✅عرض سلام و خوش آمد به اعضایی که تازه به ما پیوستند برای آشنایی با محتوای کانال #فهرست کلیک کنید.
✅یه توصیه برادرانه کلیپ های مینی دوره طلبگی حرفه ای رو از دست ندید و برای دیگران هم بفرستید واقعاً حیفه از دستش بدید.
May 11
بسم الله الرحمن الرحیم
#توبه_نامه_من قسمت ۲
#خاطره
#طرح_تحصیلی
#طلبگی_حرفه_ای
#خودآموزی
#مهارت_یادگیری
#طرح_تحصیل_نخبگان_حوزوی
🖋 این خودآموزی گنج بزرگی بود. آرام آرام تقویت شده بود و منی که روزگاری بعد از درس استاد هم نمیفهمیدم، بدون درس استاد در حدی میفهمیدم که اساتید جاهایی که اشکال داشتند از من سؤال میپرسیدند.
البته آن زمان نمیدانستم که این مهارتی که میگویم در من وجود دارد! صرفا میدانستم که وقتی میخواهم چیزی یاد بگیرم، میروم و حتی الامکان یاد میگیرم. تا حدی فکر میکردم نان استعداد میخورم.
البته مدتی که گذشت، به یقین رسیدم که نان استعداد نیست! تصورم این شد که نان تلاش و زحمتکشی است. بگذریم که بعدا فهمیدم نان چیز دیگری است! فعلا نمیگویم! باشد طلبتان تا آخر پیامها روشن شود ان شاء الله...
خلاصه اینکه اعتماد به نفس بالایی پیدا کرده بودم. خیلی زحمت میکشیدم. بسیاری از درسهای دانشگاهی را در همان ایام دبیرستان در حد ریز و کنکوری مسلط بودم. در ریاضی ۱ و ۲ دانشگاه بخشهایی که بعدا فهمیدم در دانشگاههای تهران نیز خوانده نمیشود، تا ریز ریز تمارینش را حل کرده بودم. در شیمی همین طور. در فیزیک ۱ و ۲ دانشگاه همین طور.
هنوز یک دبیرستانی بودم ولی از نظر علمی، خیلی جلو زده بودم. به تسلط خوبی هم رسیده بودم. دو سال، قبل از کنکورم با بچههای پیشدانشگاهی مدرسه، در کنکور کشوری سنجش شرکت میکردم و رتبه زیر صد کشوری میآمد، یعنی درسهایی که جلوجلو خوانده بودم، طوری خوانده بودم که در رقابت با پیشدانشگاهیهای کشور، جزو صد نفر اول بودم.
بالاخره کنکور شد و بعد از آمدن نتایج کنکو، به اجبار با وجود تمایل به رفتن به حوزه، جام زهر نوشیدم و به رشته عمران در دانشکده فنی دانشگاه تهران مشغول شدم...
@eybyab | dinshenasi.com
بسم الله الرحمن الرحیم
#توبه_نامه_من قسمت ۳
#خاطره
#طرح_تحصیلی
#طلبگی_حرفه_ای
#خودآموزی
#مهارت_یادگیری
#طرح_تحصیل_نخبگان_حوزوی
🖋 چون از دوم دبیرستان بنا داشتم که طلبه بشوم، دروس حوزه را هم شروع کرده بودم. تک و توک دروسی از حوزه را خوانده بودم. بخش قابل توجهی از صمدیه را با یکی از رفقا بحث کرده بودم. چندین کتاب عربی سادهتر از هدایه را نیز خوانده بودم. البته واقعیتش از نوع طلبگی نخوانده بودم. اصلا بلد نبودم که مدل طلبگی خواندن دروس یعنی چه! بعدا که دانشجو شدم و با چند تا طلبه همراه شدم، تازه فهمیدم که صمدیه خواندنم چندان به درد نمیخورد! باید از نو بخوانم و مباحثه کنم. تقریبا هیچ چیز از آنچه که یک طلبه باید از صمدیه میآموخت، بلد نبودم. تنها ظاهری از قواعد آن را فهمیده بودم!
👈 به همین خاطر به این نتیجه رسیدم که درسهای حوزه مثل درسهای دانشگاه و دبیرستان نیست که خودت بخوانی و بفهمی! باید درس بگیری. در همین سال اول دانشگاه، با یک دانشجوی فاضل از نظر علمی، آشنا شدم که کتب تخصصی حوزوی زیادی خوانده بود و انصافا فرد مسلطی بود. ایشان میگفت: در تاریخ حوزه، کتاب خودخوان نداریم!
جمله دقیقی نبود ولی تا حدی درست بود. معمول کتب حوزوی، به صورتی نوشته شده است که باید آنها را در نزد استاد خواند. حتی کتبی که ادعا شده خودخوان است، خیلی اوقات داخل در همین دسته قرار میگیرد. شما کتاب «من لا یحضره الفقیه» را در نظر بگیرید! مثلا این کتاب را مرحوم صدوق برای کسانی نوشته است که «فقیهی در نزد آنها نیست» ولی خودش آن قدر ظرافت و عمق و پیچیدگی دارد که آدم با خودش میگوید: «اگر میخواستند برای کسی بنویسند که فقیه در نزد اوست، چه طور مینوشتند!»
برای صمدیه با یک رفیق هممباحثهای، همراه شدم و ایشان درس حضوری میرفت و من صوتهای آقای آدینهوند را گوش میدادم. صوتهای آقای آدینهوند عمیق نبود ولی استادی که دوستم سر درس او میرفت، بسیار عمیق بود. به همین خاطر در مباحثه کاملا در موضع ضعف قرار داشتم و برای من عملا کلاس درس بود و در این مباحثه یاد گرفتم که «طلبگی خواندن» یعنی چه! برای سیوطی، حجمی از دو سری صوت مدرس افغانی و آقای آدینهوند را گوش دادم و بخشهای مهم را با دو نفر مباحثه کردم. بخش قابل توجهی را نیز با یک استاد دیگر، به همراه همین رفیق هممباحثه به صورت حضوری رفتم. سعی میکردم اشعار را حفظ کنم و در راه با رفیق هم مباحثهای مرور کنم و شاید نزدیک به ۵۰۰ بیت از الفیه را حفظ کردم. تکلیف من برای مباحثه، مطالعه کتاب «احمد غرسی» به عنوان حاشیه کنار کتاب سیوطی بود(التحقیقات الوفیه فی شرح الرموز الخفیه) و تکلیف هممباحثهای مطالعه کتاب مکررات مدرس افغانی بود.
کتاب احمد غرسی، بسیار عمیق و گزیده بود و کتاب مکررات هم نکات خوبی داشت. مباحثه بسیار خوبی شکل گرفت و دو بخشی از سیوطی که بحث کردیم، بسیار مفید بود. ترم دوم دانشگاه بودم و هنوز وارد خواندن جدی دروس حوزه نشده بودم ...
صوتها را با استاد حضوری مقایسه میکردم. هر کدام فوایدی داشت و هر دو لازم بود. جمعبندیام این بود که وقتی استاد هست، استاد اولویت دارد ولی نباید اوقات خالی خود را تلف کنم و در اوقات خالی جلو جلو صوت گوش بدهم.
@eybyab | dinshenasi.com
بسم الله الرحمن الرحیم
#توبه_نامه_من قسمت ۴
#خاطره
#طرح_تحصیلی
#طلبگی_حرفه_ای
#خودآموزی
#مهارت_یادگیری
#طرح_تحصیل_نخبگان_حوزوی
از اواسط ترم دوم دانشگاه تقریبا دیوانه شدم. از هیچ چیز به اندازه دانشکده فنی نفرت نداشتم. معدلم خوب بود و در میان ۱۸۰ نفر ورودیهای عمران آن سال، نفر اول بودم. جالب اینکه هممباحثهای من که او هم میخواست بیاید حوزه، در میان همین ۱۸۰ نفر، دوم بود! یعنی فاجعه را ببینید! دو نفر در رشته عمران دانشگاه تهران که از نظر معدل، شاگرد اول و دوم دوره هستند، هر دو تا به زور وارد دانشگاه شدهاند!
ما که درس خاصی نمیخواندیم. من فقط بابت اینکه اگر فردا حوزه رفتم، آبروی حوزه نرود و نگویند که «فلانی در دانشگاه از نظر علمی نمیکشید، رفت حوزه آیت الله عظمی شد» طوری درس میخواندم که نمرات قابل قبولی بگیرم و کلاسها را هم منظم شرکت میکردم. شاید به زور هفتهای ۲ ساعت، برای درسهای دانشگاه، به جز کلاسها وقت میگذاشتم ولی با این وجود نفر اول بودم. معدلم هم حدود ۱۸ بود و شاگرد اول بودم! خیلی مسخره است واقعا! ولی واقعیت بود. بچههای دیگر همین دو ساعت را هم نمیخواندند و همین کلاسها را هم منظم نمیآمدند. البته ناگفته نماند که من قبلا فیزیک هالیدی و ریاضیات توماس را با دقت بالا خوانده بودم و این مسأله هم چندان بیتأثیر نبود ولی خب هممباحثهای من که این کار را نکرده بود ولی او هم چندان وقتی نمیگذاشت. بیشتر ایام امتحانات جدی میگرفت. من هم ایام امتحانات نسبتا خوب درس میخواندم. به جز همین ریاضی و فیزیکی که مسلط بودم و چندان نیاز به کار نداشتم.
بگذریم. نفرت من از دانشکده فنی روز به روز بیشتر میشد و تقریبا دچار افسردگی شدید شده بودم. پدرم خانهای نزدیک دانشکده فنی برایم اجاره کرده بود که بهتر بتوانم درس بخوانم. یکبار که مادربزرگم به خانه من آمده بود، گفت: داری کجا میری؟! گفتم: همین خراب شده بغل!
مادر بزرگم به فکر فرو رفت. چند دقیقه بعد گفت: احمد! من هر چی فکر میکنم این اطراف میدان انقلاب، خراب شدهای سراغ ندارم! کجا را میگی؟!
خندیدم! گفتم: همین دانشکده فنی را میگم دیگه!
احساس میکردم وظیفه من دانشکده فنی بودن نیست. واقعا نبود. به اجبار آمده بودم و کاسه صبرم لبریز شده بود. خصوصا یک حاج آقایی یک بار یک جملهای به یک بنده خدایی گفت و من بعد از شنیدن آن جمله، کلا به هم ریختم و تقریبا دیوانه شدم. تقریبا هر ۳۶ الی ۴۸ ساعت یک بار، به زور کمی غذا میخوردم. آن غذای کم هم در حد نان و ماست و چیزی در این حدود بود.
حالم خیلی خراب بود. بلیت قطار تهران _ قم گرفتم. دو سال از درسهای حوزه را خوانده بودم. گفتم به قم میروم. کتابهای سال سوم را از قم میخرم. جمکران و حرم حضرت معصومه(سلام الله علیها) میروم و بر میگردم.
حال دلم این بود! ای امام زمان! من میفهمم دانشگاه نباید باشم! اجبار میگوید باید دانشگاه باشی! یا به من بفهمانید که باید دانشگاه باشم یا کمک کنید که بیایم حوزه!
غروب به قم رسیدم. شاید ۴۰ ساعت بود که چیزی نخورده بودم. نمیدانم. بسیار تشنه و گرسنه بودم. به زحمت بعد از نماز، از آبخوری حرم حضرت معصومه(سلام الله علیها) چند لیوان آب خوردم. خسته و کوفته رفتم جمکران. تا صبح جمکران بودم. خیلی دعا کردم. شاید نیم ساعتی هم در جمکران خوابم برد. نزدیک نماز صبح، از شدت ضعف، حال نماز خواندن نداشتم. به زحمت خود را به دفتری که داخل مسجد بود رساندم و به خادم گفت: «قند دارید؟!» خادم با تعجب پرسید چرا؟! گفتم ضعف دارم. قندان را به من داد. شاید دو حبه قند برداشتم و خوردم و کمی انرژی گرفتم. صبح شد. تا پاساژ قدس باز شود، قم ماندم. کتابهایم را خریدم و آن روز را هم با گرسنگی شدید تا شب گذراندم.
مدتها بود که این طوری شده بودم. نمیشد غذا بخورم. اما به مادر و پدرم چیزی نمیگفتم. به تهران که رسیدم، تصمیم گرفتم، به خانواده بگویم که دارم چه کار میکنم. در تمام طول دانشگاه به رویشان نمیآوردم که از شرایط ناراضی هستم. تا همین اواخر که نارضایتی را گفته بودم ولی اوج فاجعه را نگفته بودم. بعد از این سفر، مادرم زنگ میزد و میپرسید: «نهار چه خوردی؟! » میگفتم «هیچ! » میگفت صبحانه چه خوردی؟ میگفتم هیچ! میگفت: دیشب چه خوردی! میگفتم نان و ماست! خلاصه مادر و پدرم خیلی نگران شدند. هر دو خود را به سرعت به تهران رساندند...
@eybyab | dinshenasi.com
بسم الله الرحمن الرحیم
#توبه_نامه_من قسمت ۵
#خاطره
#طرح_تحصیلی
#طلبگی_حرفه_ای
#خودآموزی
#مهارت_یادگیری
#طرح_تحصیل_نخبگان_حوزوی
🖋 با پدر و مادرم رفته بودیم خدمت یکی از علمای تهران! بابت مشورت در مورد این علاقه من به حوزه. پدر و مادرم فکر میکردند که آن آقا، مخ من را زده که بیایم طلبه شوم ولی واقعا چنین نبود. او دقیقا بر عکس بود. او توصیه میکرد که صبر کن بعد از کارشناسی! ولی خب من با خودم میگفتم: «یک سال حماقت کردم! آیا دلیل میشود که 3 سال دیگر هم حماقت کنم؟!»
تصور میکردم که تکلیفم چیز دیگری است و الآن که در دانشکده فنی هستم، گناهکارم! چون تکلیفم را رها کردهام! البته اگر امروز به شرایط سابق برگردم، شاید به گونهای دیگر عمل کنم ولی در هر صورت آن روزگار، این طوری فکر میکردم.
بگذریم.
در جلسه مشاوره با آن بنده خدا بحث بالا گرفت.
صبح آن روز پدرم گفت: با سه شرط اجازه میدهم حوزه بروی!
۱. از ماده ۱۸ استفاده کنی! ماده ۱۸ که بعدا اسمش ۱۰۸۸ شد، یک قانونی بود که اجازه میداد کسانی که ادعا میکنند که ۶ سال اول حوزه را خواندهاند، امتحان سختی بدهند و در صورتی پذیرش از امتحانات کتبی و دو نوبت شفاهی، طلبه رسمی میشدند. پیشنهاد پدرم این بود که دو ترم مرخصی تحصیلی بگیرم و به قم بروم. اگر موفق شدم از این قانون استفاده کنم، خب طلبه میشوم! اگر هم موفق نشدم، باید بگردم و بیصدا کارشناسی را تا آخر بخوانم و بعد هر غلطی دلم خواست انجام بدهم! با همین صراحت!
۲. ارتباطم را با آن حاج آقا و دو نفر دیگر قطع کنم، چون تصور میکردند که این افراد من را پر کردهاند.
۳. کلا تا اطلاع ثانوی کار سیاسی نکنم و فقط درس بخوانم. خصوصا که آن جمعی که با آنها بودم، انصافا از نظر سیاسی پر حاشیه بودند.
من هم قبول کردم... در نیم ساعت، خداوند توفیق داد و خانهای در قم در نزدیک در حدود یک ساعت، اجاره کردیم و من برای جمع کردن دروس ۶ پایه، در مدت زمانی کوتاه، مسیر مبهم و پیچیدهای در پیش روی داشتم...
@eybyab | dinshenasi.com
بسم الله الرحمن الرحیم
#توبه_نامه_من قسمت ۶
#خاطره
#طرح_تحصیلی
#طلبگی_حرفه_ای
#خودآموزی
#مهارت_یادگیری
#طرح_تحصیل_نخبگان_حوزوی
🖋 شهریور ماه، الموجز به دست، سوار هواپیمای تهران به مشهد، شدم. چه حالی بود! نه مغنی خوانده بودم و نه مختصر و مطول! نه اصول و نه فقه! ۴ سال حوزه مانده بود! تازه ۲ سالی را که در طول دو ترم دانشگاه خواندم، اصلا مسلط نبودم. اصلا یکی از استدلالهایم برای پدرم که چرا نمیخواهم دانشگاه بمانم همین بود. به پدرم گفتم: من اگر دانشگاه بمانم نیز درسهای حوزه را میخوانم. نمرات دانشگاهم نیز مثل همین دو ترم خوب خواهد بود. اما نه در عمران متخصص خواهم شد و نه در دروس حوزه! من الآن هیچ کدام را مسلط نیستم، چون متمحض نیستم.
بگذریم.
از طریقی هماهنگ کردم که به صورت مستمع آزاد مدرسه معصومیه بروم و در کنار آن، برخی از درسها را هم خودم با برخی از اساتید به صورت آزاد بستم. یادش به خیر! یک استادی آمد، منزلمان که ده سال روی ادبیات کار ویژه کرده بود! گفت من به این شرط حاضرم به شما درس بدهم که به سؤالی که میپرسم پاسخ بدهی. یک سؤال پرسید. من هم کلی به زحمت افتادم و در نهایت جوابی دادم. خلاصه قبول کرد و بنده خدا هر روز وقت میگذاشت و درس میداد. چه مغنی خوبی شد. شاید ۱۰۰ صفحه از مغنی را با ایشان خواندم ولی این صد صفحه را یک طوری تدریس کرد که بقیه مغنی را خودم خیلی عمیق خواندم و حتی نیاز به صوت گوش دادن هم نداشتم و با شرح آقای صفایی بوشهری و شرح عبداللطیف خطیب مشکلم حل میشد.
مختصر مدرس افغانی را گوش دادم. الموجز را خودخوان خواندم! اما مظفر را سر کلاس استاد علی شورگشتی رفتم. آنجا فهمیدم که الموجز را هم نفهمیدهام. صوتهای سال قبل استاد شورگشتی را نیز گرفتم و آنها را گوش دادم. آن قدر بابت رفع اشکال هر روز قبل و بعد از کلاس وقت ایشان را میگرفتم طلبههای معصومیه فکر کرده بودند که من پسر استاد شورگشتی هستم. ۳ تا فقه معصومیه را هم میرفتم و کل لمعه را خودم با شرح نموداری آقای مسجد سرایی خواندم.
اول متن عربی لمعه را میخواندم و سعی میکردم که تا جایی که میشود، بفهمم. بعد متن عربی آقای مسجد سرایی که اعراب گذاری شده بود میخواندم و بعد مطلب فارسی نموداری ایشان که ترجمه و شرح نموداری بود.
سه بار شرح لمعه را از اول تا آخر با حتی بخشهای حذفی که در امتحان نبود، با همین روش خواندم. بار اول حدود ۱۱۰ روز طول کشید. بار دوم به نظرم ۸۲ روز و بار سوم ۶۳ روز. بسیاری از فصلها را هم خلاصه برداری کردم. مظفر را هم تقریبا حفظ شدم و تقریبا یک دست با آقای شورگشتی مباحثه کردم! آن قدر سؤال میپرسیدم تقریبا میشد گفت که یک دور با استاد شورگشتی مباحثه شد! ایشان انصافا استاد خوبی بود و واقعا طلبگی درس خوانده بود و طلبگی درس میداد. انصافا عمیق بود. واقعا فکر کرده بود. تحقیق کرده بود و میفهمید. بعدا 3 یا 4 بخش لمعه، صوتهای ایشان را نیز گوش دادم.
این درس خواندنها همه در کنار مجاهدتهای پسر عموی پدرم بود که بنده خدا میگفت تو درس بخوان، من کارهای اداری ماده ۱۸ را انجام میدهم. ماده ۱۸ خیلی دردسر اداری داشت. ایشان برای حفظ روحیه من تقریبا ۵۰ درصد اخبار مسائل اداری را سانسور میکرد! ولی خب من میفهمیدم. اجازه نمیدادند من از این قانون استفاده کنم. البته برای پدر و مادرم تقریبا ۹۹ درصد اخبار را سانسور میکرد تا به من فشار نیاورند. خدا خیرشان بدهد. خیلی زجر کشیدند. واقعا اذیت شدند. در نهایت یک آقا سید خوبی که هدفش کار راه انداختن بود، کمک کرد و بالاخره به ما اجازه دادند از این قانون استفاده کنیم.
استفاده از ماده ۱۸ نیازمند اجازه کمیسیون خاص بود. اینها اجازه نمیدادند. بالاخره بعد از شاید بیش از ۶ ماه اجازه ندادن، بالاخره اجازه دادند که ما از این قانون استفاده کنیم! منع خاصی هم نداشت! ردیههای سابق آنها این بود: برود کارشناسیاش را بگیرد و بعد اگر خواست طلبه شود!
به همین خنکی!
@eybyab | dinshenasi.com
بسم الله الرحمن الرحیم
#توبه_نامه_من قسمت ۷
#خاطره
#طرح_تحصیلی
#طلبگی_حرفه_ای
#خودآموزی
#مهارت_یادگیری
#طرح_تحصیل_نخبگان_حوزوی
🖋 سر داستان خودآموزی بودم. در این سال، به خاطر فشاری که بود و اینکه من مجبور بودم که ۶ سال را در یک سال جمع کنم، این توانایی خودآموزی، چندین برابر تقویت شد. اما من هنوز نمیدانستم که دارم نان چه چیزی را میخورم! فکر میکردم دارم نان تلاش میخورم! بالاخره زمان امتحان فرا رسید. اول باید لمعه و اصول مظفر را شفاهی امتحان میدادم تا اجازه امتحان کتبی بدهند. خداوند لطف کرد و آن قدر خوب جواب دادم که یکی از دو نفری که امتحان شفاهی را با هم میگرفتند حاضر شدند حتی پای برگه من تأییدیه اینکه ایشان این دروس را خوانده است، بنویسند علاوه بر اینکه اجازه امتحان دادند.
بگذریم. باید نمرات کتبی بالای ۱۶ میبود و الحمد لله با نمرات خوب، همه را قبول شدم و در آن سال، تنها کسی که از میان حدود ۸۰ نفر در ماده ۱۸ قبول شد من بودم. البته بعد از اعتراض دو نفر دیگر هم اضافه شدند. یکی از دو نفر، در ایام شهادت حاج قاسم، از دنیا رفت. پسر فوق العادهای بود. تا پایان پایه ده را قبل از حوزه خوانده بود! دو سال هم قبل از حوزه درس خارج آیت الله سید احمد مددی رفته بود! ارشد فلسفه علوم اجتماعی داشت و کسب و کارش هم از طریق درمان به روش طب سوزنی بود! انرژی درمانی و طب قدیم هم خیلی کار کرده بود. عرفان هم خیلی کار کرده بود! تاریخ تمدن هم خیلی! خلاصه اعجوبهای بود!
حالا من طلبه رسمی شده بودم! البته بگذریم که بعد از طلبه رسمی شدن، برای من کارت نظام وظیفه(معافیت تحصیلی حوزه) صادر نمیکردند و یک سال و یک ماه، تقریبا دوندگی قانونی داشت تا آخرش خداوند حل کرد و الا میگفتند باید بروی سربازی!
تقریبا ۶ ماه مثل آدم درس خواندم! کلاسهای پایه هفت را شرکت میکردم. مباحثه میکردم. سالهای قبل را درس میگفتم و مباحثه میکردم. با همین عزیزی که از دنیا رفته است، باب ۲ تا ۸ مغنی را مباحثه میکردیم. خدا رحمتش کند. وسط مباحثه نقطههای طب سوزنی را روی بدنش تمرین میکرد و گاهی که سوزن به بد جایی میخورد، دادش بلند میشد.
من در خانهای مجردی، صبح و شب با کتابهایم مشغول بودم تا اینکه یک روزی همین دوست مرحوم، به من گفت: چرا درس سید احمد(آیت الله سید احمد مددی) نمیروی؟! آنجا را هم امتحان کن!
من در این ۶ ماه یک احساس آیت الله پنداریِ شدید در خودم ایجاد شده بود. فکر میکردم که دیگه قشنگ میفهمم مجتهدین چی کار میکنند! سر برخی از درس خارجها که میرفتم احساس میکردم که فقط فرق من و این آقا این است که ایشان قبل از من این بحث را خوانده است و الا اگر من زودتر میخواندم الآن بهتر از ایشان تدریس میکردم.
خیلی باد کرده بودم. اصول مظفری به صورت خانگی تدریس میکردم و برای آن، تقریرات درس خارج برخی از بزرگان قم که به درس خارج اصولشان معروف بودند، مطالعه میکردم و ابهام خاصی نداشتم و خیلی جاها فکر میکردم که از آن حضرت آقا، بیشتر میفهمم.
روی همین مباحث بود که این دوست مرحوم ما، توصیه کرد که درس خارج آ سید احمد(آیت الله سید احمد مددی) بروم!
من هم رفتم!
نتیجه آشنایی با ایشان در یک عبارت این بود: «ایشان هم اجمالا سوزنی برداشتند و خوب باد بنده را خالی کردند! قشنگ تبدیل به یک بادکنک بیباد شدم»
بعدها دوست مرحومم گفتند: هدفم از اینکه تو را به آ سید احمد ارجاع دادم همین بود. خواستم بادت خالی شه! بفهمی هیچی بارت نیست!
خدا نور به روحش ببارد. واقعا نیاز داشتم.
آشنایی با آسید احمد همان و دوباره دیوانهوار درس خواندن همان. تصمیم گرفتم که سریعتر تا پایان پایه ده را تا پایان تابستان جمع کنم و از ابتدای سال بعد، با جدیت دروس خارج ایشان را شروع کنم.
@eybyab | dinshenasi.com
بسم الله الرحمن الرحیم
#توبه_نامه_من قسمت ۸
#خاطره
#طرح_تحصیلی
#طلبگی_حرفه_ای
#خودآموزی
#مهارت_یادگیری
#طرح_تحصیل_نخبگان_حوزوی
🖋 در سال اول طلبگی همزمان مشغول خواندن فلسفه شدم. یک مؤسسه در قم پیدا کردم که حاضر شدند به من اجازه دهند که به صورت مستمع آزاد درس بدایة الحکمة ایشان را شرکت کنم. البته بعدا با من خیلی راه آمدند و آنجا رسمی نیز شدم ولی باز هم فقط دروس اصلی را شرکت میکردم و دروس جنبی را کلاس نمیرفتم. خدا خیرشان بدهد. خیلی همکاری کردند.
۵ روز در هفته، بعد از ظهرها، یک ساعت، کلاس میرفتم. من ۸ سال در آن مؤسسه ماندم و خرد خرد، فلسفه اسلامی را آموختم. سطح ۲ و سطح ۳ و سطح ۴ فلسفه را آنجا گذراندم.
به رفقا میگفتم که هدف از فلسفهخوانی دو چیز ممکن است باشد! گاهی افراد به انگیزه دایرهالمعارف اطلاعات فلسفی شدن فلسفه میخوانند. این کار را میتوان با سرعت بسیار بالا انجام داد و همین طور که خیلی از درسهای دیگر را فرد خودخوان و سریع میخواند، این هم همین قابلیت را دارد. اما گاهی هدف از فلسفه خواندن، فیلسوف و متفکری با دغدغههای فیلسوفانه شدن است. این هدف، کار فکری دراز مدت و خرد خرد میخواهد و من چون با این هدف فلسفه میخواندم، در این بخش چندان عجله نکردم. هر چند در مواقعی که نیاز بود، سالها صوت درس فلسفه اساتید را در مدتی کوتاه گوش میدادم.
به قول یکی از اساتید، فلسفه خواندن شبیه جدول پرکردن است. این طور نیست که از یک جا شروع کنی و تا آخر بروی. شبیه طی کردن جاده نیست. شبیه پر کردن جدول است. یک بار ستون سوم را پر میکنی و یک بار ردیف چهارم و از ترکیب پاسخها و آشکار شدن برخی از حرفها ردیف یا ستونی دیگر! بار اول باید یک دست سؤالات جدول را بخوانی و بعد آرام آرام پر کنی! شاید بهتر بود ایشان میگفتند: فلسفه خواندن شبیه جدول سه بعدی پرکردن است. فلسفه لایه دارد. همان جدول اولیه نیست. همان جدول را که پر میکنی، باز میفهمی که لایههای عمیقتری دارد که باید آنها نیز پر شود.
خلاصه هیچ گاه باور نمیکردم که علمی این قدر لایهدار باشد. فلسفه خیلی لایه دارد. هر چی جلو میرفتم، احساس میکردم که سالهای قبلی کلا نفهمیدهام! و این داستان حتی تا همین امروز هم که کمتر اشتغالات فلسفی دارم، ادامه دارد.
امروز بسیاری از دغدغههای فلسفی برایم کوچک است، هر چند شاید در روزگاری برای رسیدن به این نقطه لازم بود.
در هر صورت در این سال اولی که حوزه آمده بودم و طلبه رسمی شدم، مهارت خودآموزیام، خیلی تقویت شد خصوصا به بهانه تدریس، کتب جدید میخواندم و خواندن کتب جدید، یادگیری مطالبی بود که من هیچگاه بلد نبودم. اما هدفم در کتب جدید کاملا روشن بود. من دنبال تدریس عمیقتر کتب پایینتر بودم و در مطالعه کتب جدید، کاملا میفهمیدم که دنبال چه میگردم.
@eybyab | dinshenasi.com
بسم الله الرحمن الرحیم
#توبه_نامه_من قسمت ۹
#خاطره
#طرح_تحصیلی
#طلبگی_حرفه_ای
#خودآموزی
#مهارت_یادگیری
#طرح_تحصیل_نخبگان_حوزوی
سال دومی که طلبه رسمی شده بودم آغاز شد. سال قبلش شیفته دروس آیت الله سید احمد مددی شده بودم. اجمالا درسهایی که تا پایان پایه ده بود، جمعبندی کرده بودم به جز کفایه که داستان خاصی دارد. خلاصه آغاز سال تحصیلی را با انرژی و نشاط بالا با دروس استاد مددی آغاز کردم. تقریبا هر ماه، یک سال از دروس ایشان را گوش میدادم و پیاده میکردم. بعدا سرعتم بیشتر شد و خلاصه در حدود یک سال و چند ماه، علاوه بر اینکه دروس ایشان را به صورت حضوری میرفتم، نزدیک به ۲۰ سال درس خارج ایشان را گوش دادم و شاید بیش از ده سال را با دقت به صورت متن رایانهای در آوردم.
به نظرم کم سنترین فرد داخل کلاس بودم. طلبههای مسن و جا افتاده زیادی سر درس بودند. برخی مثل استاد یزدانپناه از اساتید شاخص حوزه بودند. من بچه طلبه هم صندلی کوچکی با خود میآوردم و روی آن مینشستم و مشغول به نوشتن آن جلسه در رایانه میشدم. عمده افراد روی زمین مینشستند ولی من چون وقتی نشسته مینوشتم، دستم درد میگرفت، روی صندلی مینشستم. آرام آرام اعضای کلاس به من بابت گرفتن فایل متنی جلسه مراجعه میکردند. سالهای قبل را نیز جمع کرده بودم و این مزید بر علت بود! کم کم به عنوان نویسنده جلسات استاد مددی در میان شاگردان ایشان شناخته شدم.
حافظهام در طول این سالها تقویت شده بود و آن قدر به این ۲۰ سال درس مسلط بودم که خیلی از مباحث را با جزئیات میدانستم که دقیقا در کجای این ۲۰ سال به چه صورتی و چه بخشهایی از آن تدریس شده است.
تجربه جالبی بود. در مدت زمانی کوتاه میتوان ۲۰ سال درس را آموخت و مسلط بود. دو نفر از شاگردان استاد بودند که بعد از درس مباحثهای داشتند. من آرام آرام دیدم که مباحثه اینها خیلی پرفایده است. از ایشان اجازه خواستم که من هم شرکت کنم و آنها هم ممانعت نکردند. نزدیک به ۲ سال با این افراد مباحثه کردم و انصافا خیلی چیز یاد گرفتم.
یکی از این دو نفر، استاد جستوجو کردن بود! متخصص جستوجو در نرم افزارها و گوگل و ...! واقعا استاد بود! چیزهایی که من ساعتها میگشتم تا پیدا کنم و پیدا نمیکردم، ایشان در لحظه پیدا میکرد! من مهمترین چیزی که از این افراد یاد گرفتم همین تخصص در جستوجو بود که بعدها خیلی به کارم آمد!
یک روز، این دو نفر به من گفتند: میرزائی! تو کی طلبه شدی؟! من اگر میخواستم راستش را بگویم باید میگفتم حدود دو سال است که طلبه رسمی شدهام! خب خیلی تمایل نداشتم بگویم! از پاسخ دادن طفره رفتم! اما آنها اصرار کردند! در نهایت گفتم!
این عزیزی که متخصص جستوجو بود، لبخندی معنادار بر روی لبهایش نقش بست! دیگری رو به او کرد و گفت: چرا میخندی؟! گفت: میدانی معنای این حرف(که من دو سال است طلبهام) چیست؟! گفت: یعنی چی؟! پاسخ داد: یعنی من و تو ول معطلیم! من ۱۴ ساله طلبهام و تو هم همین حدودها و مدتهاست داریم با این بنده خدا مباحثه میکنیم ولی نفهمیدیم که ایشان تازه طلبه شده!
منظورش این بود که تسلط بنده در حدی است که اصلا معلوم نمیشود تازه طلبه شدهام و به همین خاطر اینها متوجه نشدهاند که من تازه طلبه شدهام و این یعنی میشود که درسها را بسیار سریعتر از شرایط متعارف خواند ولی کیفیت حفظ شود.
اینها جرقههای نوشتن «طرح تحصیل نخبگان حوزوی» بود. اما هنوز تا سال ۹۶ خیلی راه مانده بود...
@eybyab | dinshenasi.com
بسم الله الرحمن الرحیم
#توبه_نامه_من قسمت ۱۰
#خاطره
#طرح_تحصیلی
#طلبگی_حرفه_ای
#خودآموزی
#مهارت_یادگیری
#طرح_تحصیل_نخبگان_حوزوی
🖋 هم زمان و بعد از درسهای استاد مددی درسهای دیگر متفاوتی را پیگیری کردم. شرح مفصلی دارد. مقدار قابل توجهی آیت الله شبیری. مقدار قابل توجهی آیت الله سید علی میلانی در بحثهای خارج امامت. مقداری آقای شاهرودی مرحوم. مقداری آیت الله مفیدی. مقدار زیادی آیت الله فیاضی و استاد یزدانپناه. مقداری استاد خسروپناه. و افرادی دیگر که شرحی میطلبد.
اما بعد از گوش دادن ۲۰ سال استاد مددی، در کنار اینکه تقریبا ده سال دیگر از ایشان درس گوش دادم، فعالیت اصلی من چیز دیگری بود. استاد مددی کارهایی کرده بود و منابعی خوانده بود و به این خروجیها رسیده بود! ۴۰ سال و اندی وقت گذاشته بود! من که این طور نبودم! من عمدتا با اساتید ارتباط داشتم و منابع را ندیده بودم. به بهانه تدریس شروع کردم به بررسی منابع و عمیق شدن در آنها و فیش برداری و امثال آن.
۳ _۴ سال کارم این بود.
فعالیت دیگری که از همین زمان شروع کردم، اضلال خلق الله بود. البته آن زمان فکر میکردم دارم هدایت میکنم ولی الآن نگاهم این است که در واقع گمراه میکردم. به افراد مختلف در فضاهای مختلف سوابق تحصیلی خود را میگفتم و افراد را به سمت سریع خوانی دعوت میکردم. عده زیادی هم گمراه شدند. مدتها برنامه گذاشتیم و کارهای متنوع کردیم و خروجی این کارهای میدانی، در بهار سال ۹۶، نوشتن طرح تحصیل نخبگان حوزوی بود که بعد از ماه مبارک رمضان آن سال، یک تکملهای هم به آن اضافه شد.
طرح تحصیل را ترویج کردم! شاید آبان ماه بود. آن زمان در پیامرسان تلگرام(آن زمان سواد رسانهام پایین بود و از تلگرام استفاده میکردم!)، کانالی درست کردم و پیامی به این مضمون در آن قرار دادم:
بنده احمد میرزائی، متولد سال ۱۳۷۰ هستم. با رتبه ۱۸ کنکور سراسری ریاضی در سال ۸۹، بعد از یک سال تحصیل رشته عمران، وارد حوزه علمیه شدم. از طریق ماده ۱۸، ۶ سال را یکساله امتحان دادم و بعد ۴ سال بعدی را یک ساله خواندم و بعد نزدیک به ۵۰ سال درس خارج را در مدتی کوتاه مسلط شدم و پیاده کردم! چندین کتاب نوشتهام و دو دوره خارج اصول تدریس کردهام و بحثهای خارج حدیث شناسی و .... الآن هم چند وقتی است که روش تحصیل خود را مهندسی معکوس کردهام و میخواهم این روش تحصیل را ترویج کنم.
شما برای کسانی که فکر میکنید این سه ویژگی را دارند، این طرح را ارسال کنید:
۱. تلاش
۲. استعداد متوسط رو به بالا
۳. اخلاص
در نهایت گفتم برای اینکه من از مقدار بازدید این پیام آگاه باشم، لطفا خود این پیام را ارسال کنید.
خلاصه این پیام را شاید برای حدود ۱۰ نفر از دوستانم که خیلی قبولشان داشتم ارسال کردم. این پیام آرام آرام بازدید میخورد و آدمهایی عجیب و غریب از دور و نزدیک و شهرستانهای مختلف یا تلفنی تماس میگرفتند یا به منزل ما میآمدند و در مورد برنامه خود صحبت میکردند.
انصافا افراد خاصی بودند. برخی از آنها خیلی خیلی خاص بودند و من تصور هم نمیکردم که چنین افرادی با چنین ویژگیهایی در این کشور وجود داشته باشد! انصافا جالب بود!
@eybyab | dinshenasi.com
بسم الله الرحمن الرحیم
#توبه_نامه_من قسمت ۱۱
#خاطره
#طرح_تحصیلی
#طلبگی_حرفه_ای
#خودآموزی
#مهارت_یادگیری
#طرح_تحصیل_نخبگان_حوزوی
🖋 با سرعت زیاد مشغول اضلال خلق الله بودم. باز خدا رحم کرد که مدرسه نزدم. همان سال ۹۶، عزم جدی داشتم که مدرسه بزنم. هماهنگیهای قانونیاش هم به اعجاز الهی، با سرعت انجام شد. یکی از مدیران مدرسه قم که با آیت الله اعرافی ارتباط نزدیک داشت، گفت من حاضرم طرح شما را در مدرسه اجرا کنم و فقط کارهای قانونیاش را طبق روال متعارف انجام میدهیم ولی مدرسه و اعضا بالکل دست تو! بعد هم قرار شد که در اردوی میثاق طلبگی بروم و مخ افراد خاص را بزنم که در طرح مدرسه ما شرکت کنند. همه چیز تقریبا آماده بود تا اینکه بنا شد، ما در ماه مبارک رمضان افطاری بدهیم! شب تصمیم گرفتیم که برای افطاری ماقوت درست کنیم.
یادش به خیر! به نظرم شب ۲۰ ماه مبارک رمضان بود. فردا شب 21 و از شبهای قدر بود. از علامه گوگل روش پخت ماقوت را گرفتیم و مواد لازم را مغازه خریدم و از سر شب مشغول درست کردن ماقوت شدم! من هم نابلد! اول آب را جوش کردم و بعد نشاسته ریختم! نشاستهها لُکه لُکه شد! یک صافی برداشتم و مدام نشاستهها را از داخل صافی میگذراندم! هم میزدم! تلاش میکردم! نشاسته جدید میریختم! اما کار خیلی سختتر از این حرفها بود! هر چه هم میزدم، رنگش مثل ماقوت شفاف نمیشد! علامه گوگل سایتی آورده بود که میگفت باید آن قدر هم بزنی تا شفاف شود ولی ما هر چه هم میزدیم شفاف نمیشد!
نشان به آن نشان که هنگام اذان صبح، کار تمام شد و من آن شب هول هولکی سحری خوردم و مشغول درست کردن ماقوت بودم. به زحمت تا اذان صبح تمام شد! خیلی طول کشید. خیلی خسته شدم!
صبح تا ظهر غذاهای دیگر را درست کردیم و در نهایت تا بعد از ظهر افطاری آماده شد. یکی از بستگان آمد و مقداری ماقوت که برای ایشان جدا کرده بودیم، به ایشان دادیم.
چند روز بعد، ایشان تماس گرفت و گفت: این ماقوت شما خیلی بیمزه بود! آخر سر مجبور شدم خودم در خانه، آبش کردم و از نو در آن شکر ریختم! و این جمله آب سردی بود برای روی من!
این همه فلاکت کشیدیم و در نهایت یک ماقوتی درست کردیم و آن هم این طوری شد! تازه ما در هنگام پخت متوجه شدیم که پاسخ سایتی که گوگل آورده بود، غلط بود و خودمان با مزه کردن و ... نسبتها را تنظیم کردیم ولی باز هم چیز باب میلی از آب در نیامده بود!
من در آن شب، خیلی در فکر مدرسه ای بودم که کارهای تأسیسش را انجام داده بودم. در همان هنگام پخت ماقوت احساس کردم که این ماقوت نمودی از مدرسهای است که من میخواهم تأسیس کنم! هر کاری که میکردم، معادلش در مدرسه به ذهنم میآمد! این صافی و این لکه لکه شدن نشاستهها که بعدا فهمیدم به خاطر نابلدی من بوده و تنظیم نبودن نسبتها و اشتباهات علامه گوگل و سایتی که معرفی کرده بود و خلاصه از این دست....
شاید تعجب کنید ولی هنگام نماز صبح، مطمئن شده بودم که تأسیس این مدرسه به صلاح نیست! وقتی آن آشنا، جمله کم شکر و بیمزه بودن ماقوت را گفت و اینکه در نهایت مجبور شده است، ماقوت را آب کند و از نو بپزد و شکر بریزد، آب پاکی را روی دست من ریخت!
با خودم گفتم: تأسیس این مدرسه یعنی ورود به چیزی که بلد نیستی و فکر میکنی بلدی! بعد میری آخرش مثل آهو در گل میمانی و در نهایت یک خروجی هم که داشته باشی، به درد نمیخورد و باید از نو آن را بسازند!
عجب شبی بود و عجب رحمتی نصیب حال من شد! الحمد لله رب العالمین
@eybyab | dinshenasi.com