#ارسالی
سلام خسته نباشید
این داستانی که میخوام تعریف کنم برمیگرده به حدود ۶ ۷ سال پیش که برای یکی از دوستای خواهرم تو دوران بارداریش اتفاق افتاده
سمانه (دوست خواهرم ) توی یکی از دهات های یزد زندگی میکردن. تو دی ماه که ماه هفتم بارداریشم بود تصمیم میگیره بره حموم و خونه پدر بزرگشم بودن که خیلی قدیمی بوده و کسیم خونه نبوده میره حموم حس میکنه یکی اونجاست و جو سنگینی داره اهمیتی نمیده،یکم میگذره وقتی که موهاشو داشته میشسته و چشاش بستس حس میکنه یه چیزی داره به شکمش دست میزنه چشاشو باز میکنه میبینه چیزی نیست و یهو فقط صدای خندیدن میاد میره که زودتر موهاشو بشوره که بره بیرون از حموم باز چشمشو میبنده و دوباره همون حس بهش دست میده این دفعه چشماشو باز میکنه میبینه یه چیزی با چشم های قرمز و بدن مشکی و سُم داره رو شکمش دست میکشه و میخنده وقتی که جیغ زد اون از حموم رفت بیرون ، بعد از اون همیشه با لباس میرفت حموم و دیگه این اتفاق نیوفتاد ولی وقتی که فکر میکرد اون دیگه رفته و بدون لباس رفت حموم باز همون اتفاق واسش‌افتاد.
همه چندین و چند سال میگفتن اون خونه جن و آل داره یه دعا نویسی اونجا زندگی میکرده و اینا واسه اونن و تا وقتی این اتفاق واسه سمانه نیوفتاده بود هیچ کدوم از اعضای خانواده باور نمیکردن که جن و ال اونجاست اخرم اون خونه رو تخریب کردن
- 🎗 #فکت
#عجایب
「⃢҈💀ြ➤ 😱 | @FACTee | 😱
19.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا