Part05_تنها میان داعش.mp3
10M
رمان #تنها_میان_داعش
اثر #فاطمه_ولی_نژاد
قسمت5⃣
👈تولید اختصاصی کانال کتابخانه صوتی گوینده #زهرا_امیری
@audio_ketab
Part06_تنها میان داعش.mp3
11.69M
رمان #تنها_میان_داعش
اثر #فاطمه_ولی_نژاد
قسمت6⃣
👈تولید اختصاصی کانال کتابخانه صوتی گوینده #زهرا_امیری
@audio_ketab
Part07_تنها میان داعش.mp3
12.97M
رمان #تنها_میان_داعش
اثر #فاطمه_ولی_نژاد
قسمت7⃣
👈تولید اختصاصی کانال کتابخانه صوتی گوینده #زهرا_امیری
@audio_ketab
Part08_تنها میان داعش.mp3
13.65M
رمان #تنها_میان_داعش
اثر #فاطمه_ولی_نژاد
قسمت8⃣
👈تولید اختصاصی کانال کتابخانه صوتی گوینده #زهرا_امیری
@audio_ketab
Part09_تنها میان داعش.mp3
13.9M
رمان #تنها_میان_داعش
اثر #فاطمه_ولی_نژاد
قسمت9⃣
👈تولید اختصاصی کانال کتابخانه صوتی گوینده #زهرا_امیری
@audio_ketab
Part10_تنها میان داعش.mp3
14.21M
رمان #تنها_میان_داعش
اثر #فاطمه_ولی_نژاد
قسمت0⃣1⃣ <<پایان>>
👈تولید اختصاصی کانال کتابخانه صوتی گوینده #زهرا_امیری
@audio_ketab
تنها میان داعش - نسخه موبایل.pdf
1.07M
نسخه متنی
رمان تنها میان داعش
اثر فاطمه ولی نژاد
فایل #pdf
@audio_ketab
👏🌷👏🌷👏🌷👏🌷
تولد داریم چه تولدی
تولد رفیق دوست داشتنی، مداح هیئتی، فعال فرهنگی، دلسوزی فداکار در عرصه بهداشت و درمان ، برادر امام حسینی، *حاج سیدعبدالرضا مولایی* را همزمان با میلاد آقا *علی بن موسی الرضا* تبریک گفته و آرزوی سربلندی و توفیق در زیر سایه سلطان طوس داریم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطره_شنیدنی
🌷اصلاح ذات البین🌷
خاطره ای از شهید حجت الاسلام شیخ حسین رفیعی (ره)
راوی:حجت الاسلام آهنین جان
در یادواره شیخ شهید در رمضان سال ۱۳۹۰
هدایت شده از هیئت فدائیان رهبر چاهورز
🌺به مناسبت ۲۲ تیرماه روز دستور قتل عام رضاخان
⭕️دستور اجرای کشف حجاب و مبارزه با عزاداری امام حسین (ع) در منطقه چاه ورز
💫خاطره دوران رضا خان پهلوی
💢خاطره گو: حاج صفی الله راستگو
♨️نویسنده(با کمی تلخیص و تلطیف): علیرضا آهنین جان
⭕️حــــــــاج صفـــــــی الله⭕️
اقوام همه جمع بودند ، توی اتاق کنار بخاری ، مراسم جشن بود ، کم کم بحث ها از پچ پچ های احوالپرسی دو نفره و سه نفره به مسائل روز کشور و بدنبال آن، موضوع اقتصاد کشیده شد.
بعضی از جوانها از دزدیها و پول نفت و غارت بیت المال می نالیدند و برخی بزرگترها به دفاع تمام عیار از نظام می پرداختند. تا جایی که به خیانت ها و کم کاریهای برخی کارکنان هم که می رسیدند توجیه می کردند.
بحث بالا گرفت،مثل گرمای بخاری صحبت ها هم گرم شده بود. افراد برای ثابت کردن خود صداهایشان هم از حد معمول بالاتر می بردند. اونهایی که بلندتر حرف می زدند، در کنار خودشان هم افرادی داشتند که مثل نفت های بخاری با به به و چه چه ها ، تحسین نثارشان می کردند و اعتماد به نفس شان بیشتر می شد و برای نظر دادن در بحث بعدی خودشان را آماده می کردند.
عاقبت جوانهایی که زمان جنگ هم درک نکرده بودند از اوضاع گل و بلبل دوران طاغوت و پهلوی میگفتند و آن دوران را با دوران حال مقایسه می کردند.
حاج صفی دیگر سکوتش را شکست، پرسید شما مگر آن دوران را دیده اید؟ گفت: نه ولی مردم که دیده اند زیاد از خوشی هایش می گویند.
حاج صفی ورقی را از دفتر خاطرات ذهنش بیرون کشید و با آهی همراه با درد و تاسف شروع کرد به بازگو کردن ماجرا:
روز عاشورا بود ... تازه همه جا بحث لخت کردن زنان و مردان توسط رضاخان و عُمّالش به گوش می رسید. روحانی خوش صدا و قهاری که در سخنوری مثل او تا به امروز ندیده ام، از بیرم آمده بود برای اقامه عزاداری و روضه خوانی. درّه کنار مسجد جامع فعلی، حسینیه ما بود، وسط دره و در سمت قبله، صندلی یا منبر او گذاشته بودند.ملا عبدالغفور شروع کرد به موعظه کردن و سخنرانی، حاج صفی الله مطالب شب تاسوعا و روز عاشورای ملا عبدالغفور را هنوز در ذهن داشت و بازگو می کرد.
برخی مردم که در نخلستانها زندگی می کردند و هنوز نتوانسته بودند خود را به عزاداری برسانند یا در راه بودند به چشم خود دو سواره نظام رژیم پهلوی را دیده و از آنها فرار کرده بودند.
آقای مَلِک هم در نخلستان با همان لباسهای شال و قبای محلی که لباس مردم جنوب بود گرفتار هجوم سربازان مسلح رژیم طاغوت شده بود، از ترس میلرزید، نانجیب ها پشت قبای ملک را بریده بودند، آخر به دستور رضاشاه علاوه بر کشف حجاب زنان و دختران، بایستی مردان هم قباهایشان بریده شود و پیراهن شلوار بپوشند.
تقریبا آفتاب داشت تیغ تیزش را بر چهره عزاداران روز عاشورای امام حسین(ع) می کشید و عرق بر چهره ها می نشست. ولی صدا از کسی بلند نمی شد و همه گوش و جان را به حرفهای ملاعبدالغفور بیرمی داده بودند.
مردها جلوی منبر ملا عبدالغفور نشسته بودند و زنها با اندک فاصله ای پشت سر مردان نشسته بودند ولی آنقدر صدای عبدالغفور بدون میکروفن غَرّا و بلند بود که همه متوجه می شدند. صحبت از آخرین لحظات عاشورا و هجوم دشمنان امام حسین به خیمه های زنان و یاران به میان آمد.
ناگهان صدای جیغ و هیاهو از میان زنان بلند شد... صدا غیر از صدای گریه برای روضه بود، صدای جیغ بود و ناله همراه با وحشت و ترس.
پشت سر نگاه کردیم، جمعیت خواهران حیران و سرگردان به اطراف می دویدند، عده ای در این گردو غبارها بدنبال فرزندانشان تا که زیر چکمه های رضاخانی له نشوند.
آری سربازان رضاشاه به میان مردم حمله آوردند، جمعیت مردان و زنان را پراکنده کردند. اما ملا عبدالغفور همچنان بدون ترس و وحشت روی منبر از امام حسین می گفت. ناگهان نامردان به منبر عبدالغفور رسیدند. حالت دلهره تمام مردم را فرا گرفته است. احترام به عالم برای مردم بقدری والا و عظیم است که ساعتها پای موعظه عبدالغفور از هر کوی و برزن جمع می شوند و ذکر فضائیل امام علی علیه السلام و فرزندانش را می شنوند. اما الان نگاه ها به منبر عبدالغفور است، همه نگران او هستند. دو سرباز بی شرف رضاشاه دور منبر با اسب می چرخند.
نانجیب ها عبدالغفور را از بالا به پایین انداختند و به جرم برگزاری مراسم حسین بن علی و ذکر فضائل اهلبیت زیر چکمه هایشان ضربه کوب کردند.
خون از سر و دماغ عبدالغفور جاریست. مجلس حسین بن علی را بر هم زدند، گویی محشر شده است، یا لشکر عمر سعد و خولی و شمر با همان شلاق ها و تازیانه ها و گرزهای آتشین دوباره بعد از هزار و اندی سال زنده شده اند. خدا لعنت کند باعثان و بانیان آن حکومت که روز بسیار وحشتناکی بود.
آن دو سرباز نانجیب به شیخ عامر هم هجوم بردند ولی آنجا با مسلح بودن شخصی به نام محمدرضا روبرو شدند و محمدرضا یکی از آنها را به درک واصل کرد و دیگری هم ترسید و فرار کرد...