✅✨کرامات حضرت امام جعفرصادق علیه السلام در کتب اهل سنت:
💕💕جعفر الصادق أحد أئمة ساداتنا آل البيت الکبار، کان رضي الله عنه إذا احتاج إلي شئ قال: با رباه أنا محتاج إلي کذا فما يستتم دعاءه إلا وذلک الشئ بجنبه موضوعا. قاله الشعراني.
جعفر صادق یکی از ائمه بزرگ اهل بیت بود هرگاه محتاج چیزی میشد میگفت: پروردگارا به فلان چیز احتیاج دارم و دعایش تمام نشده بود که آنچه خواسته بود در کنارش نهاده شده بود این مطلب را شعرانی نقل کرده است.
📚نام کتاب: جامع کرامات الأولياء نویسنده: یوسف بن اسماعیل نبهانی جلد2، صفحه4
💞🤲اللهم عجل لولیک الفرج
▂▃▅▇█▓▒░
@faghatkhoda1397
🌸🌼🍃زینت اهل بیت علیهمالسلام و مایهٔ مباهات امام صادق علیهالسلام باشیم
💦❄️ گریهٔ شرمِ محمد بن مسلم از انتسابش به مذهب جعفری!
🌳🌲امام صادق علیه السلام:
«وقتی شخصی از شما شیعیان باتقوا و راستگو و امانتدار بوده، و اخلاقش با مردم نيكو باشد، دربارۀ او میگویند: ”اين مرد، جعفرىّ مذهب است.“ و من از این مسئله خوشحال میشوم و از ناحیهٔ وی، سرور و شادی در دلِ من پدید میآید. ولی اگر غیر از این باشد، بر دلِ من، بَلا و گرفتاری و عار و ننگش پديدار مىشود! و دربارهاش میگویند: ”اين اخلاقِ ناپسند، حاصلِ ادب و تربیت جعفر [صادق علیه السلام] است!“»
📌📌«فَإنَّ الرَّجُلَ مِنْكُمْ إذَا وَرَعَ فِى دِينِهِ، وَ صَدَقَ الْحَديثَ، وَ أدَّى الامَانَةَ، وَ حَسُنَ خُلْقُهُ مَعَ النَّاسِ، قيلَ: هَذَا جَعْفَرِىٌّ، وَ يَسُرُّنِى ذَلِكَ وَ يَدْخُلُ عَلَىَّ مِنْهُ السُّرُورُ، وَ إنْ كَانَ عَلَى غَيْرِ ذَلِكَ دَخَلَ عَلَىَّ بَلَاؤُهُ وَ عَارُهُ، وَ قِيلَ: هَذَا أدَبُ جَعْفَر.»
📜الکافی ج 2 ص 636
💞🤲اللهم عجل لولیک الفرج
▂▃▅▇█▓▒░
@faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔲✨برای#اقتدار ایرانی
سرود #حماسی بسیار زیبا
🎯🔥در جواب عنتر بازیگر شروین حاجی پور《پوچی پور》
💞🤲اللهم عجل لولیک الفرج
▂▃▅▇█▓▒░
@faghatkhoda1397
💎✨معجزه رسول الله صلی الله علیه و آله 👇
💠امام صادق عليه السلام می فرمايند:
برخی از مردم به وسيلهي سخن، ايمان ميآورند و برخي ديگر جز با ديدن معجزه ايمان نميآورند.
♻️روزي مردي به محضر رسول خدا رسيد و به ايشان گفت: معجزهاي نشانم بده.
🔶رسول خدا به دو درختي که در کنار وي بودند گفتند: کنار هم قرار بگيريد آن دو درخت در کنار يکديگر قرار گرفتند. سپس به آن دو درخت دستور داد تا از يکديگر فاصله بگيرند و آن دو فاصله گرفتند و هر کدام در جاي سابق خود مستقر شدند. آنگاه آن مرد ايمان آورد.
📚الصفار ، محمد بن الحسن بن فروخ وفات : 290 ، بصائر الدرجات، ص 273، تحقيق : تصحيح وتعليق وتقديم: الحاج ميرزا حسن كوچه باغي سال چاپ : 1404 - 1362 ش ناشر : منشورات الأعلمي – طهران چاپخانه : مطبعة الأحمدي - طهران
💞🤲اللهم عجل لولیک
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍روزی یکی از دوستانم نقل میکرد: در مسیر روستایی هنگام غروب ماشینام خراب شد. ایراد از باتری ماشین بود، پیکان فرسودهای بود که عمر خودش را کرده بود.
در کنار جاده نشستم تا خدا رهگذری را بفرستد تا کمکم کند. پیرمردی از میان باغها رسید و گفت: «بنشین تا ماشین را هُل بدهم.» اصرار میکرد که بنشینم و به تنهایی میتواند ماشین را هُل بدهد. قدرت عجیبی داشت ماشین را هُل داد و روشن شد.
او را به خانهاش بردم. در بین راه حرف خیلی زیبایی زد، گفت: «چند باغ بزرگ دارد که در آن انواع میوهها را پرورش میدهد.»
گفت: «من هر بار باران میآید یک کنتوری برای خدا حساب میکنم و مبلغاش را جدا پرداخت میکنم. هر بار که باران میآید یک حق کارگر برای تقسیم آب و یک پول آب برای خدا کنار میگذارم و تمام محصولات باغ را جمع نمیکنم. یک پنجم محصولات را در روی درختان باقی میگذارم و فقیرانی خودشان میدانند و سالهاست، برای جمعکردن سهم خود به باغ میآیند. لطف خدا وقتی تگرگ میآید، باغ مرا نمیزند.
روزی ملخها به باغهای روستای ما حمله کردند، به باغ من کوچکترین آسیبی نزدند، طوری که مردم روستا در باغ من گوسفند قربانی کردند، تا ملخها روستا را رها کنند.»
✨📖✨ و ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقينَ (39 - سبأ)
⚡و آنچه که انفاق کنید او به شما عوض میدهد و او بهترین روزیدهندگان است.
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍️ روزی با خودرو با یکی از دوستان به اطراف شهر رفتیم. در راه برگشت دو نفر را هم که در راه مانده بودند سوار کردیم.
با دوستم در مورد توکل به خدا آرام حرف میزدیم و میگفتم که اگر به خدا توکل کنیم هیچ مشکلی در زندگی نداریم و تمام بدبیاریهای ما از گناهانمان است و...
مطمئن بودم آن دو نفر هم حرفهای ما را هرچند آرام حرف میزدیم ولی میشنیدند و شاید به خیال خودشان که از درون ما خبر نداشتند، گمان میکردند ما انسانهای پاکی هستیم.
بر خلاف انتظار دیدم در مسیر، افسر راهنمایی ایستاده است و ما را که دید کفگیرش بالا رفت. کنار زدم به ناگاه متوجه شدم هیچ یک از مدارکم همراه من نیست. وحشتناک ناراحت شدم و در دلم گفتم: خدایا! تو مرا خوب میشناسی که چه گنهکاری هستم ولی این دو نفر نمیشناسند، ما هم در راه از فضل تو گفتیم، این دو نفر ببینند من جریمه شدم، به صدق حرفهای من شک خواهند کرد، و مطمئنم به کلام حق تو بدبین خواهند شد، مرا اینجا مؤاخذه نکن تا در ایمان این دو نفر شک بخاطر ضعف من ایجاد شود.
در این زمان بود که افسر گفت: مدارک؟ تا خواستم بگویم... در آن کنار تصادف عجیبی شد و افسر گفت: برو مسیر را باز کن.... نفس سردی کشیدم و داستان را به مسافران گفتم تا ایمانشان به خدا قویتر شود.
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
@faghatkhoda1397
🌼حکایت
✍ ﺭﻭﺯﯼ ﺷﯿﺦ ﺍﺑﻮﺳﻌﯿﺪ ﺍﺑﻮﺍﻟﺨﯿﺮ ﺑﺎ ﯾﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﺳﯿﺎﯾﯽ ﻣﯽﮔﺬﺷﺖ. ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺣﺮﻓﯽ ﺑﻪ ﯾﺎﺭﺍﻧﺶ ﺑﺰﻧﺪ، لحظه ای ﺑﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﮔﺮﺩﺵ ﺳﻨﮓﻫﺎﯼ ﺁﺳﯿﺎب ﻭ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﻥ، ﮔﻮﺵ ﮐﺮﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ، ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻧﺶ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﻣﯽﺷﻨﻮﯾﺪ؟ ﻣﯽﺩﺍﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺁﺳﯿﺎﺏ ﭼﻪ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ؟»
ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻧﺶ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺟﺰ ﺻﺪﺍﯼ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺳﯿﺎﺏ ﻧﻤﯽﺷﻨﯿﺪﻧﺪ، ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺘﻨﺪ: «ﻧﻪ، ﻣﺎ ﭼﯿﺰ ﺧﺎﺻﯽ ﻧﻤﯽﺷﻨﻮﯾﻢ.» ﺍﺑﻮﺳﻌﯿﺪ ﮔﻔﺖ: «ﺍﯾﻦ ﺁﺳﯿﺎﺏ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﻬﺘﺮﻡ، ﺯﯾﺮﺍ ﺩﺭﺷﺖ ﻣﯽﺳﺘﺎﻧﻢ ﻭ ﻧﺮﻡ ﺑﺎﺯ ﻣﯽﺩﻫﻢ.»
درشت می ستاند و نرم باز می دهد، یعنی اگر شما هم سخن درشت و تلخ و تند از کسی شنیدید، به او نرم و نازک پاسخ دهید؛ مانند آسیاب.
📚 اسرارالتوحید، محمد بن منور
@faghatkhoda1397
📚#داستان_کوتاه
مایڪل، راننده اتوبوس شهری، مثل همیشه اول صبح اتوبوسش را روشن ڪرد و در مسیر همیشگی شروع به ڪار ڪرد.
در چند ایستگاه اول همه چیز مثل معمول بود و تعدادی مسافر پیاده میشدند و چند نفر هم سوار میشدند.
در ایستگاه بعدی، یڪ مرد با هیڪل بزرگ، قیافه ای خشن و رفتاری عجیب سوار شد او در حالی ڪه به مایڪل زل زده بود گفت: «تام هیڪل پولی نمی ده!» و رفت و نشست.
مایڪل ڪه تقریباً ریز جثه بود و اساساً آدم ملایمی بود چیزی نگفت اما راضی هم نبود.
روز بعد هم دوباره همین اتفاق افتاد و مرد هیڪلی سوار شد و با گفتن همان جمله، رفت و روی صندلی نشست
و روز بعد و روز بعد....
این اتفاق ڪه به ڪابوسی برای مایڪل تبدیل شده بود خیلی او را آزار می داد.
بعد از مدتی مایڪل دیگر نمی تواست این موضوع را تحمل ڪند و باید با او برخورد میڪرد. اما چطوری از پس آن هیڪل بر میآمد؟
بنابراین در چند ڪلاس بدنسازی، ڪاراته و جودو و ... ثبت نام ڪرد. در پایان تابستان، مایڪل به اندازه ڪافی آماده شده بود و اعتماد به نفس لازم را هم پیدا ڪرده بود.
بنابراین روز بعدی ڪه
مرد هیڪلی سوار اتوبوس شد و گفت:
«تام هیکل پولی نمی ده!»
مایڪل ایستاد، به او زل زد و فریاد زد: «بـــــرای چـــــّّی؟»
مرد هیڪلی با چهره ای متعجب و ترسان گفت:
«تام هیڪل ڪارت استفاده رایگان داره.»
❥❦•••
پیش از اتخاذ هر اقدام و تلاشی برای حل مسائل، ابتدا مطمئن شوید ڪه
آیا اصلاً مسئله ای وجود دارد یا خیر!
@faghatkhoda1397
✍#حكايت
دنیا دارمکافات هست عبرت بگیریم !
این قصه را پلیسی عراقی روایت می کند که خود شاهد ماجرا بوده است ؛
میگفت :
مردی بود که قصابی داشت ، هر روز حیوانی را سر می برید و به فروش می رساند ....
در یکی از روزها زنی را در آن طرف خیابان دید که روی زمین افتاده بود ...
به آن طرف دوید تا کمکش کند اما زن را در حالی یافت که چاقویی در سینه اش فرو کرده و رها ساخته بودند ،مرد تلاش کرد که چاقور را از سینه اش بیرون بیاورد و مردم او را در این حالت دیدند و با پلیس تماس گرفتند واورا متهم به کشتن آن زن نمودند ، پلیس او را برای تحقیقات به اداره برد و هر چه مرد ادعا کرد که بی گناه است و قضیه چنین نیست و قصد کمک داشته است حرفش را باور نکردند ...
دو ماه را در زندان سپری کرد و بالاخره حکم اعدام برای او صادر کردند ...
مرد که دیگر چاره ای برای خود نیافت به آنان گفت که قبل از اینکه مرا اعدام کنید بگذارید حرف خود را بزنم ...
من قبلا در رودخانه با قایق کار می کردم و مردم را از یک سوی رودخانه به سوی دیگر می رساندم ..اما یک روز زنی را سوار کردم که آن زن بسیار زیبا بود و من در فکرش افتادم ...
به خواستگاریش رفتم واو نپذیرفت تا اینکه یک سال گذشت و باز آن زن سوار قایقم شد و بچه ای را که پسرش بود همراه داشت ...
من به او گفتم اگر خودت را در اختیارم نگذاری فرزندت را در آب غرق می کنم واو نپذیرفت و من سر فرزندش را در آب کردم ...
آن زن با تمام توان خود فریاد می کشید اما فایده ای نداشت زیرا که کسی صدایش را نمی شنید ..
پسر زیر آب صدایش قطع شد .. ومن او را در آب انداختم .
سپس آن زن را کشتم و اورا نیز به آب انداختم ...
در آن موقع کسی نفهمید و امروز این جزای همان کار است که می بینم ...
....اما این زن را من نکشته ام پس دنبال قاتل او بگردید....
هرگز نتوان رست ،ز زنجیر مکافات عمل
گر نشد پای پدر ،دست پسر می شکند.
این ضرب المثل می گوید علاوه بر جهان باقی که به حساب و کتاب اعمال ما رسیدگی می شود، در همین دنیای فانی ، در همین دنیایی که در آن زندگی می کنیم هم نتیجه اعمال خود را خواهیم دید.
یعنی آن که هر کرداری خوب و بد، زشت و زیبا باعث می شود در همین دنیا هم پاداش و سزایی دارد
@faghatkhoda1397
🌼حاکمیت اسلام:
✍امام صادق (ع) فرمودند: همه ی ادیان و مذاهب از روی زمین برداشته می شوند و جز دین خالص(اسلام) باقی نمی ماند. به خدا سوگند که همه ناهماهنگی ادیان و مذاهب از بین می رود و فقط یک دین در سرتاسر جهان حکومت می کند چنان که خداوند(در قرآن) می فرماید:
ان الدین عند الله الاسلام /فقط دین در نزد خدا اسلام است و بس .(آل عمران/19)
📗بحارالانوار ج52 ص 336
@faghatkhoda1397
📘#داستان_واقعی
✍حتما بخوانید
🔻بعد از ۶۰ سال زحمت، تو این دنیا ۴ دهنه مغازه دارم و یک باب آپارتمان
با همسرم تنها زندگی می کنم و ۴ فرزندم، زندگی تشکیل داده اند. دو تا عروس دارم و دو تا داماد و چند تا هم نوه ی شیرین زبان...
یکی از مغازه ها را خودم می چرخانم و بقیه را اجاره داده ام .
اوایل شروع کرونا، همسرم خیلی اصرار داشت که این روزها مغازه را تعطیل کنم، چون با مشتری های زیادی سر و کار دارم، نکند کرونا بگیرم، اما من گوش نکردم .
همسرم برای اینکه مرا متقاعد کنه، همه ی بچه ها را شام دعوت کرده بود با کلی تدارک .
من اطلاع نداشتم و دَم عید مشتری زیاد بود ، دیروقت رسیدم خونه. دیدم همسرم گرفته و غمگین نشسته و کلی غذا و میوه و...
پرسیدم چی شده، مهمان داریم؟ چرا ناراحتی؟
گفت: بشین خستگی رفع کن فعلا شام بخور برات تعریف می کنم.
بعد از شام گفت: امروز زنگ زدم به بچه ها گفتم پدرتون حرف منو گوش نمی کنه میره درِ مغازه با این همه آدم سروکار داره؛ می ترسم کرونا بگیره من نگرانش هستم، امشب همتون بیایید شام خونه ما راضیش کنیم نره مغازه، اما همشون به بهانه های مختلف زنگ زدن و گفتن نمی تونیم بیایم.
گفتم اینکه ناراحتی نداره حتماً کار داشتند.
گفت چه کاری، اونا از ترس اینکه تو کرونا نگرفته باشی نیومدن.
راستش خودم هم حالم گرفته شد و چند تا لعنت و نفرین کردم به کرونا و این وضع که پیش اومده و...
به خاطر نگرانی همسرم، مغازه را تعطیل کردم و بدون اطلاع بچه ها رفتیم کیش. بعد از چند روز یکی از پسرا زنگ زد که بگه مادر بزرگ زنش چشم عمل کرده که بریم بهش سر بزنیم. ولی همسرم حرفشو قطع کرد و از روی دق و دلی و با ناراحتی بهش گفت:
تو به فکر مادربزرگ زنت هستی، نمی پرسی بابات کجاست و حالش چطوره ؟
پسرم گفت چطور مگه ؟
همسرم گفت:
راستش بابات گرونا گرفته الآن چند روزه آوردمش بیمارستان حالش وخیمه و احتمالاً یکی دو روز دیگه هم زنده نیست.
پسرم مثلاً ناراحت شد و گفت: نمیشه که ما بیایم بهش سر بزنیم، باید چکار کنیم ؟
همسرم گفت: هیچی اگه فوت کرد خودشون دفنش می کنند و مراسم هم که ممنوعه و...
منم کلی خندیم و گفتم خوب فکری کردی که اینطوری گفتی بهشون، ببینیم چه کار می کنند.!
حدود یه هفته تو کیش موندیم و برگشتیم. البته تو این مدت بچه ها باز هم زنگ می زدند و احوال منو از مادرشون می پرسیدن و ایشون هم روز آخر گفت؛ که من فوت کردم و مشغول کارهای قانونیش برا دفن هست.
آخرین باری که بچه ها به مادرشون زنگ زدند، همه می گفتند:
احتمالاً تو هم گرفتی، آزمایش دادی؟!
ایشون هم گفت:
نه، ممکنه، چون همش پیش باباتون بودم!
بهمین خاطر اصلاً نیامدن که به مادرشون هم سر بزنند تا اینکه یه روز بهشون گفت:
نترسید، آزمایش دادم و خوشبختانه من نگرفتم، اومدن خونه رو ضدعفونی هم کردن و...
گفتن پس شب میاییم پیشت. قرار گذاشتیم من تو اتاق پنهان بشم و بازی را ادامه بدیم.
وقتی بچه ها اومدن، پس از کمی ابراز ناراحتی و پخش یه جعبه خرمایی که یکیشون آورده بود و...
یکی از عروسا گفت:
خدا بیامرزه، عمر خودشو کرده بود، خوب شد بچه ها که جوونن نیومدن که بگیرن.
یکی از دامادا گفت:
خدا رحمتش کنه، حمیدجان دیر وقته، اون برگه ها را نشون مامان بدید...!
یکی از دخترا ناراحت شد و گفت:
حالا چه وقت این کارهاست و...
هر چهارتاشون رفته بودند دنبال انحصار وراثت و بین خودشون مغازه ها را توافق و تقسیم کرده و آپارتمان را برای مادرشون در نظر گرفته بودند و کاغذی هم بین خودشون امضا کرده بودند و حالا سراغ سند ها را می گرفتند...!!!
همسرم گفت؛ حداقل بذارید کفن خدابیامرز خشک بشه و...
تو همین لحظه از اتاق اومدم بیرون و خدمت همه شون رسیدم...
وقتی دیدم به جای ۴ تا فرزند، «چهارتا ویروس کرونای پفیوز» بزرگ کردم، همونجا تصمیم گرفتم مغازه ها و آپارتمانم را بفروشم و پولشو برای کمک به بیماران کرونایی اهدا کنم و با همسرم به دیاری دیگر کوچ کنیم، دیاری روستایی و عشایری که چند تا گوسفند بگیریم و تا پایان عمر با احشام و حیوانات زندگی کنیم که «چوپانی گوسفندان» به مراتب از بزرگ کردن این گونه فرزندان بهتر و پر بارتره...
✍️ امیرستار نصیریانی[نیکوکاری که پول فروش چهار مغازه را به بیماران کرونایی کازرون، اهدا کرد]
✓
@faghatkhoda1397
📚#حکایتی_آموزنده_از_بهلول_دانا
به بهلول گفتن: ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪﺕ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﯿﭽﺮﺧﻪ؟
ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﮑﺮ، ﮐﻢ ﻭ ﺑﯿﺶ ﻣﯿﺴﺎﺯﯾﻢ.
ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵ میرﺳﻮﻧﻪ.
ﮔﻔﺘند : ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﻟﻮ ﻧﻤﯿﺪﯼ؟
ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻫﻢ کاﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺟﻮﺭ ﺑﺸﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻡ، ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮔﻪ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻤﻮﻧﻢ. گفتند : ﻧﻪ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ.
ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ، ﺧﺪﺍ ﺭﺯّﺍﻗﻪ، ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ.
ﮔﻔﺘند : ﻣﺎ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ دﯾﮕﻪ.
ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﯾﻪ ﺗﺎﺟﺮ یهودی ﺗﻮﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﺴﺖ ﻫﺮ ﻣﺎﻩ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﮐﻤﮏ ﺧﺮﺟﻢ ﺑﺎﺷﻪ.
ﮔﻔﺘند : ﺁﻫﺎﻥ، ﺩﯾﺪﯼ ﮔﻔﺘﻢ. ﺣﺎﻻ ﺷﺪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ. ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﻧﻤﯿﮕﯽ؟
ﮔﻔﺖ : ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺮﺳﻮنه ﺑﺎﻭﺭﻧﮑﺮﺩﯼ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ تاجر یهودی ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭﮐﺮﺩﯼ.
ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ تاجریهودی ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﻩ؟
ﻫﯽ ﺳﺠﺪﻩ ﻣﯿﮑﻨﯿم ﻭﻟﯽ ﻫﻨﻮﺯﺧﻮﺏ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﻪ ﻣﺎﺳﺖ.
تا اﯾﻦ ﺷﮏ ﺑﻪ ﯾﻘﯿﻦ ﻧﺮﺳﻪﻫﻤﻪ ﺧﺪﺍﺕ ﻣﯿﺸﻦ ﺍﻻ خدا
✓
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
🔘 داستان کوتاه
✍سال ها پیش پدربزرگ از مکه آمده بود و برایمان سوغاتی آورده بود. برای من یک تفنگ آورده بود که با باتری کار می کرد.هم نور پخش می کرد و هم صدایی شبیه به آژیر داشت. آنقدر دوستش داشتم که صبح تا شب با خودم تفنگ بازی میکردم همه را کلافه کرده بودم می گفتند انقدر صدایش را در نیار انقدر تفنگ بازی نکن
باتری اش تمام می شود یادم می آید می خندیدم و میگفتم خوب تمام شود میروم باتری می خرم و باز بازی می کنم
چند روزی گذشت تا برایمان مهمان آمد. وسط تفنگ بازی با پسر مهمان دقیقا جایی که حساس ترین نقطه ی بازی بود باتری تفنگم تمام شد دیگر نه نور داشت و نه آژیر نمی توانستم شلیک کنم و بازی را باختم امروز به این فکر می کنم که چقدر شبیه کودکیم هست این روز ها تمام انرژی ام را بیهوده هدر دادم برای انسان هایی که نبودند یا نماندند برای کار هایی که مهم نبودند حالا که همه چیز مهم و جدی ست حالا که مهمترین قسمت بازی ست انرژی ام تمام شده
بعضی وقتا نمی دانی چقدر از انرژیت باقی مانده
فکر میکنی همیشه فرصت هست ولی حقیقت این ست گاهی هیچ فرصتی نداری اگر روزی صاحب فرزند شدم به او خواهم گفت مراقب باتری زندگی ات باش بیهوده مصرفش نکن شاید جایی که به آن نیاز داری تمام شود
@faghatkhoda1397
🍁حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
🌺خدا کند این توجّه و ارادت و محبّت به اهلبیت علیهمالسلام در دلهای ما باقی بماند و با محبّت آنها از دنیا برویم.
📚 جرعه وصال، ص١٩
---------------------------------
@faghatkhoda1397
✍آیتالله بهجت(ره):
هرجا گرفتاری و بلایی و عذابی بر سر ما آمد، بدانیم جلوتر از آن، زمینه گره و گرفتاری و ابتلا را خود فراهم کردهایم؛ یا با ترک واجب، و یا با ارتکاب کار حرام، و یا ترک مستحبِ خیلی شدید و مؤکد، و یا با انجام شبهات.
اگر ما الآن بهحسب ظاهر همین که بدانیم تارک واجب یا فاعل حرام نیستیم، جا دارد کلاهمان را از شادمانی به هوا بیندازیم.
📚 در محضر بهجت، ج۱، ص ۳۵۸
---------------------------------
@faghatkhoda1397
💎پيامبر اکرم صلّي الله عليه و آله فرمودند:
ما کرهت أن یراه النّاس منک فلا تفعله بنفسک إذا خلوت.
هر کارى که دوست ندارى مردم از تو ببینند وقتى به خلوت شدى به تنهائى مکن.
📖نهج الفصاحه
💞🤲اللهم عجل لولیک الفرج
▂▃▅▇█▓▒░
@faghatkhoda1397
🌺🌿 علت تباهی و هلاکت مردم
🕋✨زراره و محمد بن مسلم و برید عجلی گویند:
امام صادق علیه السلام به حمران بن اعین در جواب مساله ای فرمود:
مردم از این جهت رو به تباهی و هلاکت میروند که پرسش {و تحقیق} نمی کنند.
📕اصول کافی،ج1، ص93
💞🤲اللهم عجل لولیک الفرج
▂▃▅▇█▓▒░@faghatkhoda1397
✍ حدثني محمد بن الحسن قال حدثني محمد بن الحسن الصفار عن العباس بن معروف عن أبي المغيرة عن السكوني عن أبي عبد الله عن أبيه عليه السلام قال قال رسول الله صلى الله عليه و آله : إذا كان يوم القيامة نادى مناد أين الظلمة و أعوانهم و من لاط [لاق] لهم دواة و ربط كيسا أو مد لهم مرة [مدة] قلم فاحشروهم معهم .
💚☘پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:
وقتی روز قیامت فرا رسد، منادایی فریاد میزند: کجایند یاریدهندگان ظالمان و کسانی که دوات را برایشان لیقه کردند یا درب کیسهای را برای آنها بستند یا نوک قلمی را برای آنها یک بار به دوات زدند؟! پس اینها را با همان ظالمان محشور نمائید! (چون در جرائم آنها شریکند)
📖 عقاب الاعمال، ص ۱۵۶-۱۵۷، ح۲۴۰
📖بحار الانوار، ج۷۲، ص ۳۷۲، ح ۱۷
💞🤲اللهم عجل لولیک الفرج
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍روزی یکی از دوستانم نقل میکرد: در مسیر روستایی هنگام غروب ماشینام خراب شد. ایراد از باتری ماشین بود، پیکان فرسودهای بود که عمر خودش را کرده بود.
در کنار جاده نشستم تا خدا رهگذری را بفرستد تا کمکم کند. پیرمردی از میان باغها رسید و گفت: «بنشین تا ماشین را هُل بدهم.» اصرار میکرد که بنشینم و به تنهایی میتواند ماشین را هُل بدهد. قدرت عجیبی داشت ماشین را هُل داد و روشن شد.
او را به خانهاش بردم. در بین راه حرف خیلی زیبایی زد، گفت: «چند باغ بزرگ دارد که در آن انواع میوهها را پرورش میدهد.»
گفت: «من هر بار باران میآید یک کنتوری برای خدا حساب میکنم و مبلغاش را جدا پرداخت میکنم. هر بار که باران میآید یک حق کارگر برای تقسیم آب و یک پول آب برای خدا کنار میگذارم و تمام محصولات باغ را جمع نمیکنم. یک پنجم محصولات را در روی درختان باقی میگذارم و فقیرانی خودشان میدانند و سالهاست، برای جمعکردن سهم خود به باغ میآیند. لطف خدا وقتی تگرگ میآید، باغ مرا نمیزند.
روزی ملخها به باغهای روستای ما حمله کردند، به باغ من کوچکترین آسیبی نزدند، طوری که مردم روستا در باغ من گوسفند قربانی کردند، تا ملخها روستا را رها کنند.»
✨📖✨ و ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقينَ (39 - سبأ)
⚡و آنچه که انفاق کنید او به شما عوض میدهد و او بهترین روزیدهندگان است.
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍️ روزی با خودرو با یکی از دوستان به اطراف شهر رفتیم. در راه برگشت دو نفر را هم که در راه مانده بودند سوار کردیم.
با دوستم در مورد توکل به خدا آرام حرف میزدیم و میگفتم که اگر به خدا توکل کنیم هیچ مشکلی در زندگی نداریم و تمام بدبیاریهای ما از گناهانمان است و...
مطمئن بودم آن دو نفر هم حرفهای ما را هرچند آرام حرف میزدیم ولی میشنیدند و شاید به خیال خودشان که از درون ما خبر نداشتند، گمان میکردند ما انسانهای پاکی هستیم.
بر خلاف انتظار دیدم در مسیر، افسر راهنمایی ایستاده است و ما را که دید کفگیرش بالا رفت. کنار زدم به ناگاه متوجه شدم هیچ یک از مدارکم همراه من نیست. وحشتناک ناراحت شدم و در دلم گفتم: خدایا! تو مرا خوب میشناسی که چه گنهکاری هستم ولی این دو نفر نمیشناسند، ما هم در راه از فضل تو گفتیم، این دو نفر ببینند من جریمه شدم، به صدق حرفهای من شک خواهند کرد، و مطمئنم به کلام حق تو بدبین خواهند شد، مرا اینجا مؤاخذه نکن تا در ایمان این دو نفر شک بخاطر ضعف من ایجاد شود.
در این زمان بود که افسر گفت: مدارک؟ تا خواستم بگویم... در آن کنار تصادف عجیبی شد و افسر گفت: برو مسیر را باز کن.... نفس سردی کشیدم و داستان را به مسافران گفتم تا ایمانشان به خدا قویتر شود.
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
@faghatkhoda1397
🔲✨قطره ای از دریای معجزات حضرت امام صادق صلوات الله علیه
🌙🌱زنده کردن پرندگان
🔶يونس بن ظبيان مى گويد:
🌺🌿پيش امام صادق عليه السّلام بودم و عده اى نيز حضور داشتند. پرسيدم: خداوند متعال كه به حضرت ابراهيم مى فرمايد فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ[۱] اين چهار پرنده از يك جنس بودند يا چند جنس؟حضرت فرمود: دوست داريد مانند آن كار را به شما نشان دهم؟ گفتيم: آرى.فرمود: اى طاوس! در حال طاوسى را ديديم كه پرواز كنان نزد آن حضرت آمد. سپس كلاغ و باز و كبوتر نيز به همين نحو نزد ايشان حاضر شدند. دستور داد آنها را ذبح كنند و پرهاى آنان را كنده و بدنشان را قطعه قطعه نمايند و با هم بياميزند.
آنگاه، سر طاوس را برداشت و گفت: اى
طاوس! ديديم كه گوشت و استخوان و پرها جدا شدند و به سرش پيوسته و طاوس زنده سر پا ايستاد. بعد از آن كلاغ را خواند و آن هم همان گونه. و به ترتيب، باز و كبوتر را هم زنده كرد.
[۱]: پس بگير چهار مرغ را آنها را پاره گردان. (سوره بقره، آيه ۲۶۰).
📚الخرائج والجرائح: ابن هبة الله الرّاوندي، جلد۱ص۲۹۷
💞🤲اللهم عجل لولیک الفرج
.@faghatkhoda1397
✅✨کرامات حضرت امام جعفرصادق علیه السلام در کتب اهل سنت:
💕💕جعفر الصادق أحد أئمة ساداتنا آل البيت الکبار، کان رضي الله عنه إذا احتاج إلي شئ قال: با رباه أنا محتاج إلي کذا فما يستتم دعاءه إلا وذلک الشئ بجنبه موضوعا. قاله الشعراني.
جعفر صادق یکی از ائمه بزرگ اهل بیت بود هرگاه محتاج چیزی میشد میگفت: پروردگارا به فلان چیز احتیاج دارم و دعایش تمام نشده بود که آنچه خواسته بود در کنارش نهاده شده بود این مطلب را شعرانی نقل کرده است.
📚نام کتاب: جامع کرامات الأولياء نویسنده: یوسف بن اسماعیل نبهانی جلد2، صفحه4
💞🤲اللهم عجل لولیک الفرج
▂▃▅▇█▓▒░
@faghatkhoda1397
🕋✨امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: هر گاه روز قیامت فرا رسد ندا دهنده ای از درون عرش بانگ بر میآورد: خلیفه خداوند بر روی زمین کجاست؟ داود نبی بر میخیزد، از سوی خداوند عز وجل ندا میآید اگر چه که جانشین خداوند بر روی زمین بودی اما منظور ما تو نبودی، برای بار دوم ندا سر داده میشود: خلیفه خداوند برروی زمین کجاست؟ امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام از جایش بر میخیزد. از جانب پروردگار عز وجل ندا میآید: ای مردم! علی بن ابی طالب خلیفه خداوند بر روی زمین و حجت ایشان بر بندگانش است، هر کس که در دنیا به ریسمان علی چنگ زد، امروز هم باید به ریسمان او چنگ زند و از نور علی طلب روشنائی کند و به دنبال وی داخل در منزلتهای والای بهشت شود. کسانی که در دنیا به ریسمان علی علیه السلام چنگ زدند بر میخیزند و مولایشان را برای ورود به بهشت دنبال میکنند سپس ندا از جانب خداوند میآید: آگاه باشید کسی که در دنیا به امامی اقتدا میکند باید به هر راه و مسیری که او میرود برود و از او تبعیت کند. در این هنگام بود که این آیه خوانده شد:
💎✨«تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ وَ قالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ کَما تَبَرَّؤُا مِنَّا کَذلِکَ یُرِیهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَیْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنَ النَّار [سوره بقره ،آیه ۱۶۶] ».
{ آنگاه که پیشوایان از پیروان بیزاری جویند و عذاب را مشاهده کنند و میانشان پیوندها بریده گردد و پیروان میگویند: «ای کاش برای ما بازگشتی بود تا همان گونه که [آنان] از ما بیزاری جستند [ما نیز] از آنان بیزاری میجستیم. » این گونه خداوند کارهایشان را - که بر آنان مایه حسرتهاست - به ایشان مینمایاند و از آتش بیرون آمدنی نیستند}
📖أمالی شیخ طوسیّ،ص۶۰ و ۶۱
📖بحارالانوار، ج۴۰،ص۳،ح۴
💞🤲اللهم عجل لولیک الفرج
▂▃▅▇█▓▒░
@faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴شبهه
⁉️اگر امام علی علیه السلام علم غیب داشتند پس می دانستند که در لیله المبیت کشته نمی شوند پس چرا این یک فضیلت باشد.؟
💞🤲اللهم عجل لولیک الفرج
▂▃▅▇█▓▒░
@faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏪مباهات خداوند به امیرالمؤمنین علی علیه السلام در لیلة المبیت به نقل از کتب اهل سنت و وظیفه جبرئیل و میکائیل در لیلة المبیت چه بود
💞🤲اللهم عجل لولیک الفرج
▂▃▅▇█▓▒░
@faghatkhoda1397