فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این یک سالو به عشق اربعین نفس زدم
🎧 مسعود پیرایش
اربعین هیچ چیزش قطعی نیست!
- نه رفتن اونی که میخواد بره
- نه نرفتن اونی که نمیتونه بره
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد...💔
#حب_الحسین_یجمعنا
#اربعین_1403
https://eitaa.com/fadaiansarallah
🇮🇷شبی با شهدا🥀
🎙️با روایتگری برادر مجید مصلحی
و
🎤همراه با قرائت زیارت پرفیض عاشورا
📆تاریخ: پنج شنبه ۱۴۰۳/۰۵/۱۱
🕗زمان: از ساعت ۲۰:۳۰
🕌مکان:خمینی شهر، گلستان شهدای امام زاده سید محمد
برگزاری مراسم سر مزار شهید مدافع وطن حاج علی خادم🥀
https://eitaa.com/fadaiansarallah
🌓روایتی واقعی که......
بعد از ۶٠سال زحمت، تو این دنیا ۴ دهنه مغازه دارم و یک باب آپارتمان
با همسرم تنها زندگی میکنم و ۴ فرزندم، زندگی تشکیل داده اند. دو تا عروس دارم و دو تا داماد و چند تا هم نوه ی شیرین زبان...
یکی از مغازه ها را خودم میچرخانم و بقیه را اجاره داده ام .
اوایل شروع کرونا، همسرم خیلی اصرار داشت که این روزها مغازه را تعطیل کنم، چون با مشتری های زیادی سر و کار دارم، نکند کرونا بگیرم، اما من گوش نکردم .
همسرم برای اینکه مرا متقاعد کنه، همه ی بچه ها را شام دعوت کرده بود و کلی تدارک دیده بود.
من اطلاع نداشتم و دَم عید مشتری زیاد بود و دیروقت رسیدم خونه. دیدم همسرم خیلی گرفته و غمگین نشسته و کلی غذا و میوه و...
پرسیدم چی شده، مهمان داریم؟ چرا ناراحتی؟
گفت: بشین خستگی رفع کن فعلا شام بخور برات تعریف میکنم.
بعد از شام گفت: امروز زنگ زدم به بچه ها گفتم پدرتون حرف منو گوش نمیکنه میره درِ مغازه با این همه آدم سروکار داره می ترسم کرونا بگیره من نگرانش هستم، امشب همتون بیایید شام خونه ما ببینیم راضیش میکنیم نره مغازه، اما همشون به بهانه های مختلف زنگ زدن و گفتن نمی تونیم بیایم.
گفتم اینکه ناراحتی نداره حتماً کار داشتند.
گفت چه کاری، اونا از ترس اینکه تو کرونا نگرفته باشی نیومدن.
راستش خودم هم حالم گرفته شد و چند تا لعنت و نفرین کردم به کرونا و این وضع که پیش اومده و...
به خاطر نگرانی همسرم، مغازه را تعطیل کردم و بدون اطلاع بچه ها رفتیم کیش. بعد از چند روز یکی از پسرا زنگ زد که بگه مادر بزرگ زنش چشم عمل کرده که بریم بهش سر بزنیم. ولی همسرم حرفشو قطع کرد و از روی دق و دلی و با ناراحتی بهش گفت:
تو به فکر مادربزرگ زنت هستی، نمی پرسی بابات کجاست و حالش چطوره ؟
پسره گفت چطور مگه ؟
همسرم گفت:
راستش بابات گرونا گرفته الآن چند روزه آوردمش بیمارستان حالش وخیمه و احتمالاً یکی دو روز دیگه هم زنده نیست.
پسره مثلاً ناراحت شد و گفت: نمیشه که ما بیایم بهش سر بزنیم، باید چکار کنیم ؟
همسرم گفت: هیچی اگه فوت کرد خودشون دفنش میکنند و مراسم هم که ممنوعه و...
منم کلی خندیم. و گفتم خوب فکری کردی که اینطوری گفتی بهشون، ببینیم چه کار میکنند.!
حدود یه هفته تو کیش موندیم و برگشتیم. البته تو این مدت بچه ها باز هم زنگ میزدند و احوال منو از مادرشون میپرسیدن و ایشون هم روز آخر گفت؛ که من فوت کردم و مشغول کارهای قانونیش برا دفن هست.
آخرین باری که بچه ها به مادرشون زنگ زدند، همه می گفتند:
احتمالاً تو هم گرفتی، آزمایش دادی؟!
ایشون هم گفت:
نه، ممکنه، چون همش پیش باباتون بودم!
بهمین خاطر اصلاً نیامدن که به مادرشون هم سر بزنند تا اینکه یه روز بهشون گفت:
نترسید، آزمایش دادم و خوشبختانه من نگرفتم، اومدن خونه رو ضدعفونی هم کردن و...
گفتن پس شب میاییم پیشت. قرار گذاشتیم من تو اتاق پنهان بشم و بازی را ادامه بدیم.
وقتی بچه ها اومدن، پس از کمی ابراز ناراحتی و پخش یه جعبه خرمایی که یکیشون آورده بود و...
یکی از عروسا گفت:
خدا بیامرزه، عمر خودشو کرده بود، خوب شد بچه ها که جوونن نیومدن که بگیرن.
یکی از دامادا گفت:
خدا رحمتش کنه، حمیدجان دیر وقته، اون برگه ها را نشون مامان بدید...!
یکی از دخترا ناراحت شد و گفت:
حالا چه وقت این کارهاست و...
هر چهارتاشون رفته بودند دنبال انحصار وراثت و بین خودشون مغازه ها را توافق و تقسیم کرده و آپارتمان را برای مادرشون در نظر گرفته بودند و کاغذی هم بین خودشون امضا کرده بودند و حالا سراغ سند ها را میگرفتند...!!!
همسرم گفت؛ حداقل بذارید کفن خدابیامرز خشک بشه و...
تو همین لحظه از اتاق اومدم بیرون و خدمت همه شون رسیدم...
وقتی دیدم به جای 4 تا فرزند، «چهارتا ویروس کرونای پفیوز» بزرگ کردم، همونجا تصمیم گرفتم مغازه ها و آپارتمانم را بفروشم و پولشو برای کمک به بیماران کرونایی اهدا کنم و با همسرم به دیاری دیگر کوچ کنیم، دیاری روستایی و عشایری که چند تا گوسفند بگیریم و تا پایان عمر با احشام و حیوانات زندگی کنیم که «چوپانی گوسفندان» به مراتب از بزرگ کردن این گونه فرزندان بهتر و پر بارتره...
✍️ امیرستار نصیریانی، (نیکوکاری که پول فروش چهار مغازه را به بیماران کرونایی کازرون،اهداکرد)
🇮🇷روز بزرگداشت شهدای مدافع حرم گرامی باد🥀
https://eitaa.com/fadaiansarallah
⚫️ با عشق حسین هر که سر و کار ندارد
خشکیده نهالیست،پر و بال ندارد ما غرق گناهیم و ز آتش نهراسیم
آتش به محبان حسین کار ندارد
🏴مراسم عزاداری بی بی سه ساله حضرت رقیه سلام الله علیها
🎤همراه با سخنرانی و مرثیه سرایی مداحان اهل بیت
📆تاریخ:از ۱۴۰۳/۰۵/۱۹ به مدت سه شب
🕗زمان:از ساعت ۲۰:۳۰
🕌مکان: جوی اباد، خیابان شمس، خ ولیعصر، لبنیات اریا، کوچه شهید دهقان نصیری
منزل برادر علی رشیدی
🔰هیئت فدائیان ثارالله.محفل شهدا
هیئت دانش آموزی منتظران اباصالح
(عج)
https://eitaa.com/fadaiansarallah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخته برام
عمه من آغوش بابامو میخوام
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شهادت_حضرت_رقیه #حضرت_رقیه
https://eitaa.com/fadaiansarallah
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا سَیِّدَتَنا رُقَیَّةَ بِنْتَ الْحُسَیْنِ الشَّهیدِ
🏴🥀🌹 تو را چه بنامم، تو را چه بنامم!
که ناب تر از شبنم های صبح گاه بر گلبرگ تاریخ نشسته ای.
تو را چه بسرایم که آوازه برکت و کرامتت، موج وار، همه دل ها را به تلاطم در آورده است.
تو را چه بنامم که بیش از سر بهار در آغوش بابا، طعم زندگی را نچشیدی و مانند او، غریبانه از غربت این غریبستان خاکی بار سفر بستی.
پس سلام بر تو، روزی که به عالم خاکی گام نهادی و روزی که به افلاک پر کشیدی.
🍁🍂 ایام شهادت دخت سیدالشهدا حضرت رقیه (س) خدمت تمام شیعیان جهان تسلیت عرض می نماییم .
https://eitaa.com/fadaiansarallah
بیچاره دستی که گدای مجتبی نیست
یا آن سری که خاک پای مجتبی نیست
بر گریه ی زهرا قسم مدیون زهراست
چشمی که گریان عزای مجتبی نیست
کرب و بلا با آن همه داغ و مصیبت
هم پایه ی درد و بلای مجتبی نیست
طوری تمام هستیش وقف حسین شد
انگار قاسم هم برای مجتبی نیست
او جای خود دارد در این دنیا مجال
رزم آوری بچه های مجتبی نیست
آیا شده بال و پرت افتاده باشد ؟
در گوشه ای از بسترت افتاده باشد ؟
آیا شده در لحظه های آخرینت
چشمت به چشم خواهرت افتاده باشد ؟
مظلوم و تنها و غریب عالمین است
گریه کن غمهای این بی کس حسین است
شد زیر تابوت تنت عباس گریان
گیسوی زینب در عزایت شد پریشان
هر چند با تیر جفا در خون نشستی
اما تنت چون بی کفن ها نیست عریان
https://eitaa.com/fadaiansarallah
#اژدهای_سیاه
یک ژنرال آمریکایی که در سال 1398 در بالگردی بر فراز جمعیتی که از نجف به کربلا راهپیمایی می کردند پرواز کرد و با دیدن عظمت این راهپیمایی به اطرافیان خود گفته بود:
« این جمعیتی که در پایین می بینید و شبیه به اژدهایی سیاه، از نجف به کربلا حرکت می کند روزی طومار اسرائیل و آمریکا رادر هم خواهد پیچید».