eitaa logo
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡‌•°
9.2هزار دنبال‌کننده
23.2هزار عکس
8.5هزار ویدیو
396 فایل
°• ❀﷽ ﴿مولاعلے(علیه السلام): هماناعفیف وپاڪدامݧ فرشتہ اےازفرشتہ هاست♥‌°﴾ . همھ چیزصلواتیست |میهمان مادَرماݧ حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها)هسٺیم . خادم : 📩|| @Farmandehh313 تبادلاٺ: 📋| @khademha شعبات: 🛒🛍 @Organic_saraye_bamboo@aramehaye_Jan
مشاهده در ایتا
دانلود
سَرمَزار شهیدجهآن‌آرا بودیمـ😇 گفت(: ایݩـ فیلمآ🎞 رو بعد اَز شهآدتمـ پَخش‌کُن. بہ شوخے🙊گُفتݦ(: حٰالا ڪو تا شهادٺـ چیزے بگو اَندازه‌ات باشہ😅 گفت(: اگر دَمشق نشُد،حلب شهیــ🕊ـــد میشمـ (: #شهــیـــدمـحــمــدرضـــادهـقــاݧ• |دلمـ میگیــره وقتـےفڪرمیڪنمـ هـردوےمـا نسـل دهـه‌ےهفتـادیمـ•| راسـے هنـوز همـ راز چشمـانتـاݧ را بـر مـَلا نمیڪنید؟!••✨•• #معرفی_شهدا j๑ïท ➺ •♡| @fadaei_hazrat_zahra  |♡•
🇮🇷 ❤️ 🌟 اين گناه نسل جوان ما نيست كه دختر كوچك سرزمين خود را نشناسد ، او شايد اگر نام «سهام خيام» را بشنود ، تصور كند نام يكي از دختران كشورهاي فلسطين و لبنان را شنيده است! اين گناه ماست كه سهام خيام را درست پس از شهادتش در شهر اشغالي هويزه جاگذاشتيم و نتوانستيم اسطوره هاي پايداري و مقاومت كشورمان را به كساني كه بعد از آنها مي آيند معرفي كنيم . سرزمين ايران قهرماناني دارد كه مفهوم حقيقت‌اند و حقيقت وجود ما زنده به حقيقت حماسه آنان است . قهرماناني چون بزرگ‌مردان كوچكخرمشهر، محمدحسين فهميده و بهنام محمدي كه با مداد شجاعت خويش ، دفترچه خيال دشمنان را خط خطي كردند ؛ و شير زناني پيرو مكتب زينب (علیها سلام)،چون دخترك قهرمان هويزه- سهام خيام- كه با قدرت آتشين سنگريزه‌هاي ابابيلي‌اش، سپاه سياه ابرهه را مبهوت شجاعتش كرد.  نام هويزه در چهار ماه اول هجوم ارتش عراق به مرزهاي جنوبي ايران و آغاز جنگ تحميلي در 31 شهريور 1359 با نام دو نفر گره خورده است. يكيسيدحسين علم‌الهدي، فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامي هويزه، و ديگري سهام خيام، دانش‌آموز دوازده ساله مي باشد . كه به اختصار زندگی‌نامه و نحوه‌ي بهشهادت رسيدن اين شهيده به اختصار بيان مي‌گردد.. .. 🌸🍃 ❄‌|| @fadaei_hazrat_zahra
🇮🇷 ❤️ 🌟 سهام خيام در روز 25 بهمن ماه 1347 شمسي در بخش ساحلي شهر هويزه ديده به جهان گشود . نام پدر او كاظم و نام مادر ايشان نسيمه و داراي چهار خواهر و دو برادر بوده است . بر اساس اظهارات خانواده سهام خيام ، او در كودكي بسيار پر جنب و جوش بوده است . شيرين خواهر كوچك سهام ، در اين باره مي‌گويد :  سهام دختر بسيار كنجكاوي بود . در همسايگي ما پزشكي زندگي مي‌كرد كه سهام برخي اوقات پيش او مي‌رفت . روزي آن پزشك آمد و گفت : امروز سهام در مطب آن قدر مرا اذيت كرد كه مجبور شدم با طناب دست و پاي او را ببندم . دانش آموز درس خوان مدرسه بود و پنج سال تحصيل در دبستان را با نمرات بالا در خردادماه قبول شد - دركلاس اول راهنمايي ثبت نام كرده بود، اما به دليل آغاز جنگ تحميلي و اشغال شهرهويزه ، نتوانست به مدرسه برود و ناچار تحصيل را رها كرد . با وجود سن كمي كه داشت ، از بيشتر اوضاع داخلي شهر و كشورش با خبر بود . نماز مي خواند ، با قرآن مأنوس بود . درجلسات و دوره هاي مذهبي كه در محل برپامي شد شركت مي‌كرد . خوش رويي و اخلاق نيكوي او باعث شده بود تا همه دوستش داشته باشند. بسيار كنجكاو بود و احساس مسئوليت ، تمام وجودش را فرا گرفته بود. سهام خيلي مي‌فهميد . او از همان كوچكي، بزرگ بود. خيلي بزرگ.... او دلش نمي خواست در اتاقش بنشيند و مدادهاي رنگي را روي كاغذهاي سفيد دفترش برقصاند نقاشي بكشد. گرچه به قول اطرافيان ، دختر بود و نمي‌توانست تفنگ به دست بگيرد فرياد مي زد و بر دشمن لعنت مي فرستاد، دامنش را پر از سنگريزه مي كرد و بر وجود پوشالي دشمنان ، باران وحشت مي باريد . كار ديگري از دستش برنمي‌آمد ، اما همين شجاعتش، نيروهاي انقلابي را روحيه مي داد . او هرگز از مبارزه و از كشته شدن ابايي نداشت . مي گفت : « بگذار مرا بكشند. بگذار شهيدم كنند. من عاشق شهادتم . آري، سهام عاشقشهادتبود. ».. .. ✅ 🌸🍃 ╔ ❄‌❀❅ ||•🇮🇷 @fadaei_hazrat_zahra ╚════ ❄️❀❅
🇮🇷 ❤️ 🌟 سهام خیام، دختر نوجوان 12 ساله، از اهل الیرف (به معنای ساکنین محله کنار رودخانه) بود. حاج کاظم پدر سهام، راننده بود و به دلیل ضعف بینایی بارها تصادف کرده بود. سهام 4 خواهر و 2 برادر داشت و خود فرزند دوم خانواده بود. خواهرش می‌گوید: «سهام در دوره تحصیلات ابتدایی عکس‌های محمد رضا پهلوی را مثل کاریکاتور تغییر می‌داد و دستکاری می‌کرد و در تنور خانه نگه می‌داشت و معمولاً مادرمان در موقع نان پختن آن‌ها را پیدا می‌کرد».   سهام به پدر و مادر احترام می‌گذاشت. حرف‌هایشان را گوش می‌کرد، شب‌ها برای مادرش داستان‌های ائمه اطهار (ع) را که در مدرسه می‌آموخت بازگو می‌کرد و مادر پای سخنانش می‌نشست. یک روز مرا آماده کرد تا پیش عکاسی محله برویم و از من و خودش عکس گرفت. گفت: « می‌خواهم عکس‌هایم را به یادگاری به دوستانم بدهم و همین کار را کرد » . پدر سهام روزهایی را که به خاطر تصادف به زندان افتاده بود، خوب به خاطر دارد: « وقتی که به خاطر تصادف به زندان افتادم، هیچ کسی به سراغم نمی‌آمد، جز دخترم سهام. او همیشه برایم غذا می‌آورد، به دلیل جو فرهنگی حاکم بر مردم هویزه و تعصبات موجود، بیرون رفتن زنان از منزل کمتر انجام می‌شد و محدود بود، به ویژه در مراکز نظامی و انتظامی، اما سهام با جرأت زیاد به دیدن من می‌آمد، دلداری‌ام می‌داد و هیچ ترسی هم از نظامیان پاسگاه نداشت.» وقتی شهر هویزه اشغال شد، آب لوله‌کشی قطع شد. سهام همیشه منبع آب را پر می‌کرد و از رودخانه آب می‌آورد. او از حضور اشغالگران متنفر بود و به آن ها اعتراض می‌کرد... .. ✅ 🌸🍃 ╔ ❄‌❀❅ ||•🇮🇷 @fadaei_hazrat_zahra ╚════ ❄️❀❅
🇮🇷 ❤️ 🌟 پس از اشغال هویزه، ارتش بعث به همراه دست نشانده‌های خود (ستون پنجم) اقدام به غارت مال و اموال مردم و ادارات کرد. از جمله این ادارات، مدرسه سهام خیام و اداره آموزش و پرورش بود که باعث خشم سهام می‌شد. در مقابل چشم برخی اهالی هویزه و در حضور نیروهای غارت‌گر سهام لب به شکوه و اعتراض می‌گشود که شهر را ناامن کردید، وسایل مدرسه ما را به یغما می‌برید، شما حق چنین کارهایی را ندارید. یک بار که سهام به متجاوزان اعتراض می‌کرد، یکی از اهالی با دیدن خشم آنها گفت: « او یک بچه است!» نظامیان عراقی هم گفتند: « این دختر بارها مزاحم ما شده و به ما توهین کرده» همان روز سهام به خانه برگشت و لباس نوی عیدش را پوشید و به بهانه شستن ظروف و آوردن آب از رودخانه به کنار رودخانه رفت. هر چه مادر خواست مانع رفتن او شود، نتوانست. ورده ساکی، یکی از دوستان سهام است که روز شهادت او در کنارش بود. او از روز شهادت سهام می‌گوید: «من در آن زمان 12 سالم بود.  ما به دلیل قطع آب شهر، مجبور بودیم برای شستن ظروف و تهیه آب آشامیدنی به کنار رودخانه برویم. یک روز من ظرف‌های کثیف را برداشتم و به کنار رودخانه رفتم. آنجا سهام را هم دیدم که دارد ظرف می‌شوید. زنانی دیگر هم در ساحل رودخانه در مقابل من و سهام مشغول شستن ظروفشان بودند. کار دشمن و ستون پنجم، ایجاد مزاحمت برای زنانی بود که در حاشیه رودخانه به کار خود مشغول بودند و بیشتر اوقات موجب ارعاب و وحشتشان می‌شدند. مردم از این موضوع به ستوه آمدند و در همان روز یک قیام مردمی بپاشد و تظاهرات صورت گرفت، مردم با استفاده از ریگ و سنگ و چوب به سوی نیروهای دشمن حمله‌ور شدند.... .. ✅ 🌸🍃 ❄‌❀❅ √ | @fadaei_hazrat_zahra ❄️❀❅
🇮🇷 ❤️ 🌟 ارتش بعث و ستون پنجم مسلح بودند و شروع به شلیک هوایی کردند. مردم به تعقیب دشمنان پرداختند، شعله قیام به رودخانه کشیده شد. دشمن برای فرار و خروج از شهر می‌بایست از رودخانه می‌گذشت.  آنها از هجوم مردم که بیش از 300 نفر بودند ترسیده بودند، وحشیانه به هر سو شلیک می‌کردند؛ ولی بیشتر برای متواری کردن مردم، تیر هوایی می‌زدند. در همین حین که نیروهای ضدانقلاب و عراقی‌ها در حال گذر بودند و فاصله زیادی با ما نداشتند، سهام از زمین دور و برش سنگ برداشت، دست‌های خود را از سنگ‌های موجود پر کرد و هم‌نوا با قیام مردم، شروع به پرتاب سنگ‌ها به سمت متجاوزان کرد و خشم خود را با فریاد و پرتاب سنگ نشان داد.  دشمنان شروع به تیراندازی به سوی ساحل مقابل ما کرد و زنان با فریاد و جیغ آن محل را ترک می‌کردند. من شاهد صحنه هجوم تعداد زیادی از مردم به بعثی‌ها بودم که ناگهان یکی، دو نفر از افراد دشمن به سوی سهام که در حال پرتاب سنگ به آنان بود، شلیک کردند و آتش گلوله صدای سهام را کوتاه کرد.  گلوله به پیشانی سهام خورد و او را در کنار من نقش بر زمین کرد. من وحشت کرده بودم و گریه می‌کردم. مردم با دیدن این صحنه با حماسه بیشتر به دشمن حمله‌ور شدند. در این لحظه پسرخاله هایم که همراه حرکت و قیام مردم بودند، مرا شناختند و یکی از آنان سریع دست مرا گرفت و در پشت ستون پل پناه داد. وقتی دشمن با ما فاصله گرفت، به همراه مردم سریع خودمان را به سمت پیکر سهام رساندیم و یک مرد جوان، پیکر خونین و بی جان سهام را بر دستان خود گرفت و همراه با سیل جمعیت، تکبیرگویان تا محل مسکونی بردند او.... .. ✅ 🌸🍃 ╔ ❄‌❀❅ ||•🇮🇷 @fadaei_hazrat_zahra ╚════ ❄️❀❅
🇮🇷 ❤️ 🌟 پیراهنی با گل های زرد و نارنجی به تن و یک انگشتری در دست داشت. به دلیل از بین رفتن صورت و سر سهام، پیکرش قابل شناسایی نبود، ولی من چون در کنار او بودم، می‌شناختمش. وقتی نزدیک خانه‌شان شدیم، مادرش سراسیمه به طرف پیکر سهام آمد و بر بالین او حاضر شد. چون سهام موقع خروج از خانه لباس‌هایش را عوض کرده بود، خانواده‌اش او را نشناختند. مادرش به دنبال نشان دیگری گشت و آن انگشتری را در انگشت سهام پیدا کرد. مادر سهام بر بالین خونین پیکر دخترش خیلی بی‌تابی و شیون می‌کرد، تا این که از طرف سپاه تمثال حضرت امام (ره) را آوردند و در مقابل مادر سهام گذاشتند.» مادر سهام می‌گوید: «وقتی در آن حالت ناراحتی بودم و بی‌تابی می‌کردم، ناگهان چشمم به عکس امام خمینی(ره) افتاد، احساس کردم که لب‌های امام تکان می‌خورد و با کلماتش به من آرامش می‌دهد، آن موقع بود که آرام گرفتم و توانستم این مصیبت را تحمل کنم.» خبر این حادثه، خیلی زود در شهر پیچید و مردم دیدند دشمنی که خود را هم‌ زبان مردم خوزستان و ناجی مردم اعلام می‌کرد، چه قدر سبعانه قصد جان مردم را کرده و مردم بی گناه را به شهادت رسانده است. پیکر مطهر شهید سهام خیام، در قدمگاه ابراهیم خلیل‌الله هویزه به خاک سپرده شد تا مزارش نمادی از مقاومت زنان این مرز و بوم باشد. 🇮🇷 🌟 √||•🇮🇷 @fadaei_hazrat_zahra
| اخلاق شهدآ ♥️🌱| عادٺ داشٺ اگر یڪ روز خانہ نمےآمد،حتما فردا با یڪ دستہ گل بہ دیدݩ ‌مےرفت 😌 بہ همسرش گفته بود تو اولم نیستی ⇜اول خدا♥️ ⇜بعد سیدالشهدا🌿 ⇜بعد ☺️ حمید‌‌سیاهڪالےمرادی °🌷🌷🌷🌷🌷 ♔♡j๑ïท🌱↷ 『 @fadaei_hazrat_zahra
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 "بخشی از وصیتنامه شهید علاء حسن نجمه" خواهر عزیزم  هرگاه خواستی از حجاب خارج شوی و لباس اجنبی را بپوشی به یادآور که اشک امام زمانت را جاری میکنی به خون های پاکی که ریخته شد برای حفظ این وصیت خیانت میکنی به یاد آر که غرب را در تهاجم فرهنگی اش یاری میکنی و فساد را منتشر میکنی و توجه جوانی که صبح و شب سعی کرده نگاهش را حفظ کند جلب میکنی به یاد آر حجابی که بر تو واجب شده تا تو را در حصن نجابت فاطمی حفظ کند تغییر میدهی... تو هم شامل آبرویی بعد از همه این ها اگر توجه نکردی ( متنبه نشدی) هویت شیعه را از خودت بردار ( دیگه اسم خودتو شیعه نزار) 💫 🌸🍃 🕊 🌷 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ♔♡j๑ïท🌱↷ 『 @fadaei_hazrat_zahra 』•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
خواستیم با حرفهایمان، راه  را ادامه دهیم ...اما دیدیم راه  رفتنی‌ست .. نه گفتنی... این زندان دنیا ...این  بی‌شمارمان، آخر  می‌کند پای رفتن را... 🌷 🕊 ♔♡j๑ïท🌱↷ 『 @fadaei_hazrat_zahra
🌱 بسم الله الرحمن الرحیم 🌱 📚 گزیده دو خاطره از مفقود شدن شهید هادی را تقدیم خوانندگان عزیز می کنیم: یک ماه از مفقود شدن ابراهیم می گذشت. بچّه هایی که با ابراهیم رفیق بودند هیچ کدام حال و روز خوبی نداشتند. هر جا جمع می شدیم از ابراهیم می گفتیم و اشک می ریختیم. برای دیدن یکی از بچّه ها به بیمارستان رفتیم، رضا گودینی هم اونجا بود. وقتی که رضا رو دیدم انگار که داغش تازه شده باشه بلند گریه می کرد. بعد گفت: "بچّه ها دنیا بدون ابراهیم برا من جای زندگی نیست. مطمئن باشید من تو اولّین عملیات شهید می شم." یکی دیگه از بچّه ها گفت: "ما نفهمیدیم ابراهیم کی بود. اون بنده خالص خدا بود که اومد بین ما و مدّتی باهاش زندگی کردیم تا بفهمیم معنی بنده خالص خدا بودن چیه" یکی دیگه گفت: "ابراهیم به تمام معنا یه پهلوان بود یه عارف پهلوان" *** Join 🌿 @fadaei_hazrat_zahra
🦋بسم الله الرحمن الرحیم🦋 🕊 حمید سیاهکالی مرادی ۴ اردیبهشت ماه ۱۳۶۸ در قزوین به دنیا آمد. این شهید بزرگوار دانش آموز مقطع کارشناسی حسابداری مالی بودجه. در تاریخ دهم آبان ماه سال ۱۳۹۱ ازدواج کرد. ایشان توسط سپاه صاحب الامر (عج) قزوین و به عنوان مدافع حرم و فرمانده مخابرات و بیسیم چی در جبهه دفاعی سوریه حضور یافت. بخش اول Join💕 @fadaei_hazrat_zahra
🦋بسم الله الرحمن الرحیم🦋 🕊 حمید مهربان و مودب بود و برای همه خانواده خانواده سرمشق بود. در فامیل و آشنا باشید ، اخلاقش زبانزد بود و هرگز کسی را از خود نمی توانید رنجاند. عاشق حفظ قرآن بود و تا زمان ازدواجش حدود 6 جزء قرآن را در حافظه داشت و همسرش هم حافظ قرآن است ؛ همیشه عادت داشت قرآن را با معنی و مطالعه مطالعه کنید. هیچ وقت در آزمون دانشگاه تقلب نمی توان تعجب کرد حقوقی که از سوادم میگیرم باید حلال باشه. بخش دوم Join💕 ☆ @fadaei_hazrat_zahra
🌺بسم الله الرحمن الرحیم 🌺 🕊 همیشه عاشق کمک کردن به دیگران بود. با اخلاق و با ایمان بود و بسیار باحیا بود. نماز اول وقت میخوند و اگه ما دیرتر میخوندیم می گفت نماز اول وقت فوت نشه ها حواست جمع جمع ... سنگ مزار شهید مرادی مزین به چند خط از وصیت نامه این بزرگوار است که تأکید می کند: «هیچ چیز از حسن اخلاق و حسن رفتار نیست». بخش سوم Join 💕 @fadaei_hazrat_zahra
🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊 💕 نحوه ی شهادت حمید سیاهکالی مرادی🖤 شهید حمید سیاهکالی‌مرادی که از پاسداران تیپ ۸۲ سپاه حضرت صاحب الامر (عج) بود ، در ۵ آذر ماه سال ۹۴ در دفاع از حرم حضرت زینب (س) و نبرد با تروریست های تکفیری داعش در سوریه به شهادت رسید. سرفراز مدافع حرم عقیله بنی هاشم از استان قزوین می باشد. بخش چهارم Join🌸 @fadaei_hazrat_zahra
⭐| بسم الله الرحمن الرحیم|⭐ 🕊 با سلام وصلوات بر محمد و آل محمد (ص) این جانب حمید سیاهکالی مرادی فرزند حشمت الله ، لازم دیدم تا چندجمله ای را از باب درد و دل در چند سطح مکتوب کنیم. شروع کردم بگویم دفاع از حرم حضرت زینب (س) را بر خود واجب می دانم و سعادت خود را خط مشی این خانواده دانسته و از خداوند می خواهم تا مرا در این راه حل قدم بد بد. چه این حقیر تا كنون در زندگی خویش از كج فهمی ها و بی بصیرتی بعضی دیگر از انسانها فهمیده ام این است كه یا این خانواده اهل بیت (ع) نمی توانند اند و در هیچ برهه ای در كنار قرار بگیرند مراقب اند و یا در كنارشان. بوده اند ولی ولی درصحنه های حساس میدان را خالی کرده اند و یا مانعی بوده اند در این مسیر. بخش پنجم ♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ ♔♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡♕
⭐|بسم الله الرحمن الرحیم |⭐ 🕊 اما می نویسم تا هر آنکس که می خواند یا می شنود بداند شرمنده ام از این که یک جان بیشتر ندارم تا در راه ولی عصر (عج) و نایب بر حقش امام خامنه ای (مدظله العالی) فدا کنم و با یقین به این امر که خونم باعث سعادتم می شود و تعالی روح و شرابی است طهور که به قول حضرت علی اکبر (ع) شیرین تر از اسسل ، می روم تا تحت تأثیر مولایم اباعبدالله (ع) با خدای عشق بازی کنم تا عمق در خدا شوم. بخش ششم ♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ ♔♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡♕
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🕊 اگر در حال حاضر تعدادی از برادران در جبهه های سخت در حال جهادند دلخوش هستند که جبهه فرهنگی تداوم جبهه سخت است که توسط شما جوانان رعایت می شود و امید است که خواهران در این زمینه با حفظ حجابشان پیشگام این جبهه باشند. به نظر این جانب در عموم جامعه خصوصا بین نظامیان و پاسداران حریم ولایت هیچ چیز بالاتر از حسن خلق در رفتار نیست و در خاتمه از همه التماس دعا دارم. بخش اخر ♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨn ♔♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡♕