمیفهمیدم، بدون درس استاد در حدی میفهمیدم که اساتید جاهایی که اشکال داشتند از من سؤال میپرسیدند.
البته آن زمان نمیدانستم که این مهارتی که میگویم در من وجود دارد! صرفا میدانستم که وقتی میخواهم چیزی یاد بگیرم، میروم و حتی الامکان یاد میگیرم. تا حدی فکر میکردم نان استعداد میخورم.
البته مدتی که گذشت، به یقین رسیدم که نان استعداد نیست! تصورم این شد که نان تلاش و زحمتکشی است. بگذریم که بعدا فهمیدم نان چیز دیگری است! فعلا نمیگویم! باشد طلبتان تا آخر پیامها روشن شود ان شاء الله...
خلاصه اینکه اعتماد به نفس بالایی پیدا کرده بودم. خیلی زحمت میکشیدم. بسیاری از درسهای دانشگاهی را در همان ایام دبیرستان در حد ریز و کنکوری مسلط بودم. در ریاضی ۱ و ۲ دانشگاه بخشهایی که بعدا فهمیدم در دانشگاههای تهران نیز خوانده نمیشود، تا ریز ریز تمارینش را حل کرده بودم. در شیمی همین طور. در فیزیک ۱ و ۲ دانشگاه همین طور.
هنوز یک دبیرستانی بودم ولی از نظر علمی، خیلی جلو زده بودم. به تسلط خوبی هم رسیده بودم. دو سال، قبل از کنکورم با بچههای پیشدانشگاهی مدرسه، در کنکور کشوری سنجش شرکت میکردم و رتبه زیر صد کشوری میآمد، یعنی درسهایی که جلوجلو خوانده بودم، طوری خوانده بودم که در رقابت با پیشدانشگاهیهای کشور، جزو صد نفر اول بودم.
بالاخره کنکور شد و بعد از آمدن نتایج کنکو، به اجبار با وجود تمایل به رفتن به حوزه، جام زهر نوشیدم و به رشته عمران در دانشکده فنی دانشگاه تهران مشغول شدم...
@eybyab | dinshenasi.com
بسم الله الرحمن الرحیم
#توبه_نامه_من قسمت ۳
#خاطره
#طرح_تحصیلی
#طلبگی_حرفه_ای
#خودآموزی
#مهارت_یادگیری
#طرح_تحصیل_نخبگان_حوزوی
🖋 چون از دوم دبیرستان بنا داشتم که طلبه بشوم، دروس حوزه را هم شروع کرده بودم. تک و توک دروسی از حوزه را خوانده بودم. بخش قابل توجهی از صمدیه را با یکی از رفقا بحث کرده بودم. چندین کتاب عربی سادهتر از هدایه را نیز خوانده بودم. البته واقعیتش از نوع طلبگی نخوانده بودم. اصلا بلد نبودم که مدل طلبگی خواندن دروس یعنی چه! بعدا که دانشجو شدم و با چند تا طلبه همراه شدم، تازه فهمیدم که صمدیه خواندنم چندان به درد نمیخورد! باید از نو بخوانم و مباحثه کنم. تقریبا هیچ چیز از آنچه که یک طلبه باید از صمدیه میآموخت، بلد نبودم. تنها ظاهری از قواعد آن را فهمیده بودم!
👈 به همین خاطر به این نتیجه رسیدم که درسهای حوزه مثل درسهای دانشگاه و دبیرستان نیست که خودت بخوانی و بفهمی! باید درس بگیری. در همین سال اول دانشگاه، با یک دانشجوی فاضل از نظر علمی، آشنا شدم که کتب تخصصی حوزوی زیادی خوانده بود و انصافا فرد مسلطی بود. ایشان میگفت: در تاریخ حوزه، کتاب خودخوان نداریم!
جمله دقیقی نبود ولی تا حدی درست بود. معمول کتب حوزوی، به صورتی نوشته شده است که باید آنها را در نزد استاد خواند. حتی کتبی که ادعا شده خودخوان است، خیلی اوقات داخل در همین دسته قرار میگیرد. شما کتاب «من لا یحضره الفقیه» را در نظر بگیرید! مثلا این کتاب را مرحوم صدوق برای کسانی نوشته است که «فقیهی در نزد آنها نیست» ولی خودش آن قدر ظرافت و عمق و پیچیدگی دارد که آدم با خودش میگوید: «اگر میخواستند برای کسی بنویسند که فقیه در نزد اوست، چه طور مینوشتند!»
برای صمدیه با یک رفیق هممباحثهای، همراه شدم و ایشان درس حضوری میرفت و من صوتهای آقای آدینهوند را گوش میدادم. صوتهای آقای آدینهوند عمیق نبود ولی استادی که دوستم سر درس او میرفت، بسیار عمیق بود. به همین خاطر در مباحثه کاملا در موضع ضعف قرار داشتم و برای من عملا کلاس درس بود و در این مباحثه یاد گرفتم که «طلبگی خواندن» یعنی چه! برای سیوطی، حجمی از دو سری صوت مدرس افغانی و آقای آدینهوند را گوش دادم و بخشهای مهم را با دو نفر مباحثه کردم. بخش قابل توجهی را نیز با یک استاد دیگر، به همراه همین رفیق هممباحثه به صورت حضوری رفتم. سعی میکردم اشعار را حفظ کنم و در راه با رفیق هم مباحثهای مرور کنم و شاید نزدیک به ۵۰۰ بیت از الفیه را حفظ کردم. تکلیف من برای مباحثه، مطالعه کتاب «احمد غرسی» به عنوان حاشیه کنار کتاب سیوطی بود(التحقیقات الوفیه فی شرح الرموز الخفیه) و تکلیف هممباحثهای مطالعه کتاب مکررات مدرس افغانی بود.
کتاب احمد غرسی، بسیار عمیق و گزیده بود و کتاب مکررات هم نکات خوبی داشت. مباحثه بسیار خوبی شکل گرفت و دو بخشی از سیوطی که بحث کردیم، بسیار مفید بود. ترم دوم دانشگاه بودم و هنوز وارد خواندن جدی دروس حوزه نشده بودم ...
صوتها را با استاد حضوری مقایسه میکردم. هر کدام فوایدی داشت و هر دو لازم بود. جمعبندیام این بود که وقتی استاد هست، استاد اولویت دارد ولی نباید اوقات خالی خود را تلف کنم و در اوقات خالی جلو جلو صوت گوش بدهم.
@eybyab | dinshenasi.com
بسم الله الرحمن الرحیم
#توبه_نامه_من قسمت ۴
#خاطره
#طرح_تحصیلی
#طلبگی_حرفه_ای
#خودآموزی
#مهارت_یادگیری
#طرح_تحصیل_نخبگان_حوزوی
از اواسط ترم دوم دانشگاه تقریبا دیوانه شدم. از هیچ چیز به اندازه دانشکده فنی نفرت نداشتم. معدلم خوب بود و در میان ۱۸۰ نفر ورودیهای عمران آن سال، نفر اول بودم. جالب اینکه هممباحثهای من که او هم میخواست بیاید حوزه، در میان همین ۱۸۰ نفر، دوم بود! یعنی فاجعه را ببینید! دو نفر در رشته عمران دانشگاه تهران که از نظر معدل، شاگرد اول و دوم دوره هستند، هر دو تا به زور وارد دانشگاه شدهاند!
ما که درس خاصی نمیخواندیم. من فقط بابت اینکه اگر فردا حوزه رفتم، آبروی حوزه نرود و نگویند که «فلانی در دانشگاه از نظر علمی نمیکشید، رفت حوزه آیت الله عظمی شد» طوری درس میخواندم که نمرات قابل قبولی بگیرم و کلاسها را هم منظم شرکت میکردم. شاید به زور هفتهای ۲ ساعت، برای درسهای دانشگاه، به جز کلاسها وقت میگذاشتم ولی با این وجود نفر اول بودم. معدلم هم حدود ۱۸ بود و شاگرد اول بودم! خیلی مسخره است واقعا! ولی واقعیت بود. بچههای دیگر همین دو ساعت را هم نمیخواندند و همین کلاسها را هم منظم نمیآمدند. البته ناگفته نماند که من قبلا فیزیک هالیدی و ریاضیات توماس را با دقت بالا خوانده بودم و این مسأله هم چندان بیتأثیر نبود ولی خب هممباحثهای من که این کار را نکرده بود ولی او هم چندان وقتی نمیگذاشت. بیشتر ایام امتحانات جدی میگرفت. من هم ایام امتحانات نسبتا خوب درس میخواندم. به جز همین ریاضی و فیزیکی که مسلط بودم و چندان نیاز به کار نداشتم.
بگذریم. نفرت من از دانشکده فنی روز به روز بیشتر میشد و تقریبا دچار افسردگی شدید شده بودم. پدرم خانهای نزدیک دانشکده فنی برایم اجاره کرده بود که بهتر بتوانم درس بخوانم. یکبار که مادربزرگم به خانه من آمده بود، گفت: داری کجا میری؟! گفتم: همین خراب شده بغل!
مادر بزرگم به فکر فرو رفت. چند دقیقه بعد گفت: احمد! من هر چی فکر میکنم این اطراف میدان انقلاب، خراب شدهای سراغ ندارم! کجا را میگی؟!
خندیدم! گفتم: همین دانشکده فنی را میگم دیگه!
احساس میکردم وظیفه من دانشکده فنی بودن نیست. واقعا نبود. به اجبار آمده بودم و کاسه صبرم لبریز شده بود. خصوصا یک حاج آقایی یک بار یک جملهای به یک بنده خدایی گفت و من بعد از شنیدن آن جمله، کلا به هم ریختم و تقریبا دیوانه شدم. تقریبا هر ۳۶ الی ۴۸ ساعت یک بار، به زور کمی غذا میخوردم. آن غذای کم هم در حد نان و ماست و چیزی در این حدود بود.
حالم خیلی خراب بود. بلیت قطار تهران _ قم گرفتم. دو سال از درسهای حوزه را خوانده بودم. گفتم به قم میروم. کتابهای سال سوم را از قم میخرم. جمکران و حرم حضرت معصومه(سلام الله علیها) میروم و بر میگردم.
حال دلم این بود! ای امام زمان! من میفهمم دانشگاه نباید باشم! اجبار میگوید باید دانشگاه باشی! یا به من بفهمانید که باید دانشگاه باشم یا کمک کنید که بیایم حوزه!
غروب به قم رسیدم. شاید ۴۰ ساعت بود که چیزی نخورده بودم. نمیدانم. بسیار تشنه و گرسنه بودم. به زحمت بعد از نماز، از آبخوری حرم حضرت معصومه(سلام الله علیها) چند لیوان آب خوردم. خسته و کوفته رفتم جمکران. تا صبح جمکران بودم. خیلی دعا کردم. شاید نیم ساعتی هم در جمکران خوابم برد. نزدیک نماز صبح، از شدت ضعف، حال نماز خواندن نداشتم. به زحمت خود را به دفتری که داخل مسجد بود رساندم و به خادم گفت: «قند دارید؟!» خادم با تعجب پرسید چرا؟! گفتم ضعف دارم. قندان را به من داد. شاید دو حبه قند برداشتم و خوردم و کمی انرژی گرفتم. صبح شد. تا پاساژ قدس باز شود، قم ماندم. کتابهایم را خریدم و آن روز را هم با گرسنگی شدید تا شب گذراندم.
مدتها بود که این طوری شده بودم. نمیشد غذا بخورم. اما به مادر و پدرم چیزی نمیگفتم. به تهران که رسیدم، تصمیم گرفتم، به خانواده بگویم که دارم چه کار میکنم. در تمام طول دانشگاه به رویشان نمیآوردم که از شرایط ناراضی هستم. تا همین اواخر که نارضایتی را گفته بودم ولی اوج فاجعه را نگفته بودم. بعد از این سفر، مادرم زنگ میزد و میپرسید: «نهار چه خوردی؟! » میگفتم «هیچ! » میگفت صبحانه چه خوردی؟ میگفتم هیچ! میگفت: دیشب چه خوردی! میگفتم نان و ماست! خلاصه مادر و پدرم خیلی نگران شدند. هر دو خود را به سرعت به تهران رساندند...
@eybyab | dinshenasi.com
بسم الله الرحمن الرحیم
#توبه_نامه_من قسمت ۵
#خاطره
#طرح_تحصیلی
#طلبگی_حرفه_ای
#خودآموزی
#مهارت_یادگیری
#طرح_تحصیل_نخبگان_حوزوی
🖋 با پدر و مادرم رفته بودیم خدمت یکی از علمای تهران! بابت مشورت در مورد این علاقه من به حوزه. پدر و مادرم فکر میکردند که آن آقا، مخ من را زده که بیایم طلبه شوم ولی واقعا چنین نبود. او دقیقا بر عکس بود. او توصیه میکرد که صبر کن بعد از کارشناسی! ولی خب من با خودم میگفتم: «یک سال حماقت کردم! آیا دلیل میشود که 3 سال دیگر هم حماقت کنم؟!»
تصور میکردم که تکلیفم چیز دیگری است و الآن که در دانشکده فنی هستم، گناهکارم! چون تکلیفم را رها کردهام! البته اگر امروز به شرایط سابق برگردم، شاید به گونهای دیگر عمل کنم ولی در هر صورت آن روزگار، این طوری فکر میکردم.
بگذریم.
در جلسه مشاوره با آن بنده خدا بحث بالا گرفت.
صبح آن روز پدرم گفت: با سه شرط اجازه میدهم حوزه بروی!
۱. از ماده ۱۸ استفاده کنی! ماده ۱۸ که بعدا اسمش ۱۰۸۸ شد، یک قانونی بود که اجازه میداد کسانی که ادعا میکنند که ۶ سال اول حوزه را خواندهاند، امتحان سختی بدهند و در صورتی پذیرش از امتحانات کتبی و دو نوبت شفاهی، طلبه رسمی میشدند. پیشنهاد پدرم این بود که دو ترم مرخصی تحصیلی بگیرم و به قم بروم. اگر موفق شدم از این قانون استفاده کنم، خب طلبه میشوم! اگر هم موفق نشدم، باید بگردم و بیصدا کارشناسی را تا آخر بخوانم و بعد هر غلطی دلم خواست انجام بدهم! با همین صراحت!
۲. ارتباطم را با آن حاج آقا و دو نفر دیگر قطع کنم، چون تصور میکردند که این افراد من را پر کردهاند.
۳. کلا تا اطلاع ثانوی کار سیاسی نکنم و فقط درس بخوانم. خصوصا که آن جمعی که با آنها بودم، انصافا از نظر سیاسی پر حاشیه بودند.
من هم قبول کردم... در نیم ساعت، خداوند توفیق داد و خانهای در قم در نزدیک در حدود یک ساعت، اجاره کردیم و من برای جمع کردن دروس ۶ پایه، در مدت زمانی کوتاه، مسیر مبهم و پیچیدهای در پیش روی داشتم...
@eybyab | dinshenasi.com
بسم الله الرحمن الرحیم
#توبه_نامه_من قسمت ۶
#خاطره
#طرح_تحصیلی
#طلبگی_حرفه_ای
#خودآموزی
#مهارت_یادگیری
#طرح_تحصیل_نخبگان_حوزوی
🖋 شهریور ماه، الموجز به دست، سوار هواپیمای تهران به مشهد، شدم. چه حالی بود! نه مغنی خوانده بودم و نه مختصر و مطول! نه اصول و نه فقه! ۴ سال حوزه مانده بود! تازه ۲ سالی را که در طول دو ترم دانشگاه خواندم، اصلا مسلط نبودم. اصلا یکی از استدلالهایم برای پدرم که چرا نمیخواهم دانشگاه بمانم همین بود. به پدرم گفتم: من اگر دانشگاه بمانم نیز درسهای حوزه را میخوانم. نمرات دانشگاهم نیز مثل همین دو ترم خوب خواهد بود. اما نه در عمران متخصص خواهم شد و نه در دروس حوزه! من الآن هیچ کدام را مسلط نیستم، چون متمحض نیستم.
بگذریم.
از طریقی هماهنگ کردم که به صورت مستمع آزاد مدرسه معصومیه بروم و در کنار آن، برخی از درسها را هم خودم با برخی از اساتید به صورت آزاد بستم. یادش به خیر! یک استادی آمد، منزلمان که ده سال روی ادبیات کار ویژه کرده بود! گفت من به این شرط حاضرم به شما درس بدهم که به سؤالی که میپرسم پاسخ بدهی. یک سؤال پرسید. من هم کلی به زحمت افتادم و در نهایت جوابی دادم. خلاصه قبول کرد و بنده خدا هر روز وقت میگذاشت و درس میداد. چه مغنی خوبی شد. شاید ۱۰۰ صفحه از مغنی را با ایشان خواندم ولی این صد صفحه را یک طوری تدریس کرد که بقیه مغنی را خودم خیلی عمیق خواندم و حتی نیاز به صوت گوش دادن هم نداشتم و با شرح آقای صفایی بوشهری و شرح عبداللطیف خطیب مشکلم حل میشد.
مختصر مدرس افغانی را گوش دادم. الموجز را خودخوان خواندم! اما مظفر را سر کلاس استاد علی شورگشتی رفتم. آنجا فهمیدم که الموجز را هم نفهمیدهام. صوتهای سال قبل استاد شورگشتی را نیز گرفتم و آنها را گوش دادم. آن قدر بابت رفع اشکال هر روز قبل و بعد از کلاس وقت ایشان را میگرفتم طلبههای معصومیه فکر کرده بودند که من پسر استاد شورگشتی هستم. ۳ تا فقه معصومیه را هم میرفتم و کل لمعه را خودم با شرح نموداری آقای مسجد سرایی خواندم.
اول متن عربی لمعه را میخواندم و سعی میکردم که تا جایی که میشود، بفهمم. بعد متن عربی آقای مسجد سرایی که اعراب گذاری شده بود میخواندم و بعد مطلب فارسی نموداری ایشان که ترجمه و شرح نموداری بود.
سه بار شرح لمعه را از اول تا آخر با حتی بخشهای حذفی که در امتحان نبود، با همین روش خواندم. بار اول حدود ۱۱۰ روز طول کشید. بار دوم به نظرم ۸۲ روز و بار سوم ۶۳ روز. بسیاری از فصلها را هم خلاصه برداری کردم. مظفر را هم تقریبا حفظ شدم و تقریبا یک دست با آقای شورگشتی مباحثه کردم! آن قدر سؤال میپرسیدم تقریبا میشد گفت که یک دور با استاد شورگشتی مباحثه شد! ایشان انصافا استاد خوبی بود و واقعا طلبگی درس خوانده بود و طلبگی درس میداد. انصافا عمیق بود. واقعا فکر کرده بود. تحقیق کرده بود و میفهمید. بعدا 3 یا 4 بخش لمعه، صوتهای ایشان را نیز گوش دادم.
این درس خواندنها همه در کنار مجاهدتهای پسر عموی پدرم بود که بنده خدا میگفت تو درس بخوان، من کارهای اداری ماده ۱۸ را انجام میدهم. ماده ۱۸ خیلی دردسر اداری داشت. ایشان برای حفظ روحیه من تقریبا ۵۰ درصد اخبار مسائل اداری را سانسور میکرد! ولی خب من میفهمیدم. اجازه نمیدادند من از این قانون استفاده کنم. البته برای پدر و مادرم تقریبا ۹۹ درصد اخبار را سانسور میکرد تا به من فشار نیاورند. خدا خیرشان بدهد. خیلی زجر کشیدند. واقعا اذیت شدند. در نهایت یک آقا سید خوبی که هدفش کار راه انداختن بود، کمک کرد و بالاخره به ما اجازه دادند از این قانون استفاده کنیم.
استفاده از ماده ۱۸ نیازمند اجازه کمیسیون خاص بود. اینها اجازه نمیدادند. بالاخره بعد از شاید بیش از ۶ ماه اجازه ندادن، بالاخره اجازه دادند که ما از این قانون استفاده کنیم! منع خاصی هم نداشت! ردیههای سابق آنها این بود: برود کارشناسیاش را بگیرد و بعد اگر خواست طلبه شود!
به همین خنکی!
@eybyab | dinshenasi.com
بسم الله الرحمن الرحیم
#توبه_نامه_من قسمت ۷
#خاطره
#طرح_تحصیلی
#طلبگی_حرفه_ای
#خودآموزی
#مهارت_یادگیری
#طرح_تحصیل_نخبگان_حوزوی
🖋 سر داستان خودآموزی بودم. در این سال، به خاطر فشاری که بود و اینکه من مجبور بودم که ۶ سال را در یک سال جمع کنم، این توانایی خودآموزی، چندین برابر تقویت شد. اما من هنوز نمیدانستم که دارم نان چه چیزی را میخورم! فکر میکردم دارم نان تلاش میخورم! بالاخره زمان امتحان فرا رسید. اول باید لمعه و اصول مظفر را شفاهی امتحان میدادم تا اجازه امتحان کتبی بدهند. خداوند لطف کرد و آن قدر خوب جواب دادم که یکی از دو نفری که امتحان شفاهی را با هم میگرفتند حاضر شدند حتی پای برگه من تأییدیه اینکه ایشان این دروس را خوانده است، بنویسند علاوه بر اینکه اجازه امتحان دادند.
بگذریم. باید نمرات کتبی بالای ۱۶ میبود و الحمد لله با نمرات خوب، همه را قبول شدم و در آن سال، تنها کسی که از میان حدود ۸۰ نفر در ماده ۱۸ قبول شد من بودم. البته بعد از اعتراض دو نفر دیگر هم اضافه شدند. یکی از دو نفر، در ایام شهادت حاج قاسم، از دنیا رفت. پسر فوق العادهای بود. تا پایان پایه ده را قبل از حوزه خوانده بود! دو سال هم قبل از حوزه درس خارج آیت الله سید احمد مددی رفته بود! ارشد فلسفه علوم اجتماعی داشت و کسب و کارش هم از طریق درمان به روش طب سوزنی بود! انرژی درمانی و طب قدیم هم خیلی کار کرده بود. عرفان هم خیلی کار کرده بود! تاریخ تمدن هم خیلی! خلاصه اعجوبهای بود!
حالا من طلبه رسمی شده بودم! البته بگذریم که بعد از طلبه رسمی شدن، برای من کارت نظام وظیفه(معافیت تحصیلی حوزه) صادر نمیکردند و یک سال و یک ماه، تقریبا دوندگی قانونی داشت تا آخرش خداوند حل کرد و الا میگفتند باید بروی سربازی!
تقریبا ۶ ماه مثل آدم درس خواندم! کلاسهای پایه هفت را شرکت میکردم. مباحثه میکردم. سالهای قبل را درس میگفتم و مباحثه میکردم. با همین عزیزی که از دنیا رفته است، باب ۲ تا ۸ مغنی را مباحثه میکردیم. خدا رحمتش کند. وسط مباحثه نقطههای طب سوزنی را روی بدنش تمرین میکرد و گاهی که سوزن به بد جایی میخورد، دادش بلند میشد.
من در خانهای مجردی، صبح و شب با کتابهایم مشغول بودم تا اینکه یک روزی همین دوست مرحوم، به من گفت: چرا درس سید احمد(آیت الله سید احمد مددی) نمیروی؟! آنجا را هم امتحان کن!
من در این ۶ ماه یک احساس آیت الله پنداریِ شدید در خودم ایجاد شده بود. فکر میکردم که دیگه قشنگ میفهمم مجتهدین چی کار میکنند! سر برخی از درس خارجها که میرفتم احساس میکردم که فقط فرق من و این آقا این است که ایشان قبل از من این بحث را خوانده است و الا اگر من زودتر میخواندم الآن بهتر از ایشان تدریس میکردم.
خیلی باد کرده بودم. اصول مظفری به صورت خانگی تدریس میکردم و برای آن، تقریرات درس خارج برخی از بزرگان قم که به درس خارج اصولشان معروف بودند، مطالعه میکردم و ابهام خاصی نداشتم و خیلی جاها فکر میکردم که از آن حضرت آقا، بیشتر میفهمم.
روی همین مباحث بود که این دوست مرحوم ما، توصیه کرد که درس خارج آ سید احمد(آیت الله سید احمد مددی) بروم!
من هم رفتم!
نتیجه آشنایی با ایشان در یک عبارت این بود: «ایشان هم اجمالا سوزنی برداشتند و خوب باد بنده را خالی کردند! قشنگ تبدیل به یک بادکنک بیباد شدم»
بعدها دوست مرحومم گفتند: هدفم از اینکه تو را به آ سید احمد ارجاع دادم همین بود. خواستم بادت خالی شه! بفهمی هیچی بارت نیست!
خدا نور به روحش ببارد. واقعا نیاز داشتم.
آشنایی با آسید احمد همان و دوباره دیوانهوار درس خواندن همان. تصمیم گرفتم که سریعتر تا پایان پایه ده را تا پایان تابستان جمع کنم و از ابتدای سال بعد، با جدیت دروس خارج ایشان را شروع کنم.
@eybyab | dinshenasi.com