eitaa logo
🍃 ازدواج 🍂
5هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
9 فایل
ازدواج اجباری رمانی و پر ماجرا و عاشقانه فصل ۲ بزودی... در این کانال به صورت آنلاین نوشته خواهد شد جذابتر از فصل یک فوروارد، کپی حتی با ذکر نام نویسنده و لینک و #حرام است🚫 #تبلیغات‌پر‌بازده ❤ http://eitaa.com/joinchat/1871446027C496dce5861
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 _بس کن ارش حالم بده. _چیکار مکنی تو؟! بطری ابی که همیشه در صندوق ماشین میزاشتم را برداشتم و لیلا خودش را تمیز کرد و از اون سمت لیلا گفت:_ارش من خالم‌خوب نیست بریم خونه. نباید میزاشتم همینطوری پیش بره باید می بردمش دکتر اما برای اینکه لیلا مخالفت نکند به او گفتم باشع بر میگردیم خونه. نزدیک بیمارستان که شدیم تقریبا لیلا فهمیده بود. _ارش چرا اومدی اینجا؟! _بیا بریم ببینم چت شده هرچی میخوری بالا میاری! _ارش من کاریم نیست سالمم لطفا بر گردیم خونه من اونجا نمیام. _میدونم تو سالمی عزیزم اما بریم شاید مسموم شدی _کسی اینطوری مسموم نمیشه _باشه پاشو بیا دیگ _ارش خواهش نیکنم من نمیام. ایندفعه ابروانم را در هم قلف کردم و با جدیت گفتم بریم که این چهره کارساز بود و از ماشین پیاده شد وقتی رفتیم تو اتاق دکتر گفت بره ازمایش بده باهمرفتیم ازمایش دادیم و لیلا رو یک سِرُم زدن تا اون موقع ای که سرمش تموم میشد جواب ازمایشم حاضر میشد...... ۵ دقیقه ای بود که سرم لیلا تمام شده بود و منتظر جواب ازمایش بودیم. بلاخره جواب ازمایش رو دادن لیلا کنار من ایستاده بود و جواب ازمایش مثبت بود و پرستاری که کنار ما ایستاده بود با خوشحالی گفت:_تبریک میگم دارین پدر و مادر میشین. این حرف را که زد انگار یک سطل اب یخ را روی سرم ریختن وای بد بخت شدم 🍂 فصل دو_ازدواج به اجبار🍃 https://eitaa.com/joinchat/999555136Cde41e2ed56 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
•• | یَا مَنْ لا یُبْرِمُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّینَ ...| ای‌آنکھ اصرارِ اصرارکنندگان او را خسته نمیکند... +ای ♥️ چقدر خوبی کھ از بنده نمیشی :) ‌ 🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 با شنیدن اون حرف نگاه سرد و یخ و عصبانی ام را بر چهره ارش دوختم ارش که در تعجب و بهت قرار گرفته بود و قسط بیرون امدن نداشت. بعد از چند دقیقه که همونجا خوشکمون زده بود با صدای خانم پرستار اومد به کنار دیوار بر روی صندلی ها نشستیم. دیگر نمیتوانستم خودم را بخواب بزنم باید بیدار میشدم این خواب نبود من حامله بود حامله با اعصابم در ذهنم جنگ داشتم که ناگهان سیل اشک از چشمانم فرود امد ارش که با دیدن سیل اشکم نگاهش را به چشمانم دوخت. دستم را گرفت. نمیدانستم الان باید از او تنفر داشته باشم یا از او خوشحال باشم از او تشکر کنم با باز هم در ابرو ریزی هایش شریک باشم. دیگر تحمل نداشتم دستم را از لای دستان مردانه اش بیرون کشیم و صاق نشستم و به قاب عکس بچه خیلی نازی که دستش روی بینی اش به نشانه سکوت بود خیره شدم یعنی من حامله ام چرا کی؟! چرا هرچی بد بختیه سر من میاد تازه از ازدواجون فقط فقط ۱۰ ماه گذشته ۱۴ ماه دیگه هنوز تو عقد بودیم وا خدایا!!!!! ارش بگم خدا چیکارت نکنه. وای وای اگه بابام بفهمه ایندفعه دیگ زنده نمیمونم. ارش بمیری چیکار کردی بامن. در ذهنم با خودم صحبت میکردم مدام خودم و ارش را فوحش میدادم 🍂 فصل دو_ازدواج به اجبار🍃 https://eitaa.com/joinchat/999555136Cde41e2ed56 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
دست‌ در دست دستگیرِبنده‌ها:)🌱 🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️
راست می گویند عرش حق بُوَد بر روی آب زان که بر بحر نجف ایوان طلای حیدر است 🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 تقریبا نیم ساعتی بود که در بیمارستان نشسته بودیم ارش سرخم کرده بود و دستاهایش را بین موهایش گذاشته بود مثل اینکه قسط رفتن از بیمارستان را نداشتیم. تازه یادم امد که اکه جواب مثبت بود باید بریم جای دکتر تا چتد قرص برایم بنویسد تا دیگر هرچه خوردم را بر نگردانم... از جایم پاشدم که ناگهان ارش کیفم را کشید و من را به سوی نشستن راهنمایی کرد اما ننشستم و بدون اینکه به او نگاه کنم با چهره ای از نگاه های سرد و لحن قهر اوری گفتم:_اگه یادت باشه دکتر گفت بعد از اینکه جواب ازمایش رو گرفتید به اتاقش بریم. از لحن صدایش که بوی بغض میداد سعی در پنهانی اش بود گفت_اها یادم رفته بود. شانه به شانه هم راه رفتیم تا به اتاق دکتر رسیدین دکتر با دیدن با دوباره سلامی کردو گفت:_ازمایشگاه که اینقدر دیر جواب ازمایش رو نمیدن که؟! قبل از اینکه جواب بخواهم جواب بدهم ارش گفت:_ جواب ازمایش رو به وقت دادن ما کار داشتیم یکم دیر شد ببخشید دکتر که از غیافه منو ارش تا ته غذیه را خونده بود نفس بلندی کشید ۰ 🍂 فصل دو_ازدواج به اجبار🍃 https://eitaa.com/joinchat/999555136Cde41e2ed56 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
ما کہ هیچ ... قوم مسیح را هم گرفتار خود کرده ای!! ♥️ 🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️
🌺 السلام علیک یا صاحب الزمان بر ستم‌دیدگان این عالم سرّ « فَتْحٌ قَریب » یعنی تو ❣اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج❣ 🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️
+ فردای قیامت که هیچ چیز از انسان نمی‌خرند مثل دانه دُرّی برایش نقد میکنند 🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 نفس بلندی کشید و بعد از چند بار معاینه کردن اسم دکتر خانومی را گفت که متخصص ماما بود و باید هر ماه چکاب میشدم و بعد از قرص هایی که برایم نوشت از اتاقش خارج شدیم و به سمت ماشین ارش حرکت کردیم. در ماشین را برایم باز کرد و من بدون هیچ حرفی نشستم و در را بست هنوز هم ترس از اینکه بابا بفهند و ابرویم برود و چقدر که خجالت بکشم داشت مرا میکشت که ارش گفت:_لیلا جوابی به او ندادم قسط کردم با او صحبتی نکنم تا به عمه بهار بگویم چه گندی زده!! ارش وقتی دید از من جوابی نمیشنود با صدایی ملتمسانه و پر استرس حرفش را شروع کرد:_لیلا به خدا ناخواسته بودش من اصلا حواسم نبوده حالا نمیدونم چیکار کنیم فقط فعلا چیزی نگو تا یه کاری کنیم اگه دایی بفهمه خیلی بد میشه مخصوصا که توی این برنامه هاومامانت خیلی حساسه باشه لیلاجان؟ دلم میخولست در ان لحظه سرش را بگیرم و به فرمونوماشینش بکوبم عادتش شده بود بی نظمی اخه چرا اینقدر او عجله داشت چرا؟! با صدایی خیلی سرد و قهرانه گفتم:_به عمه بهار میگم دیگ هم نمیخوام صداتو بشنوم فهمیدی؟ 🍂 فصل دو_ازدواج به اجبار🍃 https://eitaa.com/joinchat/999555136Cde41e2ed56 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
# تلنگر 🍁 نفس نفس بسوی مرگ 🔷 : 🍁 انسان با نفسی که می کشد، قدمی به سوی مرگ می رود. 🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️
😳 نوزادی که بلافاصله بعد زایمان راه میرفت😮 چقدم تند تند راه میره 😍😧 فیلمشو ببین👇😳 http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686 خاطرات زایمان و بارداری😊 🤦‍♀ دخترم پرسید مامان چی تو شکمت بوده گفتم دخترم تو توی شکمم بودی یهو زد زیر گریه 😳 بیا ببین چی گفته...🤦‍♀😂😳👇 https://eitaa.com/joinchat/2804351072Cedbb8d5a7a سوتی آبرو بر بچه ها😁☝️
چهل هزاااااااااار توووومان تخفیف ویژه خرید چادر مشکی برای عضویت بزن روی چادر😇👇 ـ ⚫️ ـ ⚫️ ـ ⚫️ ⚫️ ـ ⚫️⚫️ ⚫️ ⚫️ ـ ⚫️ ⚫️ ⚫️ ⚫️ ـ⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️ ⚫️⚫️⚫️ ⚫️ ـ ⚫️ ـ ♦️ ♦️ ⚫️ ـ ♦️ بزرگترین فروشگاه ایتا چههههههل هزار تومن تخفیف ویژه داره😍😍
" از فتنه ها و وسوسه های زیاد شهر اِنّی أعوذُ بِالحَرم شاه کربلا... [ ] 🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️
جیغ کشیدم:نزدیکم نیاااا اشکشو سریع پاک کرد و گفت:قربونت بشم،عشقه من غلط کردم مجبور بودم با هق هق گفتم:بازم قربون صدقه های الکی؟لنتی تو گفتی باهام ازدواج میکنی اما ولم کردی حالا من با این بچه تنها چیکار کنم؟ به جمعیت پایینی که دوربین گوشیاشون رو به من بود و منتظر پریدنم بودن نگاه کردم و گفتم:حالا که ولم کردی هم خودمو هم این بچه رو از بین میبرم یهو نفهمیدم چیشد که.....😳👇 🚯❌ http://eitaa.com/joinchat/2589196322C134ac28040 ❌🚯 .منو.این.رمان‌و.ازدست.ندههه😭😭🔥👆
دختران‌چادرے‌میراث‌دار حضرت زهرا(س) <<چهههههل هزار تومن >>😍 ـ ⚫️ ـ ⚫️ ⚫️ ـ ⚫️ ⚫️ ـ ⚫️⚫️ ⚫️ ⚫️ ⚫️ ⚫️ ـ⚫️ ⚫️ ⚫️ ⚫️ ⚫️ ⚫️ ـ⚫️⚫️⚫️⚫️ ⚫️⚫️ ⚫️ ⚫️⚫️ ـ دخـــــتـــــــــــــــــــــران ⚫️ ـ 💔💔💔 ضمانت برگشت وجه در صورت نپسندیدن. دارای مجوز از وزارت صنعت و معدن.
" در بین تصاویر ، همین اولِ صبح چشمم به شکوهِ گنبدت روشن شد [ ] 🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️
❲‌ یه هیچ وقت رو زمین نمیذاره فقط منطقه رو عوض میکنه!♥️🌱 ❳ 🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️
.. حاجـے ! دیدنِ بغضِ علـے در غَم قاسِم سخت است !🌿؛' :) - جانانٰ 🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️
‌‌ خیلے قشنگہ بگن: " هموݩ کہ عاشق حسینه🤍 "‌ ؟! ‌ ‌🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️
🔹گفتم:با این همه چڪارمےتوانم بڪنم؟ 🔸مهربانم فرمود: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده... 🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️
💎پیامبراکرم ص هرکس زشت کاری وگناهی را فاش کند،مانند کسی است که آن راانجام داده است وهرکه مومنی را به چیزی سرزنش کند،نمیرد تا خود مرتکب آن شود 🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️
گر بہ تو افتدم نظر چهره بہ چهره رو بہ رو شرح دهم غم تو را نکتہ بہ نکتہ مو بہ مو… 🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️
...... واقعا... 🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️
🌹حسین جانم🌹 خداکند..... 🦋حرم بیایم و بر سینه مُهر غم بزنم 🦋کنار مرقد شش گوشه از تو دم بزنم 🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️