خسته در بند غمم بال و پرم می سوزد
نفسم با جگر شعله ورم می سوزد
با دلم زهر چه کرده ست خدا می داند
جگرم نه که زپا تا به سرم می سوزد
شهادت امام محمد باقر(ع) تسلیت باد.
🏴🏴
کانال 《هیئت فدائیان رهبر》:
🔺ایتا
https://eitaa.com/fadaeyanrch
🔺سروش
http://sapp.ir/fadaeyanrch
🔺گپ
https://gap.im/fadaeyanrch
🔺واتساپ
https://chat.whatsapp.com/0efzuIXzNK7JeMb8lxwX5l
هدایت شده از هیئت فدائیان رهبر چاهورز
🌻اردوگاه مخوف حزب بعث عراق _ دروغ بزرگ🌻
🌸 #بخش_اول_دروغ_بزرگ
🍀خاطره ای از آخرین روزهای اسارت
🔺با قلم آزاده سرافراز و غیور فرج الله جعفرپور
__________________________
🌿دروغ صدام و شایعه های آزادی
صبحِ چنین روزی،حمام بودم.طبق معمول بلندگوی پشت بام آسایشگاه.صدای رادیو بغداد را پخش می کرد.از همان روزی که عراق کویت را یک شبه تصرف کرد.بیشتر وقتها رادیو بغداد مارش نظامی پخش می کرد.به محض بیرون آمدن از حمام ،یکی از دوستان اسیر،با چهره ای پر از شادی و شعف.خود را به من رساند و گفت: رادیو گفته تا یک ساعت دیگر ،اطلاعیه مهمی از طرف رئیس جمهور در رابطه با جنگ ایران و عراق ، وصلحی کامل و جامع پخش خواهد شد.گفتم: می ترسم باز شایعه باشد؟ با تاکید گفت: از رادیو پخش میشود.رسمی هست. چندین بار در طول اسارت شایعه می شد.فلان تاریخ تبادل اسرا شروع می شود.تاریخ سر می رسید و خبری نمی شد.به یکی دو شایعه اول خیلی دلخوش می کردیم.ولی شایعه ها ی بعدی اصلا جدی نمی گرفتم.آن شایعه های اولی اثر بسیار بدی در روحیه ما می گذاشت.و همه بچهها چندین روز بسیار غمگین و افسرده به نظر می رسیدند. یکی دو ماه قبل بود.تلویزیون بغداد در برنامه فارسی گفت: ما هیچ اسیر مخفی که نام آنها به صلیب سرخ یا ایران نداده باشیم نداریم.در حالیکه کل اردوگاه ما همه اسیر مخفی و بدون ثبت نام بودیم.دروغی فاش و بزرگ. دژبان پشت پنجره هم این خبر دیدوشنید. ما به او نگاه کردیم .چقدر دردناک است.فاش پیش چشمت دروغ بگویند.طرفت بداند دروغ میگوید و نمی توانید حرفی بزنید.جواب داشته باشید ،اما به عللی سکوت کنید.
💥صدام و قبولی شروط ایران
سکوتی همراه با یاس ،ترس و نا امیدی.
همه در محوطه ی جلو آسایشگاها تقریبا شبیه حالت خبردار ایستاده بودیم،و به بلندگوی پشت آسایشگاها نظارگر ِ.« مجسمه »
تا اینکه وقت قرائت پیام صدام رسید: ما تمام شرایط ایران که به آن تأكید و تکیه می کرد قبول داریم.از امروز عقب نشینی سر مرزهای بین المللی و روز جمعه تبادل اسرا…
چه شور و شعف عجیبی داشتیم.« انگار از جهانی به جهان دیگر شدیم» من با آنکه خبر کاملا باورم شد، ولی باز زیاد دلخوش نکردم: شاید یک دروغ باشد؟ ما زیر نظر صلیب سرخ نیستیم ،شاید ما به ایران نفرستند؟ صدام فعلا مشکل کویت دارد،شاید می خواهد فعلا از طرف ایران موقتا خیالش راحت باشد.و ده ها شاید و باید دیگر. ۱۸ آسایشگاه در اردوگاه ۱۵ تکریت بود.و هر سه آسایشگاه یک تلویزیون داشتند.دو شب در میان ما تلویزیون داشتیم.آسایشگاهای ۱۶ و ۱۷ و ۱۸ در یک ردیف بود.ما در آخرین آسایشگاه اردوگاه ۱۵ تکریت بودیم.روز ۲۶ مرداد ماه ۶۹ تلویزیون در آسایشگاه ۱۷ بود.همان اولین روز تبادل. صبح بچهها ی آسایشگاه ۱۷ با خوشحالی از تصاویر پخش شده از تبادل اسرا حرف می زدند. و شب بعد نوبت آسایشگاه ما شد.همه ساکت به اخبار نگاه می کردیم. حتی صدای نفس کشیدن آن ۱۴۰ نفر در آسایشگاه شنیده نمی شد.تصاویری از اتوبوس های ایرانی و عراقی نشان داده شد.اسرا از اتوبوس های عراقی پیاده می شدن ، و با عجله از اتوبوس های ایرانی بالا می رفتند.وبالعکس.اسرای عراقی همه با کت و شلوار و یک کیف پر از اسباب بازی.و اسیران ایرانی با لباس نظامی آستین کوتاه و یک جلد قرآن کریم. از ۲۶ مرداد ۶۹ تبادل اسرا شروع شد.و ۱۴ شهریورماه ۶۹ نوبت اردوگاه ما رسید.در این مدت ما هر روز به آزادی امیدوارتر می شدیم.از ۲۶ مرداد تا۱۴ شهریور چقدر دیر گذشت و طولانی شد.ما در مدت دو سال و نیم اسارت هرگز حتی یک وعده غذا سیر نشدیم،و همیشه در این مدت گرسنه بودیم.گشنگی را از یاد بردیم.و همچنین تشنگی تابستان، شاید مغز این پیام می داد: غذا در راه است. عصر روز ۱۳ شهریور ۶۹ همه به صف شدیم افسران ودژبان های زیادی حضور داشتند. فرمانده اردوگاه گفت: اسم هر که خوانده شد فردا بر می گرده ایران از جا بلند میشه و روی خط آن طرفی به صف شوید. همه ساکت و آرام. گوش ها غیر از اسم خود ، تحمل صدای نفس خود نداشت.
تا اینکه افسر عراقی خواند: فرج اله، خیراله ، جعفر ، جعفربور.« پ» به سبکی پرواز کبوتر از جا بلند شدم. و در ردیف آزادگان نشستم.
پایان بخش اول.
بخش دوم فردا ان شاءالله منتشر خواهد شد.
________________________
💥کسانی که خاطرات دیگر برادر فرج الله جعفرپور را نخوانده اند، هشتک های زیر را لمس کنند.
#خاطره_محرم_بخش_اول
#خاطره_محرم_بخش_دوم
#خاطره_سفر_به_کهتویه
هدایت شده از هیئت فدائیان رهبر چاهورز
🌻اردوگاه مخوف حزب بعث عراق _ دروغ بزرگ🌻
🌸 #بخش_دوم_دروغ_بزرگ
🍀خاطره ای از آخرین روزهای اسارت
🔺با قلم آزاده سرافراز و غیور فرج الله جعفرپور
______________________
🍎 خانم صلیب سرخ
صبح زود اتوبوس های زیادی وارد اردوگاه شدند. به همان صورتی که همیشه در نظر خود مجسم می کردم.و چندین ماشین سواری متعلق به صلیب سرخ جهانی،
همان شب به حمام رفتیم.و به سرو ریش تراشیدیم.صبح همه در آسایشگاه مرتب و منظم نشسته بودیم. یک خانم خارجی با رو سریی شبیه آنچه اکنون در جامعه ما مد شده ، همراه با دو مرد خارجی دیگر وارد آسایشگاه شدند. ما با احترام نظامی از آنها استقبال کردیم،و سر جای خود نشستم.خانم خارجی خیلی مسلط به زبان فارسی گفت:
🍀سلام ، من به شما تبریک عرض می کنم ، حکومت عراق شما را از ما مخفی نگاه داشته بود، ولی امروز همه آزاد می شوید، معرفی می کنم دوتا از همکارانم ، آقایان فرناندز و میخائیل ، شما با ما همکاری کنید ، تا مشخصات شما هرچه سریعتر در فرمهای مربوطه نوشته شود، و امروز به وطن خود باز گردید.
طوری ساده و راحت گفت: امروز به وطن خود باز می گردید، مثل این که به دوستان بگوید: بیا بریم گردش.
سریع چند خودکار دست تعدادی از افرادبا سواد داد و آنها با عجله مشخصات لازم در فرم های مخصوص نوشتند.
بعد گفت: در آخر راهرو همکارم منتظر شماست ، یک سوال از شما می پرسد و برگردی داخل آسایشگاه روبرو. یکی یکی می رفتند بیرون و بعد داخل آسایشگاه دیگری می رفتند ،
تا اینکه نوبت به من رسید، با شتاب و خوشحالی رفتم طرف او، ته رهرو پشت میز نشسته بود ،
جلو میز روبروش ساکت و بدون سلام ایستادم، بانگاه مهربانانه ای و لبخندی از گوشه لب گفت: سلام ، خوبی؟ تا فارسی صحبت کرد و سلام کرد جا خوردم.
با خجالت و شرم جواب دادم. باورم نمیشه او فارسی حرف بزند، سلام فراموش کردم، نمی دانم از هیجان بود یا از عدم ارتباطات با فضای بیرون از اردوگاه. به چشمام خیره شد و آهسته گفت: دوست داری برگردی ایران یا نه ؟ گفتم: بله دوست دارم بر گردم ایران.
انگشت روی فرمی که به زبان انگلیسی نوشته بود گذاشت : اینجا امضا کنید. من با عجله امضا کردم. و به او زُل زدم. گفت: خدا حافظ. کمی مردد شدم : بگم به سلامت، نه اشتباه، با مکثی گفتم: متشکرم. پشت میز بلند شد و دستش آورد جلو با کمی خنده : خدا حافظ.
دست او را محکم فشردم و با تکان دادن دست دور شدم. و از اینکه دوباره خداحافظی فراموش کردم خجالت کشیدم.
رفتم آسایشگاه دیگر. بین بچهها بحث بود : منظور از به ایران بر می گردی یانه، چه بود؟ هرکس حرفی می گفت. در همین حال یک دژ بان عراقی وارد شد، ما به صف شدیم ، و به هرکدام ما یک قرآن داد. و گفت: هدیه صدام حسین. خانم صلیب سرخ دوباره به ما تبریک گفت و اینطور ادامه داد: آرزوی روزی خوبی برای شما داریم، این فرم های مشخصات شما ، به عنوان اسیر جنگی تا صد سال در شهر ژنو می ماند و بایگانی می شود.
ما به ستون یک از آسایشگاه بیرون آمدیم ، از میان تعداد زیادی از افسران و دژ بان های عراقی رد شدیم و سوار اتوبوس شدیم، دژبان های به علامت خدا حافظی برای ما دست تکان می دادند، بعضی بچه ها جواب می دادند بعضی هم نه.
البته بعضی دژبان ها آدم های خوبی بودند، ولی بعضی صد رحمت به ، حالا کی بگویم ، خودتون حدس بزنید.
در هر اتوبوس یک دژبان و راننده عراقی حضور داشتند. تا می خواستم سوار اتوبوس شوم و چشمم به دژبان عراقی افتاد سلام کردم، و چه عذاب وجدانی وحشتناکی به سراغ آمد: تو چطور سلام و خداحافظی با کارمند صلیب سرخ فراموش کردی؟ ها؟؟؟
ولی سلام دژبان عراقی یادت ماند؟
کمی فکر کردم : ما همه متاسفانه تابع زوریم، هنوز خیلی مونده که ما در آزادی انصاف و انسان بودن را یاد بگیریم.
🌷پایان بخش دوم🌷
بخش سوم فردا منتشر خواهد شد
_______________
💥کسانی که خاطرات دیگر برادر فرج الله جعفرپور را نخوانده اند، هشتک های زیر را لمس کنند.
#بخش_اول_دروغ_بزرگ
#خاطره_محرم_بخش_اول
#خاطره_محرم_بخش_دوم
#خاطره_سفر_به_کهتویه
🌻اردوگاه مخوف حزب بعث عراق _ دروغ بزرگ🌻
🌸 #بخش_سوم_دروغ_بزرگ
🍀خاطره ای از آخرین روزهای اسارت
🔺با قلم آزاده سرافراز و غیور فرج الله جعفرپور
🌷مرز خسروی
اتوبوس ها تکمیل شد،با اسکورت چند جیپ و سواری حرکت به طرف ایران.
خدایا چقدر فاصله بود!!
چرا اتوبوس ها کند حرکت می کنند ؟!!
ما دیشب هم غذای درستی نخوردیم. چرا گشنه نیستیم ؟ چرا دیگه تشنه نیستیم؟ به بغداد رسیدیم. کنار در خانه ای در بغداد چند زن سیاه پوش ما را نظاره می کردند، چقدر غگمین به نظر می رسیدند.یکی سرش را کج کرده بود و تمامی سنگینی سر را رو دستش نگه داشته بود. هنوز تصویرآن زن غمگین در ذهنم مانده ، در دل: احتمالا فرزندش کشته شده.
اتوبوس هرچه می رفت نمی رسیدیم. « به کوه افزون نباشد هیچ باری/ به جز چشمی که دارد انتظاری .
دژبان و راننده عراقی سعی می کردند هرچه بیشتر خوش رفتار باشند، ولی دیگر کسی خیلی توجهی به آنها نمی کرد. تا اینکه عصر رسیدیم به مرز خسروی ، پرچم ایران و عراق دو طرف دره ای در احتزاز بود. و تعداد زیادی چادر متعلق به صلیب سرخ. فوری آمدند، فرم های که در اردوگاه پر کرده بودیم امضا کردند و یک نسخه خود برداشتند و یک نسخه دادند تحویل ما، روبروی ما اتوبوس ایرانی با شیشه های قوسی منتظر بود.
یک نفر نظامی از ایران وارد اتوبوس شد، ما شمارش نمود، و به هر کدام ما یک عکس امام داد و گفت: غذا و آب خوردی ؟
یکی از اسیران گفت: نه. دژبان عراقی خندید و کلمن آبی که در اتوبوس بود بلند کرد و گفت: این چیه؟
بچه ها همه خندیدند، نظامی ایرانی گفت: خب یک نفر یک نفر از اتوبوس پیاده شوید و با شعار سوار اتوبوس خودمان شوید، یکی از اسرا پرسید: چه شعاری؟ چه بگویم؟ گفت: همان شعار های قبلی هنوز سر جاش هست. به ترتیب پیاده شدیم ، با سرعتی زیاد به طرف اتوبوس ایران دویدیم، بی رمق و ته قلب : الله اکبر.
_______
💥کسانی که خاطرات دیگر برادر فرج الله جعفرپور را نخوانده اند، هشتک های زیر را لمس کنند.
#بخش_اول_دروغ_بزرگ
#بخش_دوم_دروغ_بزرگ
#خاطره_محرم_بخش_اول
#خاطره_محرم_بخش_دوم
#خاطره_سفر_به_کهتویه
#شعر_اسارت
#یوسف_گم_گشته...
هدایت شده از جارچی 🇮🇷
doaarafeh(1)(1).pdf
292.4K
#دعای_عرفه pdf
روز عرفه، روز راز و نیاز و استجابت دعاست.
@jaarchi
هدایت شده از آخرین خبر
🌷ای عزیزان به شما هدیه ز یزدان آمد / عید فرخنده ی نورانی قربان آمد
🌷حاجیان سعی شما شد به حقیقت مقبول / رحمت واسعه ی حضرت سبحان آمد
🌸 عید قربان بر همگان مبارک باد 🌸
@akharinkhabar
○ ○● ● ۞﷽۞ ● ●○ ○ ⚫️اَلَّلـهُم َّ؏جِّـل لِوَلیـِڪَ الفــَرَج⚫ ۞*جلسه هفتگی *۞
_____________________
🎤 با مدح و سخنرانی
______________________
🏴 *زمان:امشب*
*ساعت۲۱:۴۵*
🏴 *مکان:لامرد،چاهورز-مسجدالنبی چاه ورز*
______________________
⭕هِـیْـئَــتِْفَدائیانِرَهْبَرْچاهْوَرزْ⭕
مَحفِلْ بَسْیجٰیانٌوْرَهرَوانِشُهَداء
بخـــــــــشچـــــــــاهورز
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─╯
🌾کانال سروش هیئت:
http://sapp.ir/Fadaeyanrch
💎کانال ایتای هیئت:
https://eitaa.com/fadaeyanrch
📥کانال گپ هیئت:
https://gap.im/fadaeyanrch
📱کانال آی گپ هیئت:
https://iGap.net/fadaeyanrch
🔺واتساپ
https://chat.whatsapp.com/0efzuIXzNK7JeMb8lxwX5l
#اطلاعیه
فدائیان رهبر برگزار می کند:
جشن عید سعید غدیر خم
*ذکر فضائل امیرالمومنین علیه السلام
* جوایز ارزنده
* مسابقات متنوع
* بازسازی واقعه غدیر خم
* نمایش های جذاب
* سرود و تواشیح
پنجشنبه 8 شهریور
همراه با نماز مغرب و عشاء
گلزار شهدای گمنام چاه ورز
🌾کانال سروش هیئت:
http://sapp.ir/Fadaeyanrch
💎کانال ایتای هیئت:
https://eitaa.com/fadaeyanrch
📥کانال گپ هیئت:
https://gap.im/fadaeyanrch
📱کانال آی گپ هیئت:
https://iGap.net/fadaeyanrch
🔺واتساپ
https://chat.whatsapp.com/0efzuIXzNK7JeMb8lxwX5l
هدایت شده از آخرین خبر
امشب به سما دُرِّ هما میریزد
چون برگ خزان گناه ماه میریزد
از یمن ولادت امام هادی
رحمت ز حریم کبریا میریزد
🌸میلاد امام هادی (ع) مبارک باد🌸
@akharinkhabar
#اطلاعیه
فدائیان رهبر برگزار می کند:
جشن عید سعید غدیر خم
*ذکر فضائل امیرالمومنین علیه السلام توسط فاضل ارجمند جناب حجه الاسلام شیخ بهرام غنی پور
* جوایز ارزنده
* مسابقات متنوع
* بازسازی واقعه غدیر خم
* نمایش های جذاب
* سرود و تواشیح
پنجشنبه 8 شهریور
همراه با نماز مغرب و عشاء
گلزار شهدای گمنام چاه ورز
🌾کانال سروش هیئت:
http://sapp.ir/Fadaeyanrch
💎کانال ایتای هیئت:
https://eitaa.com/fadaeyanrch
📥کانال گپ هیئت:
https://gap.im/fadaeyanrch
📱کانال آی گپ هیئت:
https://iGap.net/fadaeyanrch
🔺واتساپ
https://chat.whatsapp.com/0efzuIXzNK7JeMb8lxwX5l