eitaa logo
طهارت نفس
2.8هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
24 فایل
هو الرزاق ﷽ ↶سلام لطفا دربرابر تبادل و تبلیغات کانال صبورباشید و به رشد کانال کمک کنید.🌼 💝جهت رزرو تبلیغ👈 @A_DMEN تبلیغات ارزان و بصرفه👇 https://eitaa.com/joinchat/3694068054Cced867b572
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونه هایش ، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره . روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند . نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت . او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید : ‘میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟ ‘ یک دفعه کلاس از خنده ترکید … بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند . اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای در میان همه و از جمله من پیدا کند : اما بر عکس من ، تو بسیار زیبا و جذاب هستی . او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند . او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود . به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و … . به یکی از دبیران ، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود . آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد . مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا ! و حق هم داشت . آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود . سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم . پنج سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم ، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش می دانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت : ‘برای دیدن جذابیت یک چیز ، باید قبل از آن جذاب بود ! ‘ در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم . دخترم بسیار زیبا ست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند . روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست ؟ همسرم جواب داد : من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم . و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید @faghatkhoda1397
🌼داستان کوتاه ✍به بازار هفتگی شهر رفتم. دیدم شیطان به دست مردی بر روی زمین بساط قمار پهن کرده و سه ورق که پشت یکی خال سیاهی داشت در دستش بود. خال‌ها را عوض می‌کرد و می‌گفت: هر خال سیاه صد هزار تومان! عده‌ای دور او جمع شده بودند و وسوسه می‌شدند تا پول مفت در بیاورند. اما ترس از باختن داشتند. صاحب قمار را دوستی بود از نزد شیطان که ایستاده بود و کسی او را نمی‌شناخت و با هماهنگی صاحب بساط گفت: من بازی می‌کنم و در همان حرکت اول خال سیاه را پیدا کرد و صد هزار تومان برد. دیگران متعجب شدند و شک‌شان بر کار صاحب قمار به یقین تبدیل شد که کارش درست است و پول را می‌دهد. از تماشاگران کس دیگری وارد قمار شد و دو بار بازی کرد ولی هر دو بار را باخت.... یاد داستان طلسم و جادوگران و فال‌بینان شهر افتادم. شیطان را دیدم که مثل همین صاحب بساط قمار چگونه به جای کار کردن آنان را تشویق به درآوردن پول مفت می‌کند. آنان هم به جای این‌که در زمان رسیدن به بن‌بست و مشکلی در زندگی به سمت خداوند بروند و استغفار و توبه کنند تا خداوند از گناه‌شان که سبب این مشکل‌شان شده است بگذرد و رفع مشکل‌شان بنماید این گروه را هم از گناهان‌شان در زمان بلاء و استغفار و توبه غافل‌شان می‌کند و با طلسم و جادو مشکل‌شان‌ را حل می‌کند. کسی را که صاحب معصیت عاق والدین است و والدین‌اش را از خودش دور کرده است و صلۀ ارحام نمی‌کند که خدا روزی را در صلۀ ارحام قرار داده است ولی شیطان آن را در دست جادوگر به او نشان می‌دهد که به طلسم و جادو برای باز کردن روزی قفل شده‌اش متوسل شود و شیطان برای توجیه صداقت کار خود یک‌بار در جادوگر صداقتی بر او نشان می‌دهد. (این صداقت چنین است که خودش کسی را آزار می‌دهد و وقتی او را سمت جادوگر فرستاد از او دور می‌شود تا او به این باور برسد که جادوگر کارش درست بود....) و چنین به راحتی اعتقاد و دین انسان را از او می‌گیرد و در زمان مشکلات به جای این‌که انسان به سمت خداوند با توبه و استغفار روی کند دربدر به دنبال دعانویس و رمال و جادوگر @faghatkhoda1397
✨﷽✨ 📝⇇زنی نازا و عقیم نزد پیامبر وقت می رود و می گوید از خدا فرزندی صالح برایم بخواه پیامبر دعا می کند ؛وحی می رسد که او را نازا خلق کردیم 📝⇇زن می گوید خدا رحیم است و می رود زن سال بعد هم این درخواست را می کند و باز هم وحی می رسد که او را نازا آفریدیم زن این بار هم نگاهی به آسمان می اندازد و می رود 📝⇇سال بعد پیامبر وقت آن زن را با کودکی در آغوش می بیند با تعجب میگوید بارالها چگونه کودکی دارد! او که نازا خلق شده بود؟ وحی می رسد: هر بار گفتیم عقیم است او باور نکرد و مرا رحیم خواند رحمتم بر سرنوتش پیشی گرفت... 👈🏻چه خوب بود اگر غم ها را در برابر رحمت الهی باور نمی کردیم 📚مجموعه شهر @faghatkhoda1397
💌 . روح‌الله نه فقط در حرف بلکه در عمل نیز عاشق و دلداده امیرالمومنین علی(ع) بود.✨ این شیفتگی‌اش در رفتار او با دیگران خیلی مشخص بود.🍃 رفتارش با همسرش، پدرش، مادر مرحومش، خواهر و برادر و رفقایش. همه از او به عنوان یک «مردِ واقعی» یاد می‌کنند.🌿 غیرت و جوانمردیش حیدری بود. سن زیادی نداشت اما بلد بود چطور علی‌گونه رفتار کند. در جای جای زندگی‌اش ردِ علوی بودن را می‌توان یافت. عشق و محبت به خانواده کار و تلاشش در راه اسلام جان دادنش در راه خدا همه و همه از او یک مرد بزرگ ساخت. نه فقط اسم جهادیش «علی» بود که رفتار و کردارش هم «علی‌گونه» بود.✨🌱 🌷 @faghatkhoda1397
🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین ✨ به روایت همسر ابراهیم گفت: "باید برگردی بری اصفهان. دزفول الان امن نیست. این عملیات با عملیات های دیگر فرق می کند. " اهمیتش را برایم گفت. حتی محورها را برام شرح داد. گفت :" این عملیات دو حالت دارد. یا ما می توانیم محورهای از پیش تعیین شده را بگیریم یا نمی توانیم. اگر بتوانیم، که شهر مشکلی ندارد. ولی اگر نتوانیم و این تپه ها بیفتد دست عراقی ها می توانند خیلی راحت دزفول را با خاک یکی کنند. " گفتم : "من هم خب مثل بقیه. می مانم. هر کاری آنها کردند من هم میکنم. " گفت : " نه، فقط این نیست. مردم بومی اینجا اگر مشکلی پیش بیاید بلند می شوند با خانواده شان می روند مناطق اطراف. تو با کی می خواهی بروی وقتی من نیستم؟ بعد هم این که تو به خاطر اسلام باید بلند شوی بروی اصفهان. " نگاهش کردم. یعنی نمی فهمم رفتن من چه ربطی به اسلام داره. گفت : " اگر تو اینجا بمانی، من همه اش توی خط نگران توام، نمی فهمم باید چه کار کنم. " فرداش برگشتنی یک قران هم پول نداشتم راه بیفتم. روم نمی شد به ابراهیم بگویم. فقط گفتم :" یک کم پول خرد داری به من بدی که اگر خواستم تاکسی سوار شوم مصیبت نکشم؟ " گفت :" پول، صبر کن ببینم. " دست کرد توی جیبش، تمامش را گشت. او هم نداشت. به من نگاه کرد. روش نشد بگوید ندارم. گفتم :" پول های من درشت است.اگر خرد داشته باشی _حالا اگر نیست با همین ها که دارم، می روم." گفت :" نه،صبر کن." فکر کنم فهمیده بود که می گفت نه. نمی شد یا نمی خواست اول زندگی بگوید پول همراهش نیست. نگاهی به دور و برش کرد، نگران چه،دنبال کسی می گشت. شرمنده هم بود. گفت :" من با یکی از بچه‌ها کار فوری دارم. همین جا باش الان بر می گردم. " از من جدا شد، رفت پیش دوستش. دیدم چیزی را دست به دست کردند. آمد و گفت :" باید حتماً می دیدمش. داشت میرفت جبهه. ممکن بود دیگه نبینمش. " ابراهیم توی دفترچه یادداشتش نوشته بود که به فلانی در فلان روز فلان تومان بدهکار ست،یادش باشد به او بدهد. دست کرد توی جیبش، اسکناس ها را در آورد. گفتم :" من اسکناس درشت خودم دارم، باشد حالا،باشد بعد." گفت :" نه،پیش تو باشد مطمئن تر ست." راه افتادم. در راه، توی اتوبوس تا اصفهان گریه کردم. فکر می کردم ممکن ست دیگر هرگز نبینمش. اما آمد. یک ماه بعد، بعد از عملیات. شانزده اسفند از هم جدا شدیم و شانزده فروردین آمد خانه مادرم دیدنم. من و ابراهیم فقط سه عید نوروز را با هم بودیم. با هم که نه. بهتر است این طور بگویم، تحویل هیچ سالی را با هم نبودیم. عید سوم، قبل از حلول آخرین سال زندگی ابراهیم، بهش گفتم : " بگذار این عید را با هم باشیم. " گفت :" من از خدام ست پیش تو باشم ببینمت، ولی نمی شود، نمی توانم. " گفتم :" من هم خب به همان خدا قسم دل دارم. طاقت ندارم ببینم این عید هم پیشم نیستی. " گفت : " اگر بدانی چند نفر اینجا هستند که ماه هاست خانواده هایشان را ندیده اند، اگر بدانی خیلی ها هستند مثل من و تو که دوست دارند پیش هم باشند و نمی توانند، هیچ وقت این حرف را نمی‌زدی. " گفتم :" چند ساعت هم، فقط به اندازه سال تحویل، نمی توانی بیایی؟ " گفت : " بگو یک دقیقه. " گفتم :" پس باز هم باید...... " گفت :" وسوسه ام نکن، ژیلا، بگذار عذاب وجدان نداشته باشم. بگذار مثل همیشه عید را پیش بچه ها باشم. این طوری برای همه مان بهتر است، راحتر ست. " گفتم :" برای من نیست، یعنی واقعاً دیگر برای من نیست." گفت :"می دانم، ولی ازت خواهش میکنم مثل همیشه باش. قرص و صبور و....." گفتم :" چشم به @faghatkhoda1397
🔴فضيلت ميهمان بر ميزبان محمّد بن قيس حكايت كند: روزى در محضر مبارك امام جعفر صادق عليه السلام نام گروهى از مسلمانان به ميان آمد و من گفتم : سوگند به خدا، من شب ها شام نمى خورم ، مگر آن كه دو يا سه نفر از اين افراد با من باشند؛ و من آن ها را دعوت مى كنم و مى آيند در منزل ما غذا مى خورند. امام صادق عليه السلام به من خطاب كرد و فرمود: فضيلت آن ها بر تو بيشتر از فضيلتى است ، كه تو بر آن ها دارى . اظهار داشتم : فدايت شوم ، چنين چيزى چطور ممكن است ؟! در حالى كه من و خانواده ام خدمتگذار و ميزبان آن ها هستيم ؛ و من از مال خودم به آن ها غذا مى دهم ؛ و پذيرائى و انفاق مى نمايم !! حضرت صادق عليه السلام فرمود: چون هنگامى كه آن ها بر تو وارد مى شوند، از جانب خداوند همراه با رزق و روزى فراوان ميهمان تو مى گردند و زمانى كه خواستند بيرون بروند، براى تو رحمت و آمرزش به جا خواهند گذاشت . 📚محجّة البيضاء: ج 3، ص 33. @faghatkhoda1397
به خدا که بسپاری، حل می‌شود. خودم دیده‌ام؛ وقتی که از همه بریده بودم؛ بی هیچ چشم‌داشتی هوایم را داشت، در سکوت و آرامش، کار خودش را می‌کرد و نتیجه را نشانم می‌داد که یعنی ببین! تو تنها نیستی... خودم دیدم وقتی همه می‌گفتند این آخر خط است، با اشاره حالی‌ام می‌کرد که به دلت بد راه نده! تا من نخواهم هیچ‌ آخری، آخر نیست و هیچ آغازی بدون اذن من سر نمی‌گیرد. خودم دیدم وقتی همه سعی بر زمین زدنم داشتند، دستان مرا محکم می‌گرفت و مرا بالاتر می‌کشید تا از گزندشان در امان باشم، هرکجا آدم‌ها دوستم نداشتند، او دوستم داشت و خلأ احساس مرا یک‌تنه پر می‌کرد. اوست از پدر پناه دهنده‌تر و از مادر، مهربان‌تر... اوست از هرکسی تواناتر. من کارم را به خدا سپرده‌ام و او هرگز بنده‌اش را ناامید نمی‌کند. «أَلَیْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ » ؟! چرا.. کافی‌ست، به خدا که خدا همه‌جوره برای بنده‌اش کافی‌ست... @faghatkhoda1397
📚 داستان کوتاه طنــــاب و خدا داستان طناب درباره کوهنوردی است که می خواست از بلندترین کوهها بالا برود.. او پس از سالها آماده سازی ماجراجویی خود را آغاز کرد.. ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خود می خواست تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود ... او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته رفته رو به تاریکی می رفت.. ولی قهرمان ما به جای-آنکه چادر بزند و شب را زیر چادر به شب برساند به صعودش ادامه داد تا اینکه هوا کاملا تاریک-شد. به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمی شد... سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمی توانست چیزی ببیند حتی ماه و ستاره ها-پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند.. کوهنورد همان طور که داشت بالا می رفت در حالیکه چیزی به فتح قله نمانده بود ناگهان -پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمام تر سقوط کرد... سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس تمامی خاطرات خوب و بدزندگی اش را به یاد می آورد.. داشت فکر می کرد چقدر به مرگ نزدیک شده..که ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش حلقه خورده و وسط زمین و هوا مانده ... حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط کاملش شده بود .. در ان لحظات سنگین سکوت چاره ای نداشت جز اینکه فریاد بزند : "خدایا کمکم کن." ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد:"از من چه می خواهی؟" - نجاتم بده! - واقعا فکر می کنی می توانم نجاتت دهم؟ - البته تو تنها کسی هستی که می توانی مرا نجات دهی. پس آن طناب دور کمرت را ببر! برای یک لحظه سکوت عمیقی همه جا را فرا گرفت.. و مرد تصمیم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نکند... روز بعد گروه نجات رسیدند و جسد منجمد شده یک کوهنورد را پیدا کردند که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود و در حالیکه تنها یک متر با زمین فاصله داشت.... @faghatkhoda1397
✨﷽✨ 🔴اسیر پیش‌فرض‌های خود نباشیم ✍رﻭﺯﯼ ﭘﺴﺮﯼ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺪﺭ ﺧﻮﺩ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﻣﺎشینی ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻩ‌ﺍﯼ ﭘﺮﭘﯿﭻ ﻭ ﺧﻢ در حال ﺣﺮﮐﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﭘﺪﺭ ﺧﺎﺭﺝ می‌شود و ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﺳﺨﺖ، ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﻪ ﺩﺭﻩ ﺳﻘﻮﻁ می‌کند. ﭘﺪﺭ ﺩﺭ ﺟﺎ ﻓﻮﺕ می‌کند ﺍﻣﺎ ﭘﺴﺮ ﺗﻮﺳﻂ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﺍﻣﺪﺍﺩﯼ ﻧﺠﺎﺕ می‌یابد ﻭ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ منتقل می‌شود. ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺭئیس ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﺟﺴﻤﺎﻧﯽ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﻪ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﺍﻭ می‌رود، ﺑﻪ یک‌باره ﻭ ﺑﺎ ﺷﮕﻔﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ‌می‌شود ﮐﻪ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ، ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺩ ﺍﻭﺳﺖ! ﺳﻮﺍﻝ: ﺍﮔﺮ ﭘﺪﺭ ﮐﻮﺩﮎ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﺭئیس ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ!؟ چند ثانیه فکر کنید سپس بخوانید. ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ‌ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭﯼ ﭼﻨﮓ می‌زند ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻥ ﻧﺪﺍﺭد. ﺁﯾﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺭﺋﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﺪ!؟ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺳﯿﺮ ﺗﻔﮑﺮﺍﺕ ﻗﺎﻟﺒﯽ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﯿﻢ که به ما جرئت قضاوت کردن بدون چیدن پازل‌های اتفاق را می‌دهد، مثلا فلان قوم و نژاد رفتارشان این شکلی است یا همیشه حق باید با اطرافیان ما باشد نه با دیگران و ... مراقب تفکر قالبی خود @faghatkhoda1397
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش میلاد هست🥰✋ *استوار یڪم مامور کلانترے*🕊️ *شهید میلاد خسروی*🌹 تاریخ تولد: ۱۳۷۰ تاریخ شهادت: ۳۱ / ۲ / ۱۳۹۹ محل تولد: آقچه مزار،بوئین زهرا محل شهادت: تهران *🌹راوی← او تا یک پرونده را به سرانجام نمی‌رساند🎗️و تمامی متهمان مربوط به آن پرونده را دستگیر نمی‌کرد بی‌خیال نمی‌شد🍃 حتی اگر مجبور بود ۸۳ کیلومتر متهمان را تعقیب کند؛💥 میلاد تک خال می‌زد،🪄محال بود عملیاتی را انجام دهد که نتیجه آن دستگیری چند متهم تحت تعقیب و سر دسته اصلی باندها و اراذل سطح دار نباشد.»🎗️خبر شهادتش شوکه کننده بود،🥀در محله‌ای از پایتخت که در تصورات همه، محله‌ای لاکچری نشین است⚡ چند سارق مسلح در هنگام تعقیب و گریز به سمت مأموران پلیس شلیک می‌کنند💥و شهادت، روزی میلاد جوان دهه هفتادی پلیس پایتخت می‌شود.🕊️ او سعادت آباد را با خون پاک خود «آباد» کرد🍃و یک بار دیگر نشان داد که سبزپوشان ناجا برای حفظ امنیت داخل شهرها خودشان را قربانی مردم می‌کنند.🌙در پی عملیات تعقیب و گریز سارقان منزل،❌ استوار یکم “میلاد خسروی؛ مأمور کلانتری 134 شهرک قدس،🌙حین دستگیری سارقان مسلح با اصابت گلوله سارقین💥به بیمارستان منتقل شد🥀اما گلوله باعث شده بود لفریشن مغزی اتفاق بی‌افتد،🥀یعنی از بین رفتن تمام مغز، و امید نداشتن به زنده ماندنش،🥀او در سن ۲۶ سالگی به فیض شهادت نائل آمد*🕊️🕋 *ستوان دوم* *شهید میلاد خسروی* @faghatkhoda1397
💚حال دلت را به خداوند بسپار💚 💗 _به قلبت بگو که آرام باش و آن را با اکسیر عشق و توکل به خداوند سیراب کن، توکل یک واژه نیست و هرگز هزینه ای ندارد، توکل یعنی اعتماد بینهایت به قدرتش، به توانایی و آگاهی پروردگاری که این جهان را بدون ذره ای خطا اداره میکند و میتواند ما را به هر خواسته ای برساند. _با توکل کردن به نتایجی میرسید که فکرش هم شوقی بی اندازه در وجودتان ایجاد میکند زیرا در حالت آرامش کامل اتفاقات خوب از راه میرسد. با خودت تکرار کن: *من رابطه زیبا و عاشقانه ام را به خداوند می سپارم. *من موفقیتهای مالی ام را به خداوند می سپارم. *من آرامش روز و شبم را به خداوند می سپارم. *من برکت روزیم را به خداوند می سپارم. *امروزت و با توکل شاد و آرام @faghatkhoda1397
✍به بهلول گفتند تقـوا را توصیف کن گفت: اگر در زمینی که پُــــر از خار و خاشاک بود مجـبور به گذر شوید چه می ڪنید؟ گفتند: پیوسته مواظب هستیم و با احتــیاط راه می رویم تا خــود را حفـظ ڪنیم... 👌بهـلول گفت در دنیا نیز چنین کنید تقوا همین است از گـناهان کوچک و بزرگ پرهیز ڪنید و هــــیچ گناهی را ڪوچڪ مشمارید کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای ڪوچڪ درست شـــده @faghatkhoda1397
🍃﷽🍃 ✔️داستانی جالب .... بخوانید: 🍃💔🍃روزی حضـرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نزد اصحاب خود فرمودند: من دلم خیلی بحال ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش ڪند. اصحاب پرسیدند چطور ؟ 💠مولا فرمودند: آن شبی که به دستور خلیفه ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای خلیفه به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با خلیفه بیعت کند. ابوذر خشمگین شد و به مامورین گفت: شما دو توهین به من کردید; اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید ، دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟ شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من "علی" فروش شوم؟ تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی "علی" عوض نمی کنم. آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست. 🍃💔🍃مولا گریه می کردند و می فرمودند: به خدایی که جان "علی" در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان خلیفه محکم بست... سه شبانه روز بود که او و خانواده اش هیچ نخورده بودند . 📚الکافی، ج ۸، @faghatkhoda1397
⚠️ 📛 قلب سیاه ✅ امام صادق علیه السلام: شخصى را می‌بينى كه در لام يا واوى خطا نمیكند و سخنورى زبردست است؛ امّا دلش از شب تار هم سياه تر است و شخص ديگرى را مى‌بينى كه نمى‌تواند حرف دلش را به زبان بياورد؛ ليكن دلش مانند چراغ مى‌درخشد. ➫@faghatkhoda1397
✨﷽✨ ⚜ حکایت‌های پندآموز⚜ ✨کلاغی که مامور خدا بود!✨ ✍آقای شیخ حسین انصاریان می‌فرمود:یه روز جمعه با دوستان رفتیم کوه دوستان یه آبگوشت و چای روی هیزم درست کردن. سفره ناهار چیده شد ماست، سبزی،نون .دوتا از دوستان رفتن دیگ آبگوشتی رو بیارن که یه کلاغی از راه رسید رو سر این دیگ و یه فضله ای انداخت تو دیگ آبگوشتی.. گفت اون روز اردو برای ما شد زهر مار،توکوه گشنه بودیم همه ماست و سبزی خوردیم.خیلی سخت گذشت و خیلی هم رفقا تف و لعن کلاغ کردن گاهی هم میخندیدن ولی در اصل ناراحت بودن. وقت رفتن دوتا از رفقا رفتن دیگ رو خالی کنن، دیدیم دیگ که خالی کردن یه 🦂عقرب سیاهی ته دیگ هست!و اگر خدا این کلاغ رو نرسانده بود ما این آبگوشت رو میخوردیم و همه مون میمردیم کسی هم نبود.اگر اون عقرب را ندیده بودن هنوز هم میگفتن یه روز رفتیم کوه خدا حالمونو گرفت..حالتو نگرفت، جونت رو نجات داد!خدا میدونه این بلاهایی که تو زندگی ما هست پشت پرده چیه. امام حسن عسکری فرمودند: هیچ گرفتاری و بلایی نیست مگر آن که نعمتی از خداوند آن را در میان گرفته است. 🌺چقدر به خدا حسن ظن داریم؟! 📚 حکایت‌های @faghatkhoda1397
🕋 فَأَثَابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍّ (آل عمران/۱۵۶) ⚡️ترجمه: پس خداوند با غم اندوهی در پی غم و اندوهی دیگر به شما جزا داد 🔸آیا روزی به فکرتان رسیده بود که غم و اندوه پاداش باشد از طرف الله تعالی؟ 🔹 الله تعالی نفرموده اصابکم (به معنی به شما رسيدن) بلکه فرموده اثابکم (به معنی جزا و پاداش به شما داده) 🔸پس ای کسی که دارای هم و غمی هستی مژده باد. 👈 براستی خداوند میخواهد تو را امتحان کند تا پاک شوی و به تو پاداش بدهد. نه اینکه بخواهد تو را عذاب دهد و به تو اهانت بكند ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ @faghatkhoda1397
❤️ 🔔 انسان اســـــتاد می‌خواهد! ✅ عـلامه حـسن زاده آملی(ره): انسان اســـــتاد می‌خواهد و به معلم و مربی احتیاج دارد تنها به ڪتاب مشڪل حـــل نمی‌شـــود. آهـن باید به ڪوره‌ی آتـــش برود و استاد و چڪش و سندان ببیند تا شمــشیر بُرنده شود. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ @faghatkhoda1397
☀️ 🕋 وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَی. (نجم/۳۹) ⚡️ترجمه: و انسان به چیزی نمی‌رسد، مگر با تلاش خود... ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ @faghatkhoda1397
⚠️ 📛 مجادله ✅ امام حسن عسكرى عليه السلام: مجادله مكن كه احترامت از بين مى رود و شوخى مكن كه بر تو گستاخ مى شوند. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ @faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 🔹راهکار حضور قلب در نماز 🔸استاد مسعود عالی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⇝@faghatkhoda1397
☀️ ✅ امام علی علیه السلام: دعا سپر مومن است، و زمانی که زیاد درب را بزنی، برایت باز میشود. @faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 🔹پیغام سیدالشهدا برای شیعیان 🔸استاد مسعود عالی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ @faghatkhoda1397
🔘 وزن به حسب ارزش کالاست 🔸آهن را با تن محاسبه میکنند 🔸میوه را با کیلو 🔸طلا را با گرم 🔸الماس را با قيراط (هر قيراط ۲۰۰ میلی گرم است) 🔸ولی اعمال آخرت را با ذره اندازه‌گیری میکنند 🕋 فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ 🕋 وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ (زلزله 7 - 8) ⚡️ترجمه: پس هرکس به اندازۀ ذره‌ای کار نیک انجام داده باشد پاداش آن را می‌بیند و هر کس به اندازه ذره‌ای کار بد کرده باشد, کیفر آن را می‌بیند. 🔘 وزن به حسب ارزش کالاست آگاه باشید که کالای خدا گرانبهاست. آگاه باشید که کالای خدا بهشت است @faghatkhoda1397
🔹 اگر زندگی‌ات بطور کامل و با جزئیات در یک فیلم نمایش داده شود... آیا حاضری آن را با خانواده‌ات مشاهده کنی؟ یا در مقابل مردم به تماشای آن بنشینی؟ 🔹 اگر جوابت (خیر) است پس سعی کن فیلم خوبی تولید کنی چرا که در روز قیامت نمایش داده خواهد شد. 🕋 يَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لَا تَخْفَىٰ مِنْكُمْ خَافِيَةٌ (حاقه/۱۸) ⚡️ترجمه: در آن روز برای حساب و کتاب، به خدا نموده می‌شوید، و چه رسد به کارهای آشکارتان چیزی از کارهای نهانیتان مخفی و پوشیده نمی‌ماند. 👇تهیه فیلم خوب: بوسیله استغفار، توبه از گناهان گذشته، و عمل و پشتکار برای باقی مانده عمرت انجام می پذیرد. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ @faghatkhoda1397
⚠️ 🔔 امتحان و صبر 🕋 لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا أَذىً كَثِيراً وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ ⚡️ترجمه: قطعاً شما در و آزمايش خواهيد شد و از كسانى كه پيش از شما كتاب (آسمانى) داده شده‌اند و از كسانى كه شرك ورزيده‌اند، سخنان آزار بسيارى مى‌شنويد و اگر و پيشه كنيد، پس قطعاً آن (صبر، نشانه‌ى) عزم استوار شما در كارهاست. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ @faghatkhoda1397