✨﷽✨
🌸 راحت یا سخت جان دادن 🌸
✍ و راحتي جان دادن صرفاً آن چيزي نيست که ما با چشم خود مي بينيم . شما گاهي کنار رفيق خود نشسته ايد که او خواب است و در هنگام خواب وحشتناک ترين کابوس را مي بيند . يک دفعه از خواب بيدار مي شود و مي گويد آيا تو ديدي آن چيزي را که من ديديم ؟ مي گوييد نه من نديدم ، شما راحت خوابيده بوديد . ظاهر فرد خيلي راحت است اما در باطن او چه اتفاقي رخ مي دهد . بنابراين صرف ظاهر را نبايد ملاک گرفت . آن چه که از روايات برمي آيد اين است که در لحظه ي آخر نوع جان دادن انسان ها چهار صورت است . بعضي از افراد آدم هاي خوبي هستند ، خيلي راحت هم از دنيا مي روند . درروايتي از پيامبر اکرم (ص) است که ملک الموت دو شاخه ي گل براي اين فرد مي آورد . يکي از آنها باعث نسيان اموال و فرزندان مي شود که فرد ديگر غصه نخورد . يکي ديگر بويي معطر از حرم الهي دارد و وقتي مومن اين گل را بو مي کند سخاوتمندانه جان مي دهد . در برخي از روايات است که اين دو شاخه گل نيستند بلکه دو نسيم هستند که از حرم الهي مي وزند .
دو نسيم معطر و جان فزا که يکي از آنها مونسيه و ديگري موسخيه است و فرد به راحتي جان مي دهد مانند بو کردن يک گل . اما برخي از خوبان هستند که در لحظه ي آخر سخت جان مي دهند . در روايتي از پيامبر اکرم (ص) است که الموت کفارةٌ لِذُنوب المُومنين . احياناً اگر گناهاني بوده که فرد نتوانسته آنها را جبران کند و با بلاها ، مرض ها ، سختي ها و مشکلات دنيا پاک نشده است ، خداوند متعال در آخرين مرحله ي دنيا اين سختي را براي او بوجود مي آورد که اينجا بي حساب شود . يعني پاک شود و ازآن طرف اول راحتي او شود. نوع سوم آدم هاي بدي هستند که خوب مي ميرند و در ظاهر راحت جان مي دهند . به اين دليل است که خداوند متعال اجر کسي را ضايع نمي کند . از طرف ديگر خدا قسم ياد کرده که درآن طرف ديگر خبري از احسان به کفار نيست . از اين جهت اگر کافري در اين دنيا عمل خيري انجام داده باشد ، همينجا جزاي او را مي دهند . جزاي او اين است که راحت جان بدهد . روايتي از امام کاظم (ع) است که حسنات کفار در همين دنيا با آنها تسويه مي شود .
اگر کار خوبي کرده باشند در همين دنيا پاداش آن را مي بينند يعني آخرين لذت و راحتي آنها همين است . چهارمين نوع آدم هاي بدي هستند که بد هم مي ميرند . مرحوم آيت اله اراکي مي فرمود من پاي منبر آقا شيخ عباس قمي صاحب مفاتيح بودم و شنيدم که محدث قومي فرمود من وارد قبرستان وادي السلام شدم و صداي نعره شنيدم . چون صداي نعره ها بسيار بلند بود اول گمان کردم که شتري را داغ مي کنند . هرچه نزديک تر مي شدم صداي نعره ها بيشتر مي شد . دقت کردم و ديدم که اطرافيان نمي شوند و فقط من آن را مي شنوم . وقتي نزديک شدم ديدم جنازه اي را دفن مي کنند . ايشان مي گويند من متوجه شدم که نعره ها از همين جنازه است . اين فرد چه انسان فاسق و فاجري بوده که عذاب او از همين جا شروع شده است . اين آدم ها افرادي هستند که بد هستند و بد نيز مي ميرند . البته اين چهار قسم را که گفتم ما نبايد فقط ظاهر را نگاه کنيم ، چيزهايي است که با چشم و گوش ديگري است ديده وشنيده مي شود که آنها ملاک است .
خدايا با فرج ولي خود همه ي مومنين را خوشحال کن . آن تعبيري که در تعقيبات نماز در ماه مبارک رمضان داريم که حتي بر اموات سرور است .
📚از بیانات حجت الاسلام عالی
@faghatkhoda1397
شهید سید احمد پلارک در زمان جنگ در یکی از پایگاه های شلمچه، به عنوان یک سرباز معمولی همیشه مشغول نظافت توالت های آن پایگاه بود، به طوری که بوی بدی بدن او را فرا می گرفت. تا اینکه در سال 66 در یک حمله هوایی هنگامی که او به مانند سایر روزها در حال نظافت بود، موشکی به آنجا برخورد کرده و او شهید و در زیر آوار مدفون می شود. پس از این اتفاق هنگامی که امدادگران در حال جمع آوری زخمی ها و شهیدان بودند، متوجه بوی شدید گلاب از زیر آوار می شوند، پس آوار را کنار زده و با پیکر پاک این شهید که غرق در بوی گلاب بود؛ مواجه می شوند.
پیکر پاک شهید پلارک در بهشت زهرای تهران (قطعه 26، ردیف 32، شماره 22) به خاک سپرده شده است، اما نکته قابل توجه درباره این شهید که آن را از سایر شهدا متمایز می کند، بوی گلابی ست که از مزار مطهرش به مشام می رسد. همچنین سنگ قبر این شهید همواره نمناک بوده، به طوری که اگر سنگ قبر وی را خشک کنیم، از سمت دیگر خیس شده و از گلاب سرشار خواهد شد. به همین دلیل او را «شهید عطریِ قطعه 26» لقب داده اند. می گویند شهید پلارک مثل یکی از سربازان پیامبر (ص) در صدر اسلام، «غسیل الملائکه» بوده است. «غسیل الملائکه» به کسی می گویند که ملائکه غسلش داده باشند و به همین علت مزار او همیشه خوشبو و عطرآگین است
@faghatkhoda1397
#داستان
👈روزی مرد ثروتمندی پسر بچه کوچک خود رابه روستایی برد تا به او نشان دهد مـردمی که در آنجا زندگی می کننـد ، چقـدر فقیر هستند. آن دو یک شب در خانه ی یک روسـتایی مهمان بودنـد. در راه برگشت مـرد از پسرش پرسیـد نظرت در مـورد مسافـرت چه بـود؟ پسـر در جواب گفت عـالی بـود
پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی؟
پسـر پاسخ داد بله پدر! و پدر پرسید چه چیز از این سفر آموختی؟ پسر گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم وآنها چهار تا. ما در حیاط خانه یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد
ما در حیاط خود فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند. حیاط خانه ما به دیوارهایش محـدود است امـا باغ آن ها بی انتهاست. با شنیدن حرف های پسر ، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسربچه اضافه کرد متشکرم پدر، تو بهمن نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم
چه راحت می توانییم نگاهمان را به داشته هایمام، زیبا کنیم..
قدر داشته هایمان را بدانیم..
الهی شکر بابت همه ی داشته هایمان
@faghatkhoda1397
🔸️خاطره خواندنی راننده امام جمعه اردبیل که زمانی در ژاپن کارگری میکرد/عدم اعتناء کارگران ژاپنی به مرحوم هاشمی رفسنجانی
آیت الله عاملی سید حسن عاملی امام جمعه اردبیل:
🔹اینجانب رانندهای داشتم که از ژاپن برگشته بود. از وی پرسیدم چرا برگشتی در حالی که خیلی از ایرانیها میخواهند در ژاپن کار کنند؟ جواب داد: اگر میماندم تلف میشدم. گفتم چطور؟ گفت: من در آنجا کارگر بودم یک لحظه نمیتوانستم در کارخانه استراحت کنم به محض توقف، کارگرها اعتراض میکردند که چرا دست از کار کشیدی؟ بعضی از مطلعین نقل کردند که دو کارگر ایرانی در یک مجموعه صنعتی در ژاپن مشغول به کار بودند؛ یکی تنبلی میکرد و یک کارگر ژاپنی کم کاریهای او را ثبت میکرد. ماهها گذشت و ما اثری از تنبیه ندیدیم. از همان کارگر ژاپنی پرسیدم برای چه گزارش تهیه میکردی؟ گفت: برای اینکه کم کاریهای او را خودم جبران کنم تا ژاپن عقب نماند.
🔹در شهر ما چند کارگر ترکیهای در کارگاه مبلسازی شش ماه کار کردند. هنگام خداحافظی از کارفرما طلب حلیت کردند؛ کارفرما گفت: من در این مدت هیچ سیئهای از شما ندیدم. گفتند: ما هر روز از وقت شما چند دقیقه کم میکردیم و نماز میخواندیم! زمانی آقای هاشمیرفسنجانی از یک کارخانه در ژاپن بازدید کرد، اما هیچ کارگری به او اعتناء نکرد وقتی از علت پرسید گفتند: اگر کارگرها هرکدام یک لحظه شما را تماشا کنند ما در مجموع میلیونها ضرر می کنیم.
@faghatkhoda1397
❁❁
دل خستہام از این همہ قیل و قالهـا
از داغ گُنبدٺ شدهام چون هلالها
هے وعده حَرَم بہ خودم مےدهم حُسیْن
دِل خوش شدم دگر ، بہ همین خیالها
#دلتـنگ_ڪربـلا💔
#اللهم_الرزقنا_ڪربلا🌷
@faghatkhoda1397
❁❁
#حب_الحسین_اجننے❤️✨
نامٺ بُوَد جواز عبور از پل صراط
جانم فداے نام تو ارباب، یاحسین
گفتم حسین و توبہے من هم قبول شد
اے بهترین وسیلہ و اسباب، یاحسین
#مددے_ارباب🌷🍃
#اللهم_ارزقنا_ڪربلا🌷🍃
@faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: نگین انگشتری من از شیشههای حرم امام رضاست که از انفجار [۳۰خرداد۷۳] بهجای مانده... فردا حرف درنیارید که زمرد دستش است...
@faghatkhoda1397
🔸ماجرای شنیدنی ملا عبدالله و امام حسین (ع)
🔹حاج اصغر روشن دوست نقل می کرد، یک روز در مجلس ناظم آقا به همراه دیگر هیئتی ها نشسته بودیم که ایشان ماجرای ملاعبدالله را برایمان نقل کرد و آن ماجرا این است:
🔸روضه خوان پیری بنام ملاعبدالله قبلا در تبریز وجود داشت و من ایشان را دیده بودم. خودش برایم نقل می کرد که چند روز به ایام محرم مانده بود و من در حیاط خانه حصیری پهن کرده و زیر درخت بادام نشسته بودم و با خود فکر میکردم که امسال از هیچ جا برایم جهت روضه خوانی دعوتی به عمل نیامده است و با خود گفتم: یا حسین، من اگر در دستگاه بیلر بیگ (فرماندار وقت) بودم، تا به حال او دست مرا گرفته بود و اینچنین درمانده و مستاصل نمی شدم.
🔹در همین حال به خواب رفتم و در خواب به محضر مولا آقا اباعبدالله الحسين (ع) رسیدم، ایشان رو به من کردند و فرمودند: «ملا عبدالله هر جا روضه خواندی، پولش را گرفتی و بابت آن از من طلبی نداری».
🔸در همین حال ناگهان از خواب پریدم، بسیار ناراحت و پشیمان بودم، و از شدت عصبانیت و ناراحتی سرم را به درخت بادام زدم، به طوری که سرم شکست و خون زیادی از من رفت، در همان حال به شدت گریه می کردم، اهل و عیالم از سر و صدای من به حیاط آمدند و جلویم را گرفتند، شب شد و من به رختخواب رفتم ولی هر لحظه که بیاد آن صحنه می افتادم، آرام و قرار از من سلب می شد و بر خود لعنت می فرستادم.
🔹صبح زود دیدم درب منزل را می زنند، جلوی در که رفتم، دیدم دو نفر از مامورین بیلر بیگ هستند و می گویند بیلر بیگ با شما کار دارد، کمی ترسیدم ولی به هر حال لباسهایم را پوشیدم و عمامه ام را روی سر گذاشته به همراه مامورین حرکت کردم.
🔸وقتی پیش بیلر بیگ رسیدم، ایشان رو به من کرد و گفت: ملا عبدالله توئی؟ گفتم: بله. مرا بسیار تفقد و تکریم کرد و گفت: برایم روضه امام حسین (ع) را بخوان.
🔹گفتم: من پیر شده ام و صدای خوبی ندارم، به این خاطر نمی توانم خوب روضه بخوانم. بیلر بیگ گفت: می خواهم شما برایم روضه بخوانی.
🔸ملا عبدالله میگفت: همین که شروع به روضه خواندن کردم و گفتم: السلام علیک یا اباعبدالله، دیدم من ملاعبدالله دیروز نیستم، صدایم عوض شده است و مثل یک جوان شروع به روضه خواندن کردم.
🔹در حین روضه بیلر بیگ غش کرد و از هوش رفت، اطرافیان بیلر بیگ جمع شدند و گفتند: دیگر بس است ایشان از حال رفت، سپس او را به هوش آوردند، بیلر بیگ دستور داد ۵۰۰ سکه نقره (که در آن زمان پول زیادی بود) به من دادند.
🔸ملا عبدالله پول را قبول نمی کند و می گوید با خود عهد کرده ام برای روضه خواندن از کسی پول نگیرم.
🔹بیلر بیگ می گوید: من کسی نیستم که برای روضه پول بدهم و اصلا به روضه هم اعتقادی نداشتم تا اینکه دیشب در عالم خواب خدمت حضرت زهرا عليها السلام رسیدم و ایشان به من دستور دادند که «باید ملا عبدالله را برای روضه خواندن دعوت کنی و به او هدیه ای بدهی، او دلش شکسته و بین او و پسرم حسین کدورتی پیش آمده که باید حل شود،
@faghatkhoda1397
✅سوال جواب اعرابی از رسول خدا(ص)
می خواهم داناترین مردم باشم. حضرت فرمود: از خدا
بترس.
می خواهم همیشه دل من روشن باشد. حضرت فرمود:
مرگ را فراموش نکن.
می خواهم همیشه در رحمت حق باشم. حضرت فرمود:
با خلق خدا نیکی کن.
می خواهم از دشمن به من آفتی نرسد. حضرت فرمود:
توکل به خدا کن.
می خواهم در چشم مردم خوار نباشم. حضرت فرمود:
پرهیز گار باش.
می خواهم عمر من طولانی باشد. حضرت فرمود:
صله رحم کن.
می خواهم روزی من وسیع گردد. حضرت فرمود:
همیشه با وضو باش.
می خواهم به آتش دوزخ نسوزم. حضرت فرمود:
چشم و زبان خود را ببند.
می خواهم بدانم گناهان من به چه چیز ریخته می شود.
حضرت فرمود: به تضرع و توبه.
می خواهم سنگین ترین مردم باشم. حضرت فرمود:
از کسی چیزی مخواه.
می خواهم پرده ی عصمتم دریده نشود. حضرت فرمود:
پرده عصمت دیگران را ندر.
می خواهم که گورم تنگ نباشد. حضرت فرمود:
مداومت کن به خواندن سوره ی تبارک.
می خواهم مال من بسیار شود. حضرت فرمود:
سوره مبارکه واقعه را هر شب بخوان.
می خواهم فردای قیامت ایمن باشم. حضرت فرمود:
میان شام و خفتن مشغول ذکر باش.
می خواهم خدای تعالی را در نماز حاضر یابم. حضرت فرمود:
در وقت وضو ساختن دقت کن.
می خواهم در نامه ی عمل من گناه نباشد. حضرت فرمود:
به پدر و مادر نیکی کن.
می خواهم برای من عذاب قبر نباشد. حضرت فرمود:
جامه خود را پاک نگهدار.
می خواهم از خاصان درگاه خدا باشم. حضرت فرمود:
شب و روز قرآن بخوان و در کارها راستی و درستی
پیشه کن.
@faghatkhoda1397
✅زهد امیرالمؤمنین علیهالسلام
آیتالله بهجت قدسسره:
✏️حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام لباس خود را درحالیکه بر بالای منبر نشسته بود، تکان میداد، از امام حسن علیهالسلام علت آن را سؤال کردند، فرمود: پدرم پیراهن دیگری نداشت، همین پیراهن را شسته و پوشیده، لذا تکان میدهد تا خشک شود.
✏️حلوای آن حضرت این بود که خرما را در ماست میزد و میخورد، و خوراکش، نان جو خشک بود، و در تقسیم بیتالمال مانند دیگران بهصورت مساوی بر میداشت
@faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاهکلید عاقبت بخیری
🎧 بشنوید گفتاری از حجتالاسلام مسعود عالی
@faghatkhoda1397
🔵⚪️ پنج ندایی که امام زمان (عجلاللهفرجه) هنگام ظهور میفرمایند..
👈🏼👈🏼«زمانی که حضرت قائم (عجل اللهفرجه) ظهور میکند، [کنار کعبه] ما بین رکن و مقام میایستد و پنج ندا میدهد:
1⃣ الأول: ألا یا أهل العالم أنا الإمام القائم؛ آگاه باشید ای جهانیان که منم امام قائم.
2⃣ الثانی: ألا یا أهل العالم أنا الصمصام المنتقم؛ آگاه باشید ای اهل عالم که منم شمشیر انتقام گیرنده.
3⃣ الثالث: ألا یا أهل العالم إن جدّی الحسین قتلوه عطشان؛ بیدار باشید ای اهل عالم که جد من حسین را تشنه کام کشتند.
4⃣ الرابع: ألا یا أهل العالم إنّ جدّی الحسین علیه السّلام طرحوه عریانا؛ بیدار باشید ای اهل عالم که جدّ من حسین را برهنه روی خاک افکندند.
5⃣ الخامس: ألا یا أهل العالم إنّ جدّی الحسین علیه السّلام سحقوه عدوانا؛ آگاه باشید ای جهانیان که جدّ من حسین را از روی کینه توزی پایمال کردند».
📚 إلزام الناصب ج 2، ص 233
@faghatkhoda1397
#ماجرای_واقعی
#جنازه_ای_که_زنده_شد❗️
حاج حسین گنابادی یکی از مردان خدا و نیروهای بهشت زهرا روایت میکرد که روزی یکی از همکارانم جهت انتقال جنازه ی مردی میان سال راهی روستای زرین دشت در اطراف تهران شد، ساعاتی بعد دستور آمد که برای مراسم غسل این مرد به غسالخانه بروم، من به همراه دوستم حاج محسن شمشکی راهی شدیم تا آن مرد را غسل داده و آماده ی تشییع کنیم، پسر و دخترش به همراه ما داخل غسالخانه بودند و به شدت گریه می کردند... برای غسل آماده شدم بعد از لخت کردن میت و خواباندنش آب را باز کردم و روی سینه اش ریختم، فشار آب بالا بود، برگشتم تا فشار آب رو کم کنم...
که صدای فریاد وحشتناکی همه جای غسالخانه را پر کرد، به طوری که ترس تمام وجودم را فرا گرفت و قلبم به شدت شروع به زدن کرد، جرات برگشتن و نگاه کردن را نداشتن، در حدود ۳۰ سالی که در غسالخانه کار کرده بودم تا به امروز اینقدر وحشت نکرده بودم، صدایی در گوشم زمزمه میکرد،
گنابادی... گنابادی....!
صدای جیغ چنان مرا ترسانده بود که چیزی متوجه نمی شدم تا اینکه دستی از پشت بر شانه ام نشست...!
حاج شمشکی با چهره ای یخ زده و دستانی لرزان مرا صدا می کرد، سرم را برگرداندم و با ترس و لرز به چهره حاج شمشکی خیره شدم...
با لحنی لرزان و در حالی که به جنازه اشاره می کرد می گفت: حسین، جنازه زنده شد....!
سرم تیری کشید، نگاهی به جنازه کردم که چشمانش را باز کرده و به من خیره شده، همه فریاد می کشیدند، دخترش بیهوش شده بود، پسرش از ترس چهره اش گچ شده بود، منم با دیدن اوضاع بسیار آشفته شدم، سریع در غسالخانه را باز کردم و شروع کردم به فریاد کشیدن...
مرده زنده شد، جنازه زنده شد...
فشارم افتاد و کمی بعد دیگر ندانستم چه شد،
ساعتی بعد که به هوش آمدم خودم را روی تخت بیمارستان دیدم، حاج شمشکی و شیخ آخوندی آخوند بهشت زهرا بالا سرم بودند، به محض اینکه هوشم سر جایش آمد ماجرا را پیگیر شدم...
حاج شمشکی شروع به روایت ماجرا کرد...
وقتی تو از هوش رفتی کمی بعد که آمبولانس تو را به بیمارستان رساند، پزشکان بالای سر جنازه حاظر شدند، و بعد از معاینات دیدیم که علائم حیاتی او بازگشته و به حالت عادی برگشته، او یک روز قبل شدیدا مریض می شود و فرزندانش به بیمارستان منتقل می کنند، چون قبلا مشکل قلبی داشت و داخل قلبش با عملی باطری گذاشته بودند در بیمارستان بعد از تزریق آمپول علائم حیاتی او از بین می رود، و پزشک به علت متوجه نشدن موضوع قلبش، نسخه ی مرگ او را میپیچد تا اینکه در غسالخانه با فشار آب سرد که روی سینه اش ریختی شوک وارد شده و باطری دوباره کار افتاد و علائم او برگشت و خدا رو شکر زنده شد....
من زبانم بند آمد و تا الان که سالها گذشته هنوز آن خاطره از ذهنم بیرون نرفته.
@faghatkhoda1397
از بزرگى پرسیدند:
برکت در مال یعنی چه؟
در پاسخ، مثالی زد و فرمود:
گوسفند در سال یکبار زایمان می کند و هر بار هم یک بره به دنیا می آورد.
سگ در سال دو بار زایمان میکند و هر بار هم حداقل 6-7 بچه.
به طور طبیعی شما باید گله های سگ را ببینید که یک یا دو گوسفند در کنار آن است.
ولی در واقع برعکس است.
گله های گوسفند را می بینید و یک یا دو سگ در کنار آنها ...
چون خداوند برکت را در ذات گوسفند قرار داد و از ذات سگ برکت را گرفت.
مال حرام اینگونه است.
فزونی دارد ولی برکت ندارد.
روی مفهوم" برکت در روزی" فکر کنیم.
@faghatkhoda1397
#داستان
#زن_حیله_گر
مردی زن فریبكار و حیلهگری داشت. مرد هرچه میخرید و به خانه میآورد، زن آن را میخورد یا خراب میكرد. مرد كاری نمیتوانست بكند. روزی مهمان داشتند مرد دو كیلو گوشت خرید و به خانه آورد. زن پنهانی گوشتها را كباب كرد و با شراب خورد. مهمانان آمدند. مرد به زن گفت: گوشتها را كباب كن و برای مهمانها بیاور. زن گفت: گربه خورد، گوشتی نیست. برو دوباره بخر. مرد به نوكرش گفت: آهای غلام! برو ترازو را بیاور تا گربه را وزن كنم و ببینم وزنش چقدر است. گربه را كشید، دو كیلو بود. مرد به زن گفت: گوشتها دو كیلو بود گربه هم دو كیلو است. اگر این گربه است پس گوشت ها كو؟ اگر این گوشت است پس گربه كجاست؟
ای ایاز استارهٔ تو بس بلند
نیست هر برجی عبورش را پسند
هر وفا را کی پسندد همتت
هر صفا را کی گزیند صفوتت
مثنوی معنوی دفتر پنجم
مولوی
@faghatkhoda1397
#چگونگی_بیان
پادشاهی در خواب دید تمام دندانهایش افتادند!
دنبال تعبیر کنندگان خواب فرستاد ...
اولی گفت: تعبیرش این است که مرگ تمام خویشاوندانت را به چشم خواهی دید.
پادشاه ناراحت شد و دستور داد او را بکشند...
دومی گفت: تعبیرش این است که عمر پادشاه از تمام خویشاوندانش طولانی تر خواهد بود...
پادشاه خوشحال شد و به او جایزه داد!
هر دو یک مطلب یکسان را بیان کردند اما با دو بیان متفاوت...
@faghatkhoda1397
✅تلنگر
✍يه فلج قطع نخاعى از خواب كه بيدار میشه منتظره يک نفر بيدار بشه، سرش منت بذاره و ببرتش دستشويى و حمام و كاراى ديگه شو انجام بده. ميدونى آرزوش چيه؟ فقط يكبار ديگه خودش بتونه راه بره و كاراشو انجام بده... يه نابينا از خواب كه بيدار ميشه، روشنايى رو نميبينه، خورشيد و نميبينه، صبح رو نميبينه.
ميدونى آرزوش چيه؟ فقط يكبار فقط يكروز بتونه نزديكاش و عزيزاش و آسمون و و زندگى رو با چشماش ببينه...
يه بيمار سرطانى دلش ميخواد خوب بشه و بدون شيمى درمانى و مسكن هاى قوى زندگى كنه و درد نكشه...يه كر و لال آرزوشه بشنوه بتونه با زبونش حرف بزنه... يه بيمار تنفسى دلش ميخواد امروز رو بتونه بدون كپسول اكسيزن نفس بكشه... يه معتاد در عذاب آرزوى بيست و چهار ساعت پاكى رو داره...
الآن مشكلت چيه دوست من؟ دستتو ببر بالا و از ته قلبت شكرگزارى كن که از قدیم گفتن شکر نعمت نعمتت افزون کند. کفر نعمت از کفت بیرون کند. با تمام وجودت از نعمتايى كه خدا بهت داده استفاده كن تو خيلى خيلى خيلى خوشبختى، غر نزن، ناشكرى نكن. آسونا رو خودت حل كن
سختاشم خدا
🔅ﺧﺪﺍﯾﺎ !
🔹ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺗﺸﮑﺮ !
🔹ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺩﯼ ﺗﻔﮑﺮ !
🔹ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﮔﺮﻓﺘﯽ ﺗﺬﮐﺮ !
🔶ﮐﻪ :
🔹ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺕ ﻧﻌﻤﺖ !
🔹ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺍﺕ ﺣﮑﻤﺖ !
🔹ﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺕ ﻋﺒﺮﺕ ﺍﺳﺖ !
@faghatkhoda1397
#رهایی_از_زودرنجی
شخصی میگفت:"من چیزهای زیادی بخشیدم و در عوض فقط یک نگاه توهین آمیز دریافت کردم."
بیایید به فرد نبخشیم به شخص نبخشیم ،بلکه آن شخص را به عنوان تصویری از خدا بدانیم و آنچه را که به او میبخشیم به خدا بدهیم.
آن شخص فقط مانند یک صندوق پست است.
وقتی که نامه ای را پست میکنید مهم نیست که صندوق پست کهنه است یا نو ،فقط نامه را در آن می اندازید و اطمینان دارید که نامه به مقصد خواهد رسید.
مقصد ما خداست.
با چنین اعتقادی ببخشید و بدهید آنگاه حالتاڹ خوبه خوب میشود بعد از هر بخششی...
@faghatkhoda1397
#آرامبخش
ﺗﺎﺣﺎﻻ ﺩﻧﺪﻭﻧﭙﺰﺷﮑﯽ ﺭﻓﺘﯿﻦ؟؟؟
ﺍﻭﻝ ﺩﮐﺘﺮ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺳﻮﺯﻥ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺗﻮ ﻟﺜﻪ ﺗﻮﻥ،ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻥ ﻣﺘﻪ ﺭﻭ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ
ﺩﺳﺘﺶ ...
ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﺎ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺩﺭﺩ ﺩﺳﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺭﻭ ﻣﺤﮑﻢ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﯿﺪﯾﻢ
ﻭ ﺍﺷﮏ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺎﻣﻮﻥ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﺸﻪ ...
ﭼﺮﺍ ﻧﻤﯿﺰﻧﯿﻦ ﺗﻮ ﮔﻮﺷﺶ؟
ﭼﺮﺍ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻫﻮﺍﺭ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟
ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺩ ﺭﻭ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﺮﺩﯾﺪ،ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﻮﺯﻥ ﻭ ﺁﻣﭙﻮﻝ ﻭ ﻣﺘﻪ ﻭ
ﺍﻧﺒﺮ ﻭ ...
ﺧﻮﺏ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﻨﯿﺪ ﺑﻬﺶ !
ﭼﺮﺍ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟
ﺗﺎﺯﻩ ﮐﻠﯽ ﻫﻢ ﺍﺯﺵ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﻣﯿﮕﯿﻢ: ﺁﻗﺎﯼ ﺩﮐﺘﺮ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﻭﻗﺖ ﺑﻌﺪﯼ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﺶ؟!
ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ " ﺩﻧﺪﻭﻧﭙﺰﺷﮏ" ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ... ؟؟
ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﭼﻮﻥ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﯿﻢ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺩ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺩﺍﺭﻩ
ﻭ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﻣﯿﺸﻪ،ﻣﯿﺪﻭﻧﯿﻢ ﯾﻪ ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺩﺍﺭﻩ،ﺧﻮﺏ ﺧﺪﺍ ﻫﻢ
ﺣﮑﯿﻤﻪ ...
ﺍﺻﻼ ﻗﺒﻼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺣﮑﯿﻢ ...
ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺣﮑﻤﺖ ﺍﺳﺖ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺭﻧﺠﯽ ﺭﻭ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ،ﺍﺯﺵ ﺗﺸﮑﺮ
ﮐﻨﯿﻢ،ﺑﮕﯿﻢ ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻌﺪﯼ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﺶ؟
ﺭﻧﺞ ﺑﻌﺪﯼ؟
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ ﻣﺪﺭﮎ ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﯼ؟؟؟
ﺣﺘﯽ ﻗﺪ ﯾﻪ " ﺩﻧﺪﻭﻥ ﭘﺰﺷﮏ "؟؟؟
ﯾﺎﺩﺕ ﻧﺮﻩ ﺍﻭﻥ ﺧﯿــﻠﯽ ﻭﻗﺘﻪ ﺧﺪﺍﺳﺖ
@faghatkhoda1397
جملاتی زیبا از حضرت علی(ع):
نه سفیدی بیانگر زیبایی است...
و نه سیاهی نشانه زشتی...
کفن سفید اما ترساننده است
و کعبه سیاه اما دوست داشتنی است... انسان به اخلاقش هست نه به مظهرش... قبل از اینکه سرت را بالا ببری و نداشته هایت را به پیش خدا گلایه کنی...
نظری به پایین بینداز و داشته هات را شاکر باش...
انسان بزرگ نمیشود ، جز به وسیله ی فكرش ،
شریف نمیشود ، جز به واسطه ی رفتارش ،
و قابل احترام نمیگردد ، جز به سبب اعمال نیكش...
@faghatkhoda1397
🌱حکایت خشت های طلا
طمع
عيسی بن مريم عليه السلام دنبال حاجتی می رفت. سه نفر از يارانش همراه او بودند. سه خشت طلا ديدند كه در وسط راه افتاده است. عيسی عليه السلام به اصحابش گفت: اين طلاها مردم را می كشند؛ مبادا محبت آنها را به دل خود راه دهيد. آن گاه از آنجا گذشته و به راه خود ادامه دادند.
يكی از آنان گفت: ای روح الله! كار ضروری برايم پيش آمده، اجازه بده كه برگردم. او برگشت و دو نفر ديگر نيز مانند رفيقشان عذر و بهانه آوردند و برگشتند و هر سه در كنار خشتهای طلا گرد آمدند. تصميم گرفتند طلاها را بين خودشان تقسيم نمايند.
دو نفرشان به ديگری گفتند: اكنون گرسنه هستيم. تو برو بخر. پس از آنكه غذا خورديم و حالمان بهتر شد، طلاها را تقسيم می كنيم. او هم رفت خوراكی خريد و در آن زهری ريخت تا آن دو رفيقش را بكشد و طلاها تنها برای او بماند.
آن دو نفر نيز با هم سازش كرده بودند كه هنگامی كه وی برگشت او را بكشند و سپس طلاها را تقسيم كنند. وقتی كه رفيقشان طعام را آورد، آن دو نفر برخاستند و او را كشتند. سپس مشغول خوردن غذا شدند. به محض اينكه آن طعام آلوده را خوردند، مسموم شدند.
حضرت عيسی عليه السلام هنگامی كه برگشت ديد، هر سه يارانش در كنار خشت های طلا مرده اند. با اذن پروردگار آنان را زنده كرد و فرمود: آيا نگفتم اين طلاها انسان را می كشند؟
📚 بحار ج 14، ص 280
@faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
✍سخنرانی حاج آقا دانشمند
🎥موضوع: پدر و مادر اگه داری این کلیپ رو از دست نده
@shahidane1
#داستانک
✅ برای خداوند فرقی ندارد.
🔹حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود مردی میان سال در زمین کشاورزی خودش مشغول کار بود .حاکم تا او را دید ،بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند .
🔹 روستایی بی نوا با ترس در مقابل تخت حاکم ایستاد .به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند .
🔹حاکم گفت بهترین قاطر به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید بعد حاکم از تخت پایین آمد و آرام آرام قدم میزد ،
گفت میتوانی بر سر کارت برگردی ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت .
🔹همه حیران از آن عطا و بی اطلاع از حکمت این جفا ، منتظر توضیح حاکم بودند .حاکم پرسید : مرا می شناسی؟ مرد بیچاره گفت : شما حاکم نیشابور و تاج سر رعایا و مردم هستید.
🔹حاکم گفت :
آیا قبل از این همه مرا میشناختی؟
مرد با درماندگی و سکوت به معنای جواب نه سرش را پایین انداخت .
🔹حاکم گفت:
بخاطر داری بیست سال قبل با هم دوست بودیم ، و در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود ، دوستت گفت:
🌸 خدایا به حق این باران رحمتت ، مرا حاکم نیشابور کن ؛و تو محکم بر گردن او زدی که ای ساده دل ! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم هنوز اجابت نشده ...
آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟
🔹یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد .
🔹حاکم گفت :
این هم قاطر و پالانی که می خواستی .
این کشیده هم ، تلافی همان کشیده ای که به من زدی .
🔹فقط می خواستم بدانی که برای خداوند ، دادن حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد .. فقط ایمان و اعتقاد من و تو به خداست که فرق دارد...
@faghatkhoda1397
#یا_امیرالمومنین_ع🌷✨
اے ماهترین ماهترین ماهترین ماه
اے از دلم آگاه و اِے حضرٺ دلخواه
ٺحقیق نمودیم ڪہ اڪسیر بقا چیسٺ
از عرش یڪے گفٺ، علےًّ ولےالله
#یا_حیدر_ڪرار❤️
@faghatkhoda1397
🔶 پیرمردی بود که پس از پایان هر روزش از درد و ازسختیهایش مینالید،،،
دوستی، از او پرسید:
این همه درد چیست که از آن رنجوری،،؟؟
▪پیرمرد گفت:
دو باز شکاری دارم،🦅🦅
که باید آنها را رام کنم،
دو تا خرگوش هم دارم🐇🐇
که باید مواظب باشم، بیرون نروند،
دوتا عقاب هم دارم🦅🦅
که بایدآنهارا
هدایت و تربیت کنم،
ماری هم دارم🐍
که آنرا حبس کرده ام،
شیری نیز دارم🦁
که همیشه، باید آنرا
در قفسی آهنین، زندانی کنم،
بیماری نیز دارم🥴
که باید از او مراقبت
کنم،، و در خدمتش باشم،،
▪مردگفت:
چه مےگویی،
آیا با من شوخی میکنی؟
مگر مےشود انسانی اینهمه حیوان را با هم در یکجا، جمع کند و مراقبت
کند!!؟
پیرمرد گفت: شوخی نمےکنم،
اما
حقیقت تلخ و دردناکیست،
🔵 آن دو باز چشمان منند،👀
که باید با تلاش وکوشش ازآنها مراقبت
کنم تا به جایی که نباید، نگاه نکنند،،
🔵 آن دو خرگوش پاهای منند،🦵🦵
که باید مراقب باشم بسوی ظلم و گناه
نروند،
🔵 آن دوعقاب نیز، دستان منند، 🙌
که بایدآنها را به درست کار کردن، آموزش دهم تا مایحتاج زندگی ام را از راه درست و حلال کسب کنم ،
🔵 آن مار، زبان من است،👅
که مدام باید آنرا دربند کنم تا مبادا
کلام ناشایستی از او ، سر بزند،
🔵 شیر، قلب من است❤
که با وی همیشه در نبردم
که مبادا کینه و کدورتی در آن جای بگیرد و نسبت به کسی کینه بورزد،
🔵 و آن بیمار، جسم وجان من است،👤
که برای بهبودی خود،
محتاج هوشیاری، مراقبت و
آگاهی من است،
✨این کار روزانه من است
که اینچنین
مرا خسته و رنجور نموده است....
@faghatkhoda1397