- پروردگارم... برای قبض روح این بدن از کجا شروع کنم که زخم نباشد؟!🥀
#مهدینار🖋♣️
@ezdehameeshgh
هدایت شده از قیام لله"جهاد تبیین "
21.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آهااای دهه هشتادی ها تن صداتون دل هر امام حسینی را به وجه میاره و لرزه به دل دشمن میندازه
#نشر_خوبی_ها
#روایت_محله_همدلی
https://eitaa.com/gheyamelelah
ازدحام عشق
- "چرا؟!" - "کارگاهمان خراب شد..." درست موقعی که بعد از مدتها رونق گرفت، آتش گرفت و سوخت. شیشهها
- "عمو مجتبی! پدرم پنچشنبهها میرفت مهمانی؟!"
- "آره عمو جان..."
- "امروز چند شنبه..."
-" پنجشنبه..."
- "عمو... میشود من را ببری مهمانی؟!"
- "میبرم دختر خوشگلم... چرا نبرم؟!"
اما... پدرت که هر هفته یک جا نمیرفت مهمانی که... هر هفته یک جا بود. هر جا که میگفتند برود، میرفت...
آخرین مهمانی که رفت، سرآسیاب بود... رفت آنجا، آخر مهمانی موقع خداحافظی بود که... اینجایش درد گرفت و رفت بیمارستان. بعد هم رفت مهمانی خدا...
- "عمو؟! مهمانی امشب ساعت چند شروع میشود؟!"
- "ساعت... هفت شب تا نه یا ده..."
- "الان ساعت چند است؟!"
- "خودت بگو! ساعت روی دیوار..."
- "نُه؟!"
- "این شیشه سایه جان..."
اصلا پاشو برویم لباسهایمان را بپوشیم تا اولین نفر توی مهمانی باشیم... باید برویم سرآسیاب؛ همان محلهای که خانهی عمو صالحات آنجا بود.
***
- "عمو؟! ساعت چند شده الان؟!"
- "هفت..."
سایه جان؟! دوست داری هر پنج شنبه بیارمت مهمانی؟!
- "باشد عمو... چون پدرم میآمد، منم هر هفته میآیم..."
خب... دیگر رسیدیم سایه جان... مهمانی در این خانه برگزار میشود. پدرت آخرین بار اینجا دعوت شد. همینجا، اینجایش درد گرفت و رفت پیش خدا...
- "عمو؟! چرا این همه پرچم روی در و دیوار خانهاست؟! میشود بگویی روی پرچمها چی نوشته؟!"
- "چون این مهمانی با همین پرچمها شناخته میشود سایه جان."
هزار سال است که این پرچمها هنوز هستند...
- "نگفتی رویشان چی نوشته عموجان؟!"
- "روی هر کدام یک چیزی، مربوط به میزبان... میزبان تمام مهمانیهایی که پدرت میرفت"
اها... مثلا پدرت روی آن صندلی مینشست. میبینی پرچم بالای سرش را؟! روی این یکی نوشته:
"یا حسین شهید..."
- "حسین؟! بابا مهدی چند باری اسمش را آورد..."
حسین... میزبان مهمانیهای پدرت؛ از همان هفت سالگی تا آخرین مهمانی که رفت.
#مهمانی📕
#قسمت10
#مهدینار🖋♣️
@ezdehameeshgh
ازدحام عشق
- "عمو مجتبی! پدرم پنچشنبهها میرفت مهمانی؟!" - "آره عمو جان..." - "امروز چند شنبه..." -" پنجشنبه.
- السَّلامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى الْأَرْواحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنائِكَ.🥀
داستان کوتاه مهمانی؛ قسمت آخر.
منتظر نظرات شما هستم.🙂
https://harfeto.timefriend.net/16780711849836
ازدحام عشق
- "عمو مجتبی! پدرم پنچشنبهها میرفت مهمانی؟!" - "آره عمو جان..." - "امروز چند شنبه..." -" پنجشنبه.
این هم قسمت آخر.
حتما نظراتتون رو باهام در میون بذارید.
انتظار چنین پایانی رو داشتید؟!
هدایت شده از - سُـــودا
- و گاه گمان میکنیم که رنجهای زیادی کشیدهایم؛
اما تنها گمانیست پوچ، زیرا کسانی رنج کشیدهتر از ما هستند! :)
هدایت شده از کنجِدنجِهمونکافہهہکہ...🇵🇸
من روضه تورا شندیم و زنده ام هنوز؟؟!
این شرط عاشقی نبود خاک بر سرم😭
هدایت شده از کافه شعروسمـــــــــــاع
مادرم گفته که من خادم دربارتوباشم آقا
تا أبدسینه زنو نوکرو خونخواه توباشم آقا
مادرم گفته که کشتی نجاتی ،ای کاش
قطره ی کوچکی از دریای تو باشم آقا
@shearosama
#بهار_محمودی_پور
هدایت شده از ࢪزمشڪےمن♡..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عمدا عبورمون دادن از قتلگاه تو:)!💔
این بی تفاوت بودن..
زینب تو دق داده..
ازدحام عشق
- "عمو مجتبی! پدرم پنچشنبهها میرفت مهمانی؟!" - "آره عمو جان..." - "امروز چند شنبه..." -" پنجشنبه.
پنجاه سین و فقط دو تا نظر... جالبه.🗿
از دست من ناراحتی؟! دیوانهای!
از دست یک دیوانهتر ناراحتی!
#مهدینار✒️♣️
@ezdehameeshgh
دوستان، برای کانال ادمین تبادل گرفتم که خداروشکر بر خلاف قبلی بنرهاش اخلاقیه و مشکلی نداره...🌱
ظهرها ساعت ۳ تا ۴ و شبها از ۹ تا ۱۰ تبادل داره.🤓🌱