eitaa logo
هیئت فدائیان رهبر چاه‌ورز
156 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
697 ویدیو
60 فایل
کانال فعالیتها و اطلاع رسانی هیئت فدائیان رهبر چاه ورز 🌸 تولیدات صوتی و تصویری 🎤مداحی های ناب از جلسات هیئت 🍁 کلیپ های بصیرتی ارسال فایل و پیشنهاد @Alirezaahaninjan
مشاهده در ایتا
دانلود
صوت مراسم شب ولادت حضرت معصومه( روز دختر)
سخنرانی برادر محمد حاجیانی
کوثر نوری به کویر قمی ،آب حیات دل این مردمی
ایستگاه صلواتی به مناسبت میلاد کریمه اهل بیت حضرت معصومه سلام الله علیها فدائیان رهبر
مراسم جشن میلاد حضرت معصومه سلام الله علیها و روز دختر در هیئت فداییان رهبرچاه ورز برگزار شد و با برنامه های همچون سخنرانی و مدح خوانی و مولودی خوانی و پخش شیرینی و کیک ادامه پیدا کرد
سلام همراهان عزیز چون در ایام هستیم ، کتابی که تازه تمام کرده ام را خدمتتان معرفی می کنم
کتاب خیلی خیلی محرمانه را از جایی امانت گرفتم و ظرف دو روز در ساعاتی که امکان مطالعه داشتم به پایان رساندم. این کتاب جالب درباره تنها عملیاتی که طی دفاع مقدس در تابستان شروع شد، یعنی عملیات قدس ۳ که توسط سپاه فجر شیراز انجام شده و آقای آنرا به رشته تحریر درآورده است. عملیاتی که از چهار محور حمله کردند و سه محور موفق شدند کارشان را به انجام برسانند و یک محور با موانع برخورد کرد و تعدادی شهید، مفقود و اسیر داد البته عملیات قدس ۳ به بیشتر از ۹۰درصد اهدافش رسیده بود و یک عملیات موفق بوده و بیش از ۶۰ اسیر هم از عراق گرفت. خاطره ی رزمنده ای به نام حسینقلی که از نخبگان این عملیات است نقل می کنم: بعد از اینکه در این گرمای ۶۰ درجه جنوب گیر افتاده بودیم و آب و آذوقه ما تمام شده بود و تصمیم به عقب نشینی گرفتیم، بچه ها از فرط تشنگی،گرسنگی ، بی خوابی و خستگی بعد از عملیات در جاده به دستور فرماندهان می توانستند خودشان را سبک کنند و تجهیزاتشات را در بین راه رها کنند، یک ماشین آمبولانس و یک وانت برای حمل مجروحان و پیکر شهدا آماده بود، مجروحان و پیکر شهدا را جا دادیم و حرکت کردیم، در مسیر عده ای را دیدم که به زحمت تفنگ هایشان را روی زمین می کشیدند و حرکت می کردند، گفتیم عقب وانت سوار شوند ولی نای حرف زدن هم نداشتند و با دست اشاره کردند که نیروهایی که جلوتر هستند را ببرید. جلوتر که رسیدیم دیدم عده ای خسته و تشنه دیدم که در بین آنها پیرمردی بود که پیشانی اش هم زخم شده بود، سریع زدم روی پای راننده که نگهدار راننده تا ایستاد پریدم و پیشانی پیرمرد را بوسیدم و او را جلو در کنار خودم نشاندم و بقیه را هم پشت وانت جا دادم، به پیرمرد دلداری دادم و از رزم شبانه اش خیلی تعریف کردم تا تجدید روحیه کند ولی او حرف نمی زد و لبخندی کوتاه داشت جلوتر اما دیدم که راننده ای ماشینش خراب شده و چندتا عراقی را مجبور کرده که ماشینش را هل بدهند، سریع به راننده گفتم کنارشان پارک کن، به راننده ماشین اسرا گفتم: چرا کله ات خراب شده؟ نمی گی الان دست به یکی کنند، ماشینت هم که خرابه، همین جا دخلِت رو بیارند؟ گفت: حاجی خدا به داد خودت برسه که پشت وانت را همه عراقی سوار کردی و این پیرمرد کنار دستیت هم عراقیه با تعجب نگاهی به راننده کردم گفتم زود بریم.... علیرضا آهنین جان قشم، ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳