eitaa logo
هیئت فدائیان رهبر چاه‌ورز
155 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
699 ویدیو
60 فایل
کانال فعالیتها و اطلاع رسانی هیئت فدائیان رهبر چاه ورز 🌸 تولیدات صوتی و تصویری 🎤مداحی های ناب از جلسات هیئت 🍁 کلیپ های بصیرتی ارسال فایل و پیشنهاد @Alirezaahaninjan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیزحمت تبلیغ اطعام غدیر هیئت رو توی گروهاتون بازنشر کنید. ان شاءالله که تو ثوابش شریک هستید
📚 *مسابقه بزرگ خطبه غدیر خم* *🌸 هیئت فدائیان رهبر چاه ورز در راستای ترویج فرهنگ غدیر، مسابقه کتابخوانی با محوریت خطبه غدیر برگزار می نماید.* *📆 زمان مسابقه: روز عید غدیر خم* *🎁همراه با اهدای جوایز ارزنده به نفرات برگزیده* ✅ برای شرکت در مسابقه از طریق کانال های زیر اقدام فرمایید👇👇👇👇 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌾کانال سروش : http://sapp.ir/Fadaeyanrch 💎کانال ایتا : https://eitaa.com/fadaeyanrch 📱واتساپ: https://chat.whatsapp.com/0efzuIXzNK7JeMb8lxwX5l 🏮کانال روبیکا: https://rubika.ir/fadaeyanrch1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اطلاعیه *مسابقه نقاشی غدیر ویژه دبستانی ها و راهنمایی ها* ... لطفا در گروهاتون و وضعیتتون تون قرار دهید..اجرتون با امیرالمومنین(ع)
عید غدیر بر دوستداران ولایت مبارک . علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ماسوا فکندی همه سایه هما را . دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم من به خدا قسم خدا را @fadaeyanrch
آزمون خطبه غدیر.pdf
531K
*🏮*نکاتی در رابطه با آزمون خطبه غدیر:* 1️⃣سوالات آزمون به صورت چهارگزینه ای و صرفا از متن فارسی خطبه غدیر می باشد. 2️⃣هر شماره تلفن،می تواند صرفا یکبار در آزمون شرکت نماید. 3️⃣ *پایان وقت ارسال جوابها تا ساعت ۲۱:۰۰ روز عید غدیر* 4️⃣شرکت کنندگان محترم می بایست جواب سوالات رو به صورت یک عدد ۱۰رقمی(از چپ به راست) به شماره 09173834323 ارسال نمایند.
37.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عید سعید غدیر خم مبارکباد *شباهت بیعت مردم در غدیر با سجده ملائکه بر حضرت آدم (ع)* سخنرانی کوتاه از: حجت الاسلام شیخ علیرضا آهنین جان
26.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عید سعید غدیر خم مبارکباد *دلم امشب هلاک یاره* مولودی غدیریه از: کربلایی مصطفی هاشمپور
43.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عید سعید غدیر خم مبارکباد ای دل اگر عاشقی/ عشق خدا حیدرست مولودی غدیریه از: کربلایی غلامرضا قائدی
*هیئت فدائیان رهبر آسمان چاه ورز را امشب نورافشانی میکند* *ساعت۲۲:۰۰ منبع آب* عیدتان مبارک (لطفا رسانه باشید)
هیئت فدائیان رهبر چاه ورز و کانون خادمیاران رضوی چاهورز در عید غدیر در قالب طرح *اطعام غدیر* ۲۳۰ پرس غذا و ۱۵۰ بسته ی یک کیلویی میوه تهیه و بین نیازمندان توزیع کردند.
برندگان مسابقه خطبه غدیرخم ۱- راضیه سبحانی نیا از چاه ورز ۲- مریم شیخی از پنگرویه ۳- اسما حسین پور از خلیلی برندگان مسابقه نقاشی بر اساس شمار مشارکت کنندگان: نظرسنجی شماره ۱: مهراب شیخی نظرسنجی شماره ۲: امیرعلی آهنین جان نازنین زهرا قادری نطرسنجی شماره ۳: امیرمهدی هاشمی نیما نهایت مانیا خوران نظرسنجی شماره ۴: سوگند خرمدل مبلغ ۲۰،۰۰۰ تومان به عنوان تبرکی غدیر اهدا خواهد شد لطفا شماره کارت به @alirezaahaninjan بفرستند سه نفر از ارسال کنندگان کلیپ هم جوایزی دریافت خواهند کرد خانم نازنین رقیه سرافراز از لار خانم یاسمین زهرا قادری خانم زهرا ندیمی این عزیزان هم تبرک امیرالمومنین مبلغ ۲۰،۰۰۰ تومان دریافت خواهند کرد، لطفا به @alirezaahaninjan شماره کارت ارسال فرمایند
فوری(اصلاحیه) *پخش زنده و مستقیم* *ویژه برنامه دهه ولایت چاه ورز* *🔴جمعه ۲۲ مرداد از،ساعت ۲۲:۰۰* پخش از کانال اینستاگرام: https://instagram.com/alirezaahaninjan?igshid=w6j5ycp09cd
سلام ساعت ۲۲:۰۰ پخش زنده تلوزیون اینترنتی هیئت رو فراموش نکنید https://instagram.com/alirezaahaninjan?igshid=w6j5ycp09cd
🌻اردوگاه مخوف حزب بعث عراق _ دروغ بزرگ🌻 🌸 🍀خاطره ای از آخرین روزهای اسارت 🔺با قلم آزاده سرافراز و غیور فرج الله جعفرپور __________________________ 🌿دروغ صدام و شایعه های آزادی صبحِ چنین روزی،حمام بودم.طبق معمول بلندگوی پشت بام آسایشگاه.صدای رادیو بغداد را پخش می کرد.از همان روزی که عراق کویت را یک شبه تصرف کرد.بیشتر وقت‌ها رادیو بغداد مارش نظامی پخش می کرد.به محض بیرون آمدن از حمام ،یکی از دوستان اسیر،با چهره ای پر از شادی و شعف.خود را به من رساند‌ و گفت: رادیو گفته تا یک ساعت دیگر ،اطلاعیه مهمی از طرف رئیس جمهور در رابطه با جنگ ایران و عراق ، وصلحی کامل و جامع پخش خواهد شد.گفتم: می ترسم باز شایعه باشد؟ با تاکید گفت: از رادیو پخش می‌شود.رسمی هست. چندین بار در طول اسارت شایعه می شد.فلان تاریخ تبادل اسرا شروع می شود.تاریخ سر می رسید و خبری نمی شد.به یکی دو شایعه اول خیلی دلخوش می کردیم.ولی شایعه ها ی بعدی اصلا جدی نمی گرفتم.آن شایعه های اولی اثر بسیار بدی در روحیه ما می گذاشت.و همه بچه‌ها چندین روز بسیار غمگین و افسرده به نظر می رسیدند. یکی دو ماه قبل بود.تلویزیون بغداد در برنامه فارسی گفت: ما هیچ اسیر مخفی که نام آنها به صلیب سرخ یا ایران نداده باشیم نداریم.در حالیکه کل اردوگاه ما همه اسیر مخفی و بدون ثبت نام بودیم.دروغی فاش و بزرگ. دژبان پشت پنجره هم این خبر دیدوشنید. ما به او نگاه کردیم ‌.چقدر دردناک است.فاش پیش چشمت دروغ بگویند.طرفت بداند دروغ می‌گوید و نمی توانید حرفی بزنید.جواب داشته باشید ،اما به عللی سکوت کنید. 💥صدام و قبولی شروط ایران سکوتی همراه با یاس ،ترس و نا امیدی. همه در محوطه ی جلو آسایشگاها تقریبا شبیه حالت خبردار ایستاده بودیم،و به بلندگوی پشت آسایشگاها نظارگر ِ.« مجسمه » تا اینکه وقت قرائت پیام صدام رسید: ما تمام شرایط ایران که به آن تأكید و تکیه می کرد قبول داریم.از امروز عقب نشینی سر مرزهای بین المللی و روز جمعه تبادل اسرا… چه شور و شعف عجیبی داشتیم.« انگار از جهانی به جهان دیگر شدیم» من با آنکه خبر کاملا باورم شد، ولی باز زیاد دلخوش نکردم: شاید یک دروغ باشد؟ ما زیر نظر صلیب سرخ نیستیم ،شاید ما به ایران نفرستند؟ صدام فعلا مشکل کویت دارد،شاید می خواهد فعلا از طرف ایران موقتا خیالش راحت باشد.و ده ها شاید و باید دیگر. ۱۸ آسایشگاه در اردوگاه ۱۵ تکریت بود.و هر سه آسایشگاه یک تلویزیون داشتند.دو شب در میان ما تلویزیون داشتیم.آسایشگاهای ۱۶ و ۱۷ و ۱۸ در یک ردیف بود.ما در آخرین آسایشگاه اردوگاه ۱۵ تکریت بودیم.روز ۲۶ مرداد ماه ۶۹ تلویزیون در آسایشگاه ۱۷ بود.همان اولین روز تبادل. صبح بچه‌ها ی آسایشگاه ۱۷ با خوشحالی از تصاویر پخش شده از تبادل اسرا حرف می زدند. و شب بعد نوبت آسایشگاه ما شد.همه ساکت به اخبار نگاه می کردیم. حتی صدای نفس کشیدن آن ۱۴۰ نفر در آسایشگاه شنیده نمی شد.تصاویری از اتوبوس های ایرانی و عراقی نشان داده شد.اسرا از اتوبوس های عراقی پیاده می شدن ، و با عجله از اتوبوس های ایرانی بالا می رفتند.وبالعکس.اسرای عراقی همه با کت و شلوار و یک کیف پر از اسباب بازی.و اسیران ایرانی با لباس نظامی آستین کوتاه و یک جلد قرآن کریم. از ۲۶ مرداد ۶۹ تبادل اسرا شروع شد.و ۱۴ شهریورماه ۶۹ نوبت اردوگاه ما رسید.در این مدت ما هر روز به آزادی امیدوارتر می شدیم.از ۲۶ مرداد تا۱۴ شهریور چقدر دیر گذشت و طولانی شد‌.ما در مدت دو سال و نیم اسارت هرگز حتی یک وعده غذا سیر نشدیم،و همیشه در این مدت گرسنه بودیم.گشنگی را از یاد بردیم.و همچنین تشنگی تابستان، شاید مغز این پیام می داد: غذا در راه است. عصر روز ۱۳ شهریور ۶۹ همه به صف شدیم افسران ودژبان های زیادی حضور داشتند. فرمانده اردوگاه گفت: اسم هر که خوانده شد فردا بر می گرده ایران از جا بلند میشه و روی خط آن طرفی به صف شوید. همه ساکت و آرام. گوش ها غیر از اسم خود ، تحمل صدای نفس خود نداشت. تا اینکه افسر عراقی خواند: فرج اله، خیراله ، جعفر ، جعفربور.« پ» به سبکی پرواز کبوتر از جا بلند شدم. و در ردیف آزادگان نشستم. پایان بخش اول. بخش دوم فردا ان شاءالله منتشر خواهد شد. ________________________ 💥کسانی که خاطرات دیگر برادر فرج الله جعفرپور را نخوانده اند، هشتک های زیر را لمس کنند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطرات اسارت آزاده سرافراز #فرج_الله_جعفرپور_قسمت_اول
🌻اردوگاه مخوف حزب بعث عراق _ دروغ بزرگ🌻 🌸 🍀خاطره ای از آخرین روزهای اسارت 🔺با قلم آزاده سرافراز و غیور فرج الله جعفرپور ______________________ 🍎 خانم صلیب سرخ صبح زود اتوبوس های زیادی وارد اردوگاه شدند. به همان صورتی که همیشه در نظر خود مجسم می کردم.و چندین ماشین سواری متعلق به صلیب سرخ جهانی، همان شب به حمام رفتیم.و به سرو ریش تراشیدیم.صبح همه در آسایشگاه مرتب و منظم نشسته بودیم. یک خانم خارجی با رو سریی شبیه آنچه اکنون در جامعه ما مد شده ، همراه با دو مرد خارجی دیگر وارد آسایشگاه شدند. ما با احترام نظامی از آنها استقبال کردیم،و سر جای خود نشستم.خانم خارجی خیلی مسلط به زبان فارسی گفت: 🍀سلام ، من به شما تبریک عرض می کنم ، حکومت عراق شما را از ما مخفی نگاه داشته بود، ولی امروز همه آزاد می شوید، معرفی می کنم دوتا از همکارانم ، آقایان فرناندز و میخائیل ، شما با ما همکاری کنید ، تا مشخصات شما هرچه سریعتر در فرمهای مربوطه نوشته شود، و امروز به وطن خود باز گردید. طوری ساده و راحت گفت: امروز به وطن خود باز می گردید، مثل این که به دوستان بگوید: بیا بریم گردش‌. سریع چند خودکار دست تعدادی از افرادبا سواد داد و آنها با عجله مشخصات لازم در فرم های مخصوص نوشتند. بعد گفت: در آخر راهرو همکارم منتظر شماست ، یک سوال از شما می پرسد و برگردی داخل آسایشگاه روبرو. یکی یکی می رفتند بیرون و بعد داخل آسایشگاه دیگری می رفتند ، تا اینکه نوبت به من رسید، با شتاب و خوشحالی رفتم طرف او، ته رهرو پشت میز نشسته بود ، جلو میز روبروش ساکت و بدون سلام ایستادم، بانگاه مهربانانه ای و لبخندی از گوشه لب گفت: سلام ، خوبی؟ تا فارسی صحبت کرد و سلام کرد جا خوردم. با خجالت و شرم جواب دادم. باورم نمیشه او فارسی حرف بزند، سلام فراموش کردم، نمی دانم از هیجان بود یا از عدم ارتباطات با فضای بیرون از اردوگاه. به چشمام خیره شد و آهسته گفت: دوست داری برگردی ایران یا نه ؟ گفتم: بله دوست دارم بر گردم ایران. انگشت روی فرمی که به زبان انگلیسی نوشته بود گذاشت : اینجا امضا کنید. من با عجله امضا کردم. و به او زُل زدم. گفت: خدا حافظ. کمی مردد شدم : بگم به سلامت، نه اشتباه، با مکثی گفتم: متشکرم. پشت میز بلند شد و دستش آورد جلو با کمی خنده : خدا حافظ. دست او را محکم فشردم و با تکان دادن دست دور شدم. و از اینکه دوباره خداحافظی فراموش کردم خجالت کشیدم. رفتم آسایشگاه دیگر. بین بچه‌ها بحث بود : منظور از به ایران بر می گردی یانه، چه بود؟ هرکس حرفی می گفت. در همین حال یک دژ بان عراقی وارد شد، ما به صف شدیم ، و به هرکدام ما یک قرآن داد. و گفت: هدیه صدام حسین. خانم صلیب سرخ دوباره به ما تبریک گفت و اینطور ادامه داد: آرزوی روزی خوبی برای شما داریم، این فرم های مشخصات شما ، به عنوان اسیر جنگی تا صد سال در شهر ژنو می ماند و بایگانی می شود. ما به ستون یک از آسایشگاه بیرون آمدیم ، از میان تعداد زیادی از افسران و دژ بان های عراقی رد شدیم و سوار اتوبوس شدیم، دژبان های به علامت خدا حافظی برای ما دست تکان می دادند، بعضی بچه ها جواب می دادند بعضی هم نه. البته بعضی دژبان ها آدم های خوبی بودند، ولی بعضی صد رحمت به ، حالا کی بگویم ، خودتون حدس بزنید. در هر اتوبوس یک دژبان و راننده عراقی حضور داشتند. تا می خواستم سوار اتوبوس شوم و چشمم به دژبان عراقی افتاد سلام کردم، و چه عذاب وجدانی وحشتناکی به سراغ آمد: تو چطور سلام و خداحافظی با کارمند صلیب سرخ فراموش کردی؟ ها؟؟؟ ولی سلام دژبان عراقی یادت ماند؟ کمی فکر کردم : ما همه متاسفانه تابع زوریم، هنوز خیلی مونده که ما در آزادی انصاف و انسان بودن را یاد بگیریم. 🌷پایان بخش دوم🌷 بخش سوم فردا منتشر خواهد شد _______________ 💥کسانی که خاطرات دیگر برادر فرج الله جعفرپور را نخوانده اند، هشتک های زیر را لمس کنند.
خاطرات اسارت آزاده سرافراز #فرج_الله_جعفرپور_قسمت_اول
🌻اردوگاه مخوف حزب بعث عراق _ دروغ بزرگ🌻 🌸 🍀خاطره ای از آخرین روزهای اسارت 🔺با قلم آزاده سرافراز و غیور فرج الله جعفرپور 🌷مرز خسروی اتوبوس ها تکمیل شد،با اسکورت چند جیپ و سواری حرکت به طرف ایران. خدایا چقدر فاصله بود!! چرا اتوبوس ها کند حرکت می کنند ؟!! ما دیشب هم غذای درستی نخوردیم. چرا گشنه نیستیم ؟ چرا دیگه تشنه نیستیم؟ به بغداد رسیدیم. کنار در خانه ای در بغداد چند زن سیاه پوش ما را نظاره می کردند، چقدر غگمین به نظر می رسیدند.یکی سرش را کج کرده بود و تمامی سنگینی سر را رو دستش نگه داشته بود. هنوز تصویرآن زن غمگین در ذهنم مانده ، در دل: احتمالا فرزندش کشته شده. اتوبوس هرچه می رفت نمی رسیدیم. « به کوه افزون نباشد هیچ باری/ به جز چشمی که دارد انتظاری . دژبان و راننده عراقی سعی می کردند هرچه بیشتر خوش رفتار باشند، ولی دیگر کسی خیلی توجهی به آنها نمی کرد. تا اینکه عصر رسیدیم به مرز خسروی ، پرچم ایران و عراق دو طرف دره ای در احتزاز بود. و تعداد زیادی چادر متعلق به صلیب سرخ. فوری آمدند، فرم های که در اردوگاه پر کرده بودیم امضا کردند و یک نسخه خود برداشتند و یک نسخه دادند تحویل ما، روبروی ما اتوبوس ایرانی با شیشه های قوسی منتظر بود. یک نفر نظامی از ایران وارد اتوبوس شد، ما شمارش نمود، و به هر کدام ما یک عکس امام داد و گفت: غذا و آب خوردی ؟ یکی از اسیران گفت: نه. دژبان عراقی خندید و کلمن آبی که در اتوبوس بود بلند کرد و گفت: این چیه؟ بچه ها همه خندیدند، نظامی ایرانی گفت: خب یک نفر یک نفر از اتوبوس پیاده شوید و با شعار سوار اتوبوس خودمان شوید، یکی از اسرا پرسید: چه شعاری؟ چه بگویم؟ گفت: همان شعار های قبلی هنوز سر جاش هست. به ترتیب پیاده شدیم ، با سرعتی زیاد به طرف اتوبوس ایران دویدیم، بی رمق و ته قلب : الله اکبر. ___________ 💥کسانی که خاطرات دیگر برادر فرج الله جعفرپور را نخوانده اند، هشتک های زیر را لمس کنند.
روز بزرگداشت بازگشت آزادگان و اسیران ایرانی در اسارت صدامیان را گرامی میداریم شعر زیر از سروده های فرج الله جعفرپور آزاده سرافراز چاه ورزی که اسوه مقاومت شهرماست ایّامِ شبابِ ما که در دام گذشت/ اندر قفسِ دولتِ صدام گذشت/ تا عشق ، کمی نشست در سینه ی ما / آن مرغِ طرب، پرید و ایّام گذشت/ رنجور، به ضرب و شتم و بیمار شدم/ این چرخ، به بختِ ما پر آلام گذشت/ وردِ سحر و دعای ما ، مُردن بود / این تیر کمانه کرد و صدام گذشت / امید ، که صبحی به سلامت خیزم / سی سال بدین آرزویِ ، خام گذشت/ بیمار شدم ، سرم زدی بر دیوار / پنجاه رسید و بی دوا شام گذشت / ده سال زمانِ کودکیّم، به کنار / سوگند ، اگر توسنِ غم رام گذشت/ صدشکر، چه محنتی تحمل کردم!! / عمری که به نوشیدن یک جام گذشت/ المنته و لله ، که در این دهرِ کهن / با دوستیِ مردمِ خوش نام ،گذشت/ هرگز نشدم ، بی کس و تنها وغریب/ با همدمیِ مردم و اقوام گذشت/ فرج اله جعفر پور. ___ 💥کسانی که خاطرات دیگر برادر فرج الله جعفرپور را نخوانده اند، هشتک های زیر را لمس کنند. ...
خاطره اولین شب بازگشت از اسارت در خانه ی پدری با قلم فرج الله جعفرپور آزاده سرافراز هشت سال دفاع مقدس شهر چاه ورز